سلام و درود بر همه ی اعضای قدیمی و جدید تالار من مدتی نبودم حالا با لطف مدیر همدردی یه رمزه دیگه گرفتم و اومدم
البته که مدیر همدردی نسبت به اعضای قدیمی لطف دارند.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام و درود بر همه ی اعضای قدیمی و جدید تالار من مدتی نبودم حالا با لطف مدیر همدردی یه رمزه دیگه گرفتم و اومدم
البته که مدیر همدردی نسبت به اعضای قدیمی لطف دارند.
سلامی به گرمای خورشید دلهای مهربونتون ::43::72:
من به عنوان عضو کوچک و قدیمی تالار عرضی داشتم .:shy:
اینکه در این اواخر تعداد پستهام کم شده شاید به این خاطره که «هرکسی دورونی داره , دورون ما گذشته»باشه .:302: و حالا نوبت تازه واردها و تازه نفسهاست . ولی یه مثل داریم میگه «دود از کنده بلند می شه:58:
جدای از شوخی , می خواستم از دوستان پر تلاش و مهربونی که با همه انرژی و توانشون سعی در همراهی و همدلی دوستان دیگرمون دارند ,تشکر و قدردانی کنم واقعا دست مریزاد و خداقوت .
این دانشگاه«همدردی» با دانشگاههای ی دیگه این فرق رو داره که هر کدوم از دانشجواش می شن یه استاد برای خودشون و دیگرون . بستگی به تاثیری که می گیرند ,بهره می برند و می تونن یه ترم خودشون را بالا بکشن . بعضی ها هم به یه جایی می رسن که فکر می کنن که دیگه فارغ التحصیل شدن . بعضی ها هم انصراف می دن و می گن از اول نباید می اومدن و فکر می کن درسهای این دانشگاه همش کشکی و شعاره. باید برن دنبال اصل مطلب و.........
خوش به حال اونهایی که موفق میشن توی این دانشگاه علاوه برتاثیر مفیدو سازنده ای که می گیرن و تحصیل می کنن,تاثیر گذار باشن و راهنما . یعنی هر دونقش رو خوب ایفا می کنن هم دانشجو, هم استاد .
اینها نه به رتبه کار دارن و نه به مدرک و اعتبار. به همین خاطر خسته نمی شن و ادامه می دن .
دوستان عزیز !قبل از این که به این دانشگاه «همدردی»پا بگذارم .اونقدر حرص و ولع برای یادگیری و اگاهی داشتم که فکر می کردم اگر هرچه بیشتر بدونم بهتر می تونم خوب باشم, کارامد باشم, توانا باشم, و می خواستم هرچه زودتر فارغ التحصیل بشم و مدرک اگاهی ها و مهارتها م رو بگیرم .اما حالا به این نتیجه رسیدم این دانشگاه مقطع پایانی نداره.
همیشه می خواستم بدوم به سمت جلو, می خواستم برم. از موندن و سکون بدم می اومد . به خاطر همین دوان دوان و هراسون شده بودم می خواستم مسافت هارو هرچه زودتر طی کنم تا به هدف نهایم یعنی رشد وبالندگی برسم .
اما کمی که گذشت احساس کردم بارم سنگین شده .دیگه راحت نمی تونستم مثل یه پر حرکت کنم . قدم هام اهسته تر شد . به پشت سرم که نگاه کرد م, دیدم نسبت به راهی که پیمودم و محموله ای که رو دوشم دارم .پایان نامه ای که می خوام تو خط پایان تحویل بدم پر بار نیست .دیگه عجله ام برا ی رفتن و حرص و ولعم برای برداشتن محموله کم شد. دیدم توی مسیر راه فقط برداشتم و چیز چندانی نکاشتم . متوجه شدم تو خط پایان اجازه نمی دن محموله تو با خودت ببری . فقط می تونی روی اون چیزهایی که توی مسیر راهت کاشتی حساب کنی . پس اگاه شدم کمی اهسته تر !
اهسته, اهسته قدم بردارم و از داخل محموله بذر کاشت بردارم .و بار خودم را که سنگین شده با به فعلیت رسون سبک کنم .
باید شروع کنم . باید حرکت کنم اما این بار به گونه ای دیگر ........
سلام ستاره جان
متن جالبی بود.
یاعلی:72:
ستاره جون نوشته!:D
".اونقدر حرص و ولع برای یادگیری و اگاهی داشتم که فکر می کردم اگر هرچه بیشتر بدونم بهتر می تونم خوب باشم, کارامد باشم, توانا باشم, و می خواستم هرچه زودتر فارغ التحصیل بشم و مدرک اگاهی ها و مهارتها م رو بگیرم .اما حالا به این نتیجه رسیدم این دانشگاه مقطع پایانی نداره.
همیشه می خواستم بدوم به سمت جلو, می خواستم برم. از موندن و سکون بدم می اومد . به خاطر همین دوان دوان و هراسون شده بودم می خواستم مسافت هارو هرچه زودتر طی کنم تا به هدف نهایم یعنی رشد وبالندگی برسم "
:104:
هر آدمی یه روزی میاید!به قول رفتن با خودته برگشتنت با خداست:shy: یه روزی همه مون (بیشتریا) داشتیم دنبال جواب مشکلی که داشتیم میومدیم ولی...
یه هویی پامون گیر کرد.دیدیم از ما مشکل دارتر ه اونقدری هستن که :اگه تنهاترین هم باشم خدایی خدا همیشه با منه!
پس اینجا اومدیم چکار بکنیم؟:302:
دیدم هیچ وقت برای یادگیری دیر نیست و من نه چندان مدعی از یه زندگی واقعی هیچی نمی دونستم.اینا دوباره و هزار باره به جای هر کدوم از شماها زندگی کردم.(به طلب پس گرفتن زندگی خودمون میایم ولی میبینم زندگی هم یعنی نهایت خوشبختی را وبرقی از رضایت در قلب وچشم دیگران دیدن!):203:
و این شد طلوع یه زندگی دوباره برای من.منی که تا حالا واقعیت اینجاست که جز خودمو و معدودی از دوروبریام کسی را نمیدیدم و از خودم صبور تر کسی را:54::43:
به قول ستاره جون اینجا دانشگاهیه که هیچکی از ازش فارغ اتحصیل نمیشه !هر روز یه درس تازه ای توش هست:73::1
موفق باشید:72: