-
نمی تونستم چطور اتفاق های زندگیم رو برای اون دختر خانومم بگم ....
تایپیک هایی که اینجا گذاشته بودم رو براش فرستادم بخونه ... به نظرم بهترین راه هست ....
بخواد می تونه اینجا جواب بده و ثبت نام کنه ...
احتمالا هم دیگه جواب نمی ده و بی خیال من می شه...
-
لطفا این تایپیک قفل کنید و ببندید
-
تایپیکم رو قفل نکنید ...
دیشب حالم خوب نبود که گفتم قفلش کنید
-
الان دیگه 1.5 سال می گذره از زمانی که فهمیدم در طول زندگی مشترک چطور داشته زنم منو بازی می داده ...
توی این مدت واقعا ازش متنفرم ...
اینکه چجوری من خودم رو وقف زندگی مون کرده بودم و اون در تمام این سال ها با بی رحمی در حال بازی دادن من بود .....
البته قبلش هم این جوری نبود که بش علاقه داشته باشم ...
توی اون 6 سال که داشت منو بازی می داد ، می دیدم داره منو تحقیر می کنه ، منو نادیده می گیره ، بم توهین می کنه و .... اینا باعث شده بود که علاقه ام رو بش از دست بدم ...
اما به خودم می گفتم اون یه آدم خیلی خیلی موفقه .... اون یه آدم خیلی خیلی باپشتکاره ... اون داره خیلی بیشتر از من زحمت می کشه و پول در می یاره ... اون یه آدم خیلی قوی هست که با اینکه مریضی به این خطرناکی داره ، صبح تا شب داره خودش رو وقف زندگی می کنه و این قدر تونسته زندگی مون رو جلو ببره و از لحاظ جسمی و روحی به خودش فشار آورده برای آینده زندگی مون ....
احتمالا توی اون سال ها داشته بم خیانت هم می کرده و انقدر هفت خط هست که اصلا به روش نیارم بهتره و اینجا ماجراش رو گفتم ....
من خیلی ساله که تنها هستم ...
هم اون 6 سال که منو بازی می داد ...
هم الان که 1.5 سال داره می گذره که همه چی رو فهمیدم ....
من تا کی باید تنها باشم .....
مگه منم آدم نیستم .....
من از زندگی چی می خوام مگه ؟؟؟؟؟
عمری مثله اسب درس خوندم ، مثله اسب کار کردم .....
فقط می خوام کسی کنارم باشه که وجدان داشته باشم ...
آدم باشه ...
بتونم بش اعتماد داشته باشم ...
توقع خیلی زیادی هست ...؟؟؟؟
الانم بعد از سال ها که خودم رو فراموش کرده بودم ، چند ماه وقت گذاشتم برای ظاهر خودم....
دیگه واقعا حس می کنم دارم می پوسم ... هیچ کسی هم طرف من نیست ....
-
اون دختره هم بی خیالم شد ....
گفت دوست نداره نامادری کسی باشه و من دو تا دختر دارم و اون دنبال آرامش هست و توی زندگی قبلیش به اندازه کافی اذیت شده ....
گفت من نباید بعد دو هفته حقیقت رو در مورد زندگیم بش می گفتم و گفت باید همون اول می گفتم ...( البته یک هفته هم نشده بود ... )
گفتم خب دو هفته که چیزی نیست ....
گفت یکی توی چند سال دل می بنده و یکی توی یک ساعت و ... ( فکر کنم منظورش این بود که به من دل بسته بود)
گفت تو هم با این کارت شبیه زنت شدی ....بش اگه اصرار می کردم رابطمون فکر کنم ادامه پیدا می کرد ...اما خب نخواستم توی زندگی که دوست نداره وارد بشه .
حق داشت .... بش گفتم دیگه بش زنگ نمی زنم و پیام هم نمی دم ... اما خب واقعا ازش خوشم اومده ....خیلی برام سخته ...
- - - Updated - - -
حیف شد . ازش خوشم اومده بود ...هم دختر خوشگلی بود و هم من فکر می کنم که دختر سالمی بود ...
به نظرم دختر قوی و خود ساخته ای هم بود ... اما خب نشد دیگه
الان پدر و مادرم هم برای طلاق بام همراه نیستند و مخالف هستند ... زنمم می خواد زندگی کنه ....
هیچ کسی رو ندارم که طرف من باشه ...
-
سلام و وقت بخیر
شما اگر مشاوره حضوری نرید آنهم مرتب و منظم و با راهکارهای مشاور پیش نرید شک نکنید که پریشانی و واگویه های حاکی از نارضایتی و نوسانات روحی شما ادامه یافته و با ترسیم راه های برون رفتی که مسکن وار هست، دست به تصمیمها و انتخابهایی می زنید که به شما آسیب می زند.
شما که برای رسیدگی به جسمتون وقت گذاشتید و هزینه کردید، حیف نیست برای رسیدگی به روح و روان خود که مهمتر هم هست وقت و هزینه اختصاص ندهید؟؟؟
غالبا ماها مشکلات جسمی و ضرورت رسیدگی و درمان آنراچون مشهود هست درک می کنیم و به متخصص آن مراجعه می کنیم برای رفع و رجوع.
اما مشکلات روحی و خلقی و... را یا باور نمی کنیم یا متوجه نمی شویم یا ضرورت مراجعه مرتب به متخصص کمک کننده به بهبود را درک نکرده و اقدام نمی کنیم و آسیب مضمن و آزار دهنده تر میشه.
شما برای جذابیت ظاهری وقت و هزینه صرف کردید، نمی خواهید برای جذابیت روحی،و رضایت درون، کاری کنید؟
اگر می خواهید باید مشاوره حضوری را جدی و منظم پی بگیرید