garibe جان اتفاقا يكي از مورد هايي كه من توي اين سايت خوندم شما بودين و در جريان مشكلتون هستم و مشكلات افراد ديگه رو هم خوندم
و واسه همين اين تاپيك رو زدم
واستون آرزوي موفقيت ميكنم
نمایش نسخه قابل چاپ
garibe جان اتفاقا يكي از مورد هايي كه من توي اين سايت خوندم شما بودين و در جريان مشكلتون هستم و مشكلات افراد ديگه رو هم خوندم
و واسه همين اين تاپيك رو زدم
واستون آرزوي موفقيت ميكنم
دوست عزیز تصمیم را گرفتی ومن هم بخاطر شجاعت و تلاشی که دارید شما را می ستایم ولی زبانم لال اگر بعد سه سال دیگر نتوانستید ازدواج کنید و دوست پسر شما نظرش عوض شد چی؟ آیا به این موارد فکر کرده اید؟ نمی گم دوست پسر شما انسان بدیه .... ولی می تونم اینو بگم که همه ما انسانیم و عقاید مان می تواند تحت شعاع محیط و دیگرا تغییر کند.
می دان در چه حالی هستید و درک می کنم... اما قدری فکر کنید.
اگر هم می خواهید سه سال صبر کنید سعی کنید ارتباط خود را با او کمتر کنید. "سورنا جان" منتظر نظر شماییم.
نقاب جان
دوست عزيز
ميدونم كه ممكنه همچين اتفاقي بيوفته ولي دلم نميخواد كه مسببش من باشم ، ميخوام نهايت سعيم رو واسه رسيدن به اون انجام بدم !!
درسته كه شايد جدايي اون زمان خيلي بد تر و شديد تر و سخت تر باشه ولي حد اقل به اين نتيجه ميرسم كه قسمت نبود و اگه آسمون به زمين هم ميومد ما به هم نميرسيديم ، حد اقل ديگه ميفهمم كه من تقصير كار نبودم و حسرتي در كار نيست !!!
من نميخوام كه به خاطر اين سه سال 60 سال زندگيم رو در حسرت زندگي كنم ، متوجه منظورم ميشين ؟
ولي ميگم شايد جدايي سخت تر بشه ولي در مورد من برعكسه ، چون ديگه اون وابستگي قبل رو بهش ندارم ، ديگه توي رويا هام با اون زندگي نميكنم ، به نظرم هر چقدر كه بيشتر بگذره از وابستگي ام به اون كمتر ميشه ! يعني نه اينكه كمتر بشه ، يعني راحتتر ميتونم دوريشو تحمل كنم !!!
البته نميگم اون موقع جدايي واسم راحته ولي ميدونم كه هيچ موقع مثل جدايي بار اولمون واسم سخت نميشه ..... ( اگه بدونين كه بار اول چه زجري كشيدم !!!! )
راجع به كم كردن رابطه گفتي
راستش رابطه ي ما خيلي زياد هم نيست ...
اكثرا كه شهرستانه ( واسه دانشگاهش ) و ما تلفني ارتباط داريم و خيلي كمتر از قبل چون از پول موبايل كلافه شديم !!! اون زمانهايي هم كه تهران هست ما نهايتا خيلي خيلي زياد بشه هفته اي سه بار همديگه رو ميبينيم و اينجوري نيست كه هميشه با هم باشيم !!!
توي اين مدت سه سال هم سعي ميكنم به درسم برسم تا زياد متوجه گذر زمان نشم ، من هفت ترمه دانشگاهم رو تموم ميكنم و بعدش ميخوام يك سال براي فوق ليسانس بخونم !
سعي ميكنم تا اون زمان به درس خوندن مشغول باشم تا ببينم كه خدا چي ميخواد !!!
ممنون
خواهش میکنم . موفق باشید .
از همگي ممنونم
به نظرتون راهي وجود داره كه قدرت تحمل مشكلات رو در اون بالا ببرم و يه جورايي در رضايت خانواده اش كمك كنم ؟
يا حد اقل يه راهي بگين كه اون بتونه در راضي كردن خانواده اش به كار ببره و موفق باشه
پيشاپيش از پاسخهاتون ممنونم دوستان
maji عزیز این دلایلی که شما آوردید من رو نمی تونه قانع کنه چطور شما انتظار دارید خونواده اون رو قانع کنه خدا می دونه!! خیلی خوش بینانه به مسائل نگاه می کنید. دید یک پسر در 4 سال دوره لیسانس و بعد از دوره سربازی علی الخصوص بسیار تغییر می کنه. بسیار. طلا طلاست ولی نه به چشم هر کسی! من از نقره بسیار بیشتر از طلا خوشم میاد!! این نشون دهنده اینه که دلیلی نداره که ارزش بالای شما نشون دهنده این باشه که شما در 4 سال دیگه هم انتخاب می شید. من 6 سال قبل از دختری بسیار احساسی خوشم میومد. ولی الان فکر می کنم و به این نتیجه رسیده ام که تکیه بر احساسات یک دختر کاملا اشتباهه وبیشتر از همه چیز باید به درونیات اون و نگرش اون تکیه کرد. یعنی ترجیح می دم یک دختر بسیار روشنفکر رو انتخاب کنم که البته روشنفکری در ذهن اون این باشه که هر دو نفر زندگی رو به کمک هم می سازند و هر دو نفر نیاز دارند که از لحاظ منطقی و احساسی بر دوش هم تکیه کنند و دیگه از ناز کشیدن بیش از حد از یک دختر خوشم نمیاد!!!این رو مثال زدم و از خودم مثال زدم . پس ب جزئییاتش توجه نکنید لطفا!! این یک هشدار بود. یک هشدار برادرانه ولی خوب اگر تصمیم خود رو گرفتید بحث رو به سر سوال شما میارم.
بیشتر در موقعیات نقش تشویق کننده رو داشته باشید و نه راهکار دهنده!! بهش بگید که مطمئنید می تونه راهو بره هرچند سخت و هرچند با اشتباهات مکرر! یقین دارید که اون می تونه این مسیر( هر مسیری که در اون مشکل می بینه ) رو جلو بره. یقین داشتن شما براینکه اون می تونه می تونه به اون کمک کنه که راه رو بالاخره با موفقیت پشت سر بگذاره. بهش بگید که چه شکست بخوره تو این مسیر چه نخوره شما تنهاش نمی ذارید و "از نظر من تو بهترین و لایق ترین و مقاومترین مرد دنیاست. کسی که یقین دارید می تونید بهش اطمینان کنید. هرچند این رو خودت به مرور می فهمی" هیچ وقت بابت اشتباهاتش مواخذش نکنید . صبوری به خرج بدید. همین. از مراحل حل مشکل نپرسید که اضطرابشو بیشتر می کنه. و فقط حالش رو بپرسید و اینکه گاهی اوقات بهش القا کنید که شما کمتر از اون توانایی دارید ولی می تونید کمکش کنید با جملاتی مثل" می دونم تو خیلی از من محکمتر و بی نظیرتر کارهاتو انجام می دی. " یا " ای کاش من هم می تونستم به اندازه تو تو زندگیم با مشکلات مقاوم روبرو شم" فقط تلقین
موفق باشید
خيلي ممنون از راهنمايي هاتون
ولي آيا نبايد اگه كار اشتباهي ميكنه ، من چيزي بهش بگم ؟ بايد هميشه تشويقش كنم ؟ حتي اگه كارش اشتباه بود ؟
در ضمن ايشون از من خواستن كه باهاش راجع به راضي كردن خانواده اش صحبت كنم و بهش راه حل بگم و كمكش كنم ، يعني ميگين همه چيز رو به خودش بسپارم و اظهار نظر نكنم ؟
اتفاقا راهكارهايي كه شما گفتين رو 6 ماه پيش يكي از دوستام بهم گفت كه در موردش انجام بده ولي متاسفانه من نتونستم اين كار رو انجام بدم چون بعضي كارهاش به نظرم درست نبود و گاهي هم يادم ميرفت كه اجرا كنم!!!
ولي از اين به بعد قطعا اجرا ميكنم تا ببينم جواب ميده يا نه!!!
باز هم ممنون از پيشنهادتون و واقعا از اينكه وقتتون رو براي حل كردن مشكل من ميذارين بي نهايت ازتون سپاسگذارم
آيا كسي هست كه بتونه بگه چطور ميشه يك خانواده رو راضي كرد و افكارشان رو تغيير داد؟
خدايا به من آرامشي بده كه بپذيرم هرآنچه را كه نميتوانم تغييردهم
و به من شهامتي بده كه تغيير دهم هر آنچه را كه ميتوانم
و به من دانشي بده كه بتوانم اين دو را از هم تشخيص دهم
آمين
maji عزیز!
صحبتهای دوستان رو خوندی و حتما بهتر از هر کس دیگه ای موقعیت خودت رو میدونی.من یه راه عملی تر رو بهت پیشنهاد میکنم /هم برات مرگ و هم زندگی ولی...
راستش اگه از همین الان فقط به این فکر بیفته که تنها شخص زدگیش توئی یه روز که به 25 یا 26 سالگی برسه فکر میکنه من چقدر بی .. بودم که به غیر از این دختر با کس دیگری نبودم یا مثلا اگه یه چند سالی صبر میکردم شاید دختر جوانتر و ... گیرم می یومد و من کیف و حالم رو نکردم و اینا...
بعدشم اگه با هزار توهین و بد بختی خانواده اش رو را راضی کنه اونوقت میاد و به پدر شما میگه/ با این آرامش موقتی که بدست آورده (میگم موقت و خودت میدونی برای چی!)به پدر شما میگه که تا مهیا شدن شرایط با رایطه موقتی شما به صورت نامزدی یا عقد موافقت کنه و این وسط با کوچکترین مخالفتی از طرف پدر شما شیرازه همه چی از هم میپاشه(چه به جا چه نابه جا چون تو هر خانواده ای به هر حال یکسری موافق و مخالفت بوجود میآید)
میدونم دوست نداری به جاهای تلخ قصه برسی و لی من آخرشم تا انجائی که خودم تجربه اش رو دارم بهت میگم:اولتیماتوم برای فراموشی همیشگی این شخص به خاطر اینکه تو یه زمانی با یه همچین شخصی موافق بودی و این شخص حتی توانائی اینکه با موافقت و حمایت محکمی از طرف خانواده اش توی مراحل اولیه نتونسته بیادش جلو . و این موضوع مشکلاتی رو ممکنه و حتما در آینده برات بوجود میاره و شما اگه هر چی آیه و دلیل هم بیاری همه به دلیل مخالفت خانواده پدری انکارت میکنن و هر گونه اقدامی هم باشرایط فعلی خطرناکه!
من اگه جای تو بودم و عمر را به خاطر خودخواهی وبیتفاوتی خانواده ام به نیازهای اجتماعی و عاطفیم تا 23 سالگی به حال مجردی باقی نمی موندم تا توی 23 سالگی متوجه یه عشق قدیمی از طرف یکی که از خودم یکسال کوچکتره ولی سالهاست شاید داره منو میبنه و عاشقمه و به خاطر همین تردیدا قدمی از مراقبتهای گاه و بیگاه دورو بر فراتر نمیگذاره و وقتی شراطی پیش میاد تا به هم نزدیک بشیم اینقدر باموضوع محافظه کاری میکنه تا از دانشگاه خرد و داغون بیام بیرون وبعد مقاومت اصلی را به صورت خانوادگی شروع میکنه که حالا دیگه منی رو هم نداره در کنارش تا به صورت مستقیم بهش ایده بدم با هر مقاومتی (حتی توهین و..)بالاخره میاد تا بازی رو علنی کنه و من به خاطرش مثل یه پرنده تو قفس بیقراری میکردم /خیلی زودتر از انها تکلفم را با زندگی مشخص میکردم وبا یه انتخاب خانوادگی درست به این بازی شروع نکرده پایان میدادم و میدونم اینطوری با همه سختی ظاهری به نفع هردوتائی مون بود تا به اینجا نمی کشدم که اون: تا یه مدتی سختی و بلاتکلیفی را از هر دو طرف میبینه وقتی بااصرار من که به خاطر هواخواهی اون و اعلام مخالفت علنی به خواسته های نابه جای خانوادگیم ام اومده بودم بهش کمک کنم بعد از 4 سال از سنم میپرسید و اینکه چه طوری مثل دخترای دیگه بلد نیستم عشوه بیام وبهش حال بدم از این حرفا!یه دوره تهرانگردی به خاطر سربازیش باعث شده بود هوس عشوه گری دخترای 14 ساله را بکنه!
فکر اینجاشم بکن که من هیچ ایده مستقیمی بهش نمیدادم و فقط همه میدونستن ما همدیگرو دوست داریم و وقتی به لجبازی بیفته تازه یاد روزای ازدست رفتنیش برای یه همچین عشقی بیفته.شاید انتخاب اولین و آخرینش شما باشی(که الهی اگه به صلاحتون همین باشه!)ولی بگذار وسطهاشو رو هم به تنهائی تجربه کنه تا بعدا یکی رو به زندگیت به اسم مزاحمتای تلفنی یا غیره وارد نکنه!(توتالار یه چرخی بزنی میگیری!)
موفق باشی و میبخشی که طولانی شد!
سلام نيلوفر
راه حلتون رو متوجه نشدم!
دختر خوبم؛فرض کنید شماها هر دو خانواده هایتان را راضی کردید و با هم محرم شده و پس از مدتی ازدواج کنید.دو سه روز هم از جشن ازدواج شما دو تا گذشت.صبح روز چهارم می خواهید چکار کنید؟! . . .
نگوید که می روید دانشگاه یا تا نزدیکی های ظهر می خوابید.آیا شما دو تا کار و درآمدی دارید؟و درآمدش این اندازه هست که یک چهار دیواری را در جنوب شهر اجاره کنید؟خوراک چه؟حالا گوشت و مرغ نه،ولی باید دستکم لبنیات یا تخم مرغی یا برنج درجه دومی و . . . را که بخورید.
ببینید دختر خوبم،شما هر دویتان بچه هستید و با اینکه بدتان آمد این را گفتم.شما دو تا هنوز خیلی جوانید و دارای تجربه ای اندک . . زندگی این عشق و عاشقی ها نیست.هردوی شما اکنون بچه خانه اید و وابسته به والدین خود و درستان را تمام نکرده اید و هنوز شناخت و درک درستی از ازدواج ندارید.
کسانی مانند سورنا یا خود من که خانه هم دارم و بالای سی سال سنم است،جرأت ازدواج را نداریم.
شاید می خواهید یک جورایی با موافقت خانواده از طریق عقد کردن شما دو تا به این ماجرای ارنباطتان اادامه ئهد؟اینهم کار اشتباهی است و بدتر از فکر ازدواج که زود است برای شماها.شما باید ضمن مشاوره گرفتن با اراده کامل به این رابطه پایان دهید و جلوی خودتان را بگیرید؛به هر حال دارید بزرگ می شوید و باید در برابر خیلی خواسته های مشکل آفرین دلتان ایستادگی نمایید.
بنده کاملاً به مادر آن پسر حق می دهم.می دانم که فکر می کنید حرف شما را نمی فهمم یا عاشق نبوده ام یا دارم حرفهای کلیشه ای می زنم و حالتان را درک نمی کنم،اما دقیقاً چون خودم در سنین نزدیک به شما عشق جوانی=بچگانه داشتم شما را در می یابم و تنها درمانتان را خاتمه هر چه زودتر این رابطه می دانم.براستی این رابطه چه سودی برای شما دارد.آن پسر که هنوز بچه است و تا دستکم شش هفت سال دیگر توان استقلال از خانواده اش را ندارد و هر دو هم که شناخت کافی و معارت اجتماعی را ندارید و نیز توان کنترل احساسات فریبنده خودتان را.اگر یک روزی بروید خانه اش یا بیاید خانه تان و.در جای دیگر و رابطه جنسی برقرار نمایید،می دانید باید پس از آ« چکار کنید؟
بویژه با اخلاق این پسر نازپرورده که به نظر من با توجه به اخلاق شما که زود وابسته می شوید،اصلاً توان ادامه راه را نخواهید داشت و آن پسر توان تشکیل یک زندگی را.تلفنش را از روی موبایلتان بردارید و با چند بار پاسخ ندادن به او و کمک گرفتن از خدا و یک روانکاو و یک مشاور همه چیز را فراموش کرده تا به زندگی اصلی خودبرسید.او اگر شما را بخواهد باید نخست درس و سربازیش را تمام کرده و شغلی داشته تا بتواند خرج زندگی و یک سرپناه را بدهد و سپس به خواستگاری شما بیاید و تازه با توجه به بالاتر بودن شنتان بعید است که خانواده ها بذیرند.او را به کلی فراموش کنید و بچه بازی در نیاورید.