RE: بازم مطلك پروني هاي ...
ممنون عزيزان
دلناز جون من خودم رو با خواهرم نمي سنجم فقط جلويه خونواده ام از اين همه بي عزتي كه سرم گذاشتن دلخورم ، من معني محبت و خيلي خوب مي فهمم ( يكي يه قدم واسم برداره من 10 قدم بر ميدارم ) اما حتي دريغ از يك قدم .... روز عيد حتي يه تماس نگرفتن به خونواده ما كه بزرگتر هم بودن تبريك بگن ، اما خونواده همسر خواهرم خودشون حضوري اومدن . به خدا اگه من و خواهرم اين دورانمون با هم مقارن نشده بود منم اين مشكلات و نداشتم و خوب سعي ميكردم اينارو ازديد خونواده ام كمرنگ كنم .
خوب من اينو پذيرفتم و قبول دارم كه بايد يك عمر با اين خونواده زندگي كنم ، زندگي هم كه ميدون جنگ نيست كه بخوام به جايه لباس عروس يه زره بپوشم و با گرز و كمون برم به جنگشون ( حالا هر چند مجادله با اين والده گرامي امري ضروري به نظر ميرسه ، اما همين هم راه حل داره و من نمي خوام هيچ وقت حرمتهامون شكسته بشه ) اما به وقتش و سعي مي كنم همون جملات مدير محترم سايت رو به كار ببرم .
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
تو نمي توني اونها رو عوض كني اون وقتهايي كه حق انتخاب داشتي بايد بهتر مي انديشيدي و امروز نبايد خيال كني مي توني با چشم پوشي اغماض مهربوني گذشت و يا حتي مثل خودشون بودن ادبشون كني تنها مي توني روي همسرت كار كني كه اون خطاي خانواد اش در چشمش بياد ببين من بيش از 10 ساله راه هاي مختلفي رو پيش گرفتم بيشترش هم مهربوني بود اما خوب ... ناموفق بودم امروز متوجه شدم كه اي كاش همون روزهاي اول مثل حالا ميشناختمشون البته خداوند بنده هاش رو خيلي دوست داره و من رو هم . خيلي درها رو به رويم باز كرد تا چهره واقعي شون رو ببينم اما نخواستم ببينم . بگذريم نبايد به نبش قبر خاطرات پرداخت . اما خواهر خوبم من اگر اون روزها بي تفاوت بودم و در يه كلام اونها برام بي ارزش بودن و و اين رو نه با بي ادبي و بي احترامي بلكه با تدبير بهشون مي فهموندم و اونها رو فقط براي گذران زندگي مي خواستم امروز خيلي وضعم بهتر بود.
ماندگار هر كدوم از ماها به قد يه آسمون كدورت هاي ريز و درشت از خانواده همسرمون داريم كه داريم با هاش كنار مي آييم تو هم سعي كن اصل ماجرا رو بچسبي . سعي كن هميشه روابطت با خانواده خودت به بهترين وجه باشه رابطه شوهرت رو با اونها خوب كن و از مادرش بد نگو بذار اون خودش بفهمه مشكل از جانب كيه . ماندگار تو اول راهي اشتباه من رو تكرار نكن از كساني كه در اين راه تجربه اي دارن و مي توني حضوري ببينيشون راهنمايي بخواه . در كل حرص نخور.
حالا . يكي بود يكي نبود يه دختر مهربوني بود كه دلش از نور ستاره بود و اشكش از شبنم سواره بر برگ گل اين دختره اسمش ماندگار بود ...
تو ادامه بده دوست داري داستان زندگي ات چطور ادامه پيدا كنه اون رو بنويس و اجرا كن.
مي بوسمت دوست دل نازكم
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
باشه دلناز جون من ادامه اشو مي نويسم
حالا . يكي بود يكي نبود يه دختر مهربوني بود كه دلش از نور ستاره بود و اشكش از شبنم سواره بر برگ گل اين دختره اسمش ماندگار بود ... ماندگار قصه ما ، يه دختري بود كه در هنر هميشه حرف اول و ميزد ، همه بهش حسادت ميكردن كه نكنه اين پيشرفتش باعث پسرفت ماشه !!!!! تو ميدون هاي هنري هميشه مقام مياورد و موفق بود هميشه حرفش سر زبونا بود ، همه چشم دوخته بودن تا ببينن ماندگار قصه ما ، كي و واسه شريك زندگيش سوا ميكنه ، تا اينكه يه روز كه هنرمند قصه ما از اجراي يه كنسرت بر مي گشت و روانه محل كارش ميشد متوجه شد كه چي ؟؟؟؟؟
يه نفر هست كه نه يك دل ، كه صد دل عاشقش شده /// هر روز به بهانه هاي مختلف ، سر راهه دخترك سبز ميشد و از عشقش مي گفت ، خواهش و تمناهاي مكرر //// از شب زنده داريهاي پسرك مي شنيد ، انگار عاشقش شده بود .. كشمكشهايه بسياري از سر دخترك و پسرك قصه ما گذشت ، تا اينكه اونا تويه يه شب سرد زمستوني ، پيوند عاشقانه شونو واسه هميشه بستن !!! به هم قول دادن كه هيچ وقت به هم خيانت نكنن ، به هم قول دادن دوستايه خوبي برايه هم باشن ، به هم قول دادن تا هميشه عاشق و دلباخته هم بمونن ، به هم قول دادن هميشه اوني باشن كه اون يكي ميخواد ، به هم قول دادن گذشت كنن ، و خيلي قولهايه ديگه دادن و رفتن مسافرت ... زندگي اونها آغاز شد ///
روزهايه اول عاشقي براي همه چون ماندگار قصه ما پرخاطره و دلنشين بود ، اما دخترك يهو احساس كرد كه زندگي داره يكي يكي سمت و سوهايه خودشو بهش نشون ميده ، احساس ترس ميكرد ، دلهره داشت ، گاهي اوقات با بعضي حرفها يكه مي خورد ، غصه مي خورد ، گريه ميكرد ، سازشو بر ميداشت و گوشه حياطشون مي زد و واسه دل كوچيكش مي خوند !!! دوستايه خيلي خيلي خوب داشت ماندگار ما ، كه هيچ وقت تنهاش نذاشتن ، هميشه همدردش بودن و در كنارش بودن !!!! دوستايه عزيز ، ماندگار قصه ما هنوز اوله راهه ، ميدونه كه راه طولاني در انتظارشه ، راهي پر پيچ و خم و سرتاسر غم و شادي !!!!
پس تو اين راهه پر فراز و نشيب تنهاش نذاريد ، براش دعا كنيد كه خيلي دوستتون داره
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
نه نشد قصه تو نبايد با اين كلمات مخدوش بشه تو مي توني زندگي رو اونطور كه شايسته ات است بسازي
من هم طعم عقش رو چشيدم ، فراوون . اما امروز منطق جاي همه چيزو مي گيره ديگه وقتي براي احساساتي كه يه روزي اشكم رو سرريز مي كردن نمونده اون هم يه دوره بود اما يه دوره زير بنايي من كه بهش اينطور نگاه مي كنم ديگه انتظار ندارم شوهرم مثل اون موقع ها كه 25-26 ساله بود و مجنون بود باز هم باشه اما امروز ابراز عشقش فرق كرده نه ماهيت عشق من هم همينطور يه روزي تحمل يه ساعت جدا بودن رو نداشتم اما امروز در فكر اينم كه چطور آرامش رو به خونه ببرم كه بعد از ساعت ها جدا بودن اون يك ساعت رو راحت باشيم . يه روزي مادر شوهر و جاري و كليه اقوام مال شوهر بود و مادرم و خاله و... مال من و فاميل من و امروز همه فاميل ما به حساب مي يان امروز وجود زنجيري به نام بچه باعث ميشه كدروت ها زود رنگ ببازه و تلاش مستمرتر از حتي ثانيه اي پيش بشه . امروز اگر قهر كنيم ديگه فرقي نداره من صد بار پا پيش گذاشتم يا اون ، كوتاه اومدن ها از دستمون در رفته و فقط به اين فكر مي كنيم كه بايد تموم بشه قهر و استرس تا آرامشي كه سالها براش زحمت كشيديم خطي بهش وارد نشه
امروز وقتي من حقوقم خرج ميشه ديگه دو دو تا نمي كنم و مي گم خرج زندگي شد . خرج ما شد و در كل حالا بعد از سالها ما بوجود اومده البته هنوز هم اول راهيم و خيلي از عادت ها مون براي هم ناشناخته است
ماندگار بهت قول مي دم تو هم چند سال ديگه چنين حرفها و شايد زيباتر از اين رو بزني . قدر هنرت رو بدون و ازش به خوبي استفاده كن
چه اهميتي داره كه مادر همسرت بهت هديه بده يا نده چه اهميتي داره اون بد باشه يا خوب وقتي تو همسرت رو دوست داري و داري سعي مي كني زن خوبي باشي دل كوچيكت ر و وسعت ببخش و يه چيز ديگه اميدوارم به دردت بخوره
من آدميم كه اگر كسي حرفي بهم زد بايد جواب مي دادم نه از روي بد طينتي چون دل من هم يه روزي كوچيك بود و همه چيز توش جا نمي شد.
اما بد تاواني پس دادم متهم شدم به "راحت بهت بگم" زبون درازي . البته كسي علناً بهم نگفته اما ميشه چنين برداشت كرد . شايد اگر هميشه سكوت مي كردم و به جا حرف ميزدم نسبت به آدم هاي دور و برم 40 در صد ضرر مي كردم و اون هم به خاطر حرص خوردن خودم بود اما امروز 40 در صد هم برنده نيستم . خوب زياده گويي شد منو ببخش دل خودم هم گرفته بو د . اميدوارم منظور اصلي ام رو بهت رسونده باشم موفق باشي خانوم مهربون
به خدا هيچكس ارزش اين رو نداره كه تو به خاطرش حتي اخم به چهره بياري جز پدر و مادرت.
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
واقعا ازت ممنونم دلناز جون ، پاسخت بسيار به لم نشست ، كاش يه ربع زودتر پاسخت رو مي خوندم .
ديروز خيلي حالم از دست همسرم گرفته بود ، تمام بدنم مور مور و گز گز مي كرد . زنگ زدم بهش و گفتم حالم خوب نيست ، يه كاري برام بكن ، خيلي حالم بده ... مي دوني چي گفت : گفت من امشب تصميم دارم برم خونه دوستم و نميام ! اصلا منو هيچي به حساب نياورد ، خيلي از دستش ناراحت بودم كه اينقدر به من و احساسم بي توجهي كرده بود . تا اينكه صبح تماس گرفت و خواست حالمو مثلا بپرسيه ، منم كه خيلي از دستش ناراحت بودم ، خيلي تند رفتم و همه چيز كه تو اين چند روز تودلم جمع شده بود و ريختم بيرون و اونم حسابي از دستم ناراحت شد و منم بلافاصله حرفامو زدم و قطع كردم .
الان هم مثلا قهريم
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
ماندگار عزیزم سلام
خانومی مگه قرار نبود آروم باشی الان که وقت قهر کردن نیست گلم همه ی مسائلو باهم قاطی نکن خانومی اصلا قهر چیه مگه بچه این که هی باهم قهر می کنین
وقتی می شه با منطق جلو رفت چرا قهر با قهر کردن فقط چند روز سکوت بیتون حاکمه بعدش بی نتیجه تموم می شه و اون دلخوریه همیشه ته دل جفتتون می مونه
تو رو خدا آروم باش عزیزم فقط ببین چطوری داری خودو داغون می کنی از یه طرف حرفای خانواده شوهرت از یه طرف فشار خانوادت سر مقایسه با خواهرت از یه طرف موضوع اسمسا
سعی کن یکم ذهنتو متمرکز کنی رو اصل زندگیت گلم نسبت به مسائل حاشیه ای بی تفاوت باش سخت نیست فقط باید بخوای
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
اصلا قهر درست نیست!
ببین شما رسما با هم زن و شوهرید اما باید بدونی بعضی وقتا آدما اونطور نیستن که ما می خوایم که در این باره 3راه بیشتر نداریم:
1) باید خودمونو وفق بدیم!
2) با طرفمون کامل و قاطع صحبت کنید! که اگه طرفت فرد منطقی باشه حتما سعی در اصلاح خودش می کنه! که اگه نکرد باید یا به راه اول بریم یا راه سوم!
3)تردش کنیم!
یا علی:72:
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
ظهر كه رفتم خونه بامن تماس گرفت و به خاطر رفتار ديروزش ازم عذر خواهي كرد ، خوب طوري حرف زد كه من و تا حدي قانع كرد !!! مي خوام اينو بگم دوستان كه درسته ما رسما زن و شوهريم و بايد به خاطر وجود بعضي مسائل از حاشيه ها دور بشيم اما من به خاطر همين مسئله اس كه چون اين اين موضوعو به رسميت شناختم ، ترجيح ميدم گاهي اوقات طوري پيش برم كه به قوله معروف نه سيخ بسوزه نه كباب و فكر مي كنم ، الان هم حرفمو زدم و خودمم خوب بهش شناسوندم وهم بيشتر طرفمو شناختم
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
البته گاهي لازمه طرف مقابل بدونه چي توي دلت مي گذره
حدود يه ماه پيش مادر شوهرم حرفي زده بود كه بدجور توي ذوقم خورد اما احساس كردم اونقدر بي اهميته كه نبايد ناراحت بشم . اگر ناراحت مي شدم اولين كارم گلايه پيش شوهرم بود بنابراين با اين قصد كه نبايد بچه بازي در بيارم حرفي نزدم جالب اينكه اهميت موضوع براي خودم هم از بين رفت تا اينكه ديروز شوهرم كمي از مادرش دلخور شده بود و حرف زد توي اون شرايط احساس كردم حقشه كه از ماجراي ماه پيش مطلع بشه . فقط مطلع بشه نه گلايه بشنوه.
توي دو سه جمله حرفم رو زدم و بحث رو به كل عوض كردم . نتيجه: همه چيز تموم شد و اون هم از جريانات بين ابين مطلع شد.
ماندگار جان اينكه مي گن سكوت كن نه اينكه بذاري بزنن توي سرت . نه
به جا ، درست، خانمانه . حرفت رو بزن و خودت رو بيش از اين درگير نكن درضمن اغلب زن هاي ايروني مي ميرن برا شوهراشون شوهر دوستن طفلكي ها اما اين دليل نمي شه تا تو باي به سرت مي افته زنگ بزني و ازش امداد بخواهي
عزيزم وابستگي در دراز مدت زنجير مي شه و خفگي مي ياره
به خدا من حاضر بودم نصف عمرم رو بدم و برگردم به روزهاي از دست رفته چرا اين همه هم خودت و هم اون رو عذاب مي دي
يه خاطره
من جهازم خيلي خوب بود و عروس اول وقتي جاري ام عقد كرد مادر شوهرم مي گفت هي بهش بگو از جهازت و من خنگ هم به هواي اونها از طبق طبق جهازم مي گفتم . و در اين بين جاري ام با قيافه اي كاملا بي تفاوت فقط گوش مي داد و حتي يه كلام نمي گفت
بعد كه مي رفتن مادر شوهرم از برادر شوهرم مي پرسيد زنت حرفي نزد اون هم كه در جريان بود و دلش مي خواست حرف هاي من روي زنش اثر بداره تا جهز بهتري بياره با نا اميدي مي گفت نه حتي يه كلام هم راجع به اونچه بينتون گذشته بود حرفي بهم نزد
ماندگار فقط همين رو بهن بگم اون حتي يكي از حرفهاي ما رو عملي نكرد و يه جهاز بسيار معمولي آورد ولي الان شده دين و ايمان شوهرش چرا كه هرگز از خانواده اش حرفي نمي زنه و شوهرش هميشه حواسش هست كه كي زنش رو آزار مي ده يا .. چرا چون زنه وانمود كرده بلد نيست از حق خودش دفاع كنه و ...
تو از اي نخاطره درس بگير محض رضاي خدا.
RE: بازم مطلك پروني هاي ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
به خدا هيچكس ارزش اين رو نداره كه تو به خاطرش حتي اخم به چهره بياري جز پدر و مادرت.
کاملا موافقم. حرف دل منو زدی. بماند من دیشب کلی از دست مامانم گریه کردم. ولی واقعا جز پدر و مادرم هیچ کشی ارزش نداره که من بخوام اعصابمو به خاطرشون خراب کنم.