برف می بارید بچه ها در حیاط مشغول درست کردن آدم برفی بودند ، من کنار مادربزرگ زیر کرسی نشسته بودم و چای می نوشیدم و مسابقه تلوزیونی را تماشا می کردم.:310:
دم نوش ، الا کلنگ ، جوجه ، ساحل ، خواهر
نمایش نسخه قابل چاپ
برف می بارید بچه ها در حیاط مشغول درست کردن آدم برفی بودند ، من کنار مادربزرگ زیر کرسی نشسته بودم و چای می نوشیدم و مسابقه تلوزیونی را تماشا می کردم.:310:
دم نوش ، الا کلنگ ، جوجه ، ساحل ، خواهر
من و خواهرم در پارک کنار ساحل الاکلنگ بازی میکردیم که مادرم برای نوشیدن دمنوش صدایمان زد. جوجه زردی کوچکی را کنار پارک دیدم که به دنبال مادرش میگشت.
زرافه، پدر، برف، حسرت، صندل
چیزی نمونده تا مسابقات اسکی روی برف با زرافه شروع بشه . همیشه حسرت همچین دقایقی را می خوردم ،،، تیم پشتیبانی که سال ها روی صندل مخصوص کار می کرد اون را در پای آن جاسازی کردن ،،،پدر قلاب گرفت رفتم سوار بر زرافه برای شروع مسابقه .
-------------------
موش - پنیر - همسر - انتقام - آش رشته
چون حوصله پختن شام نداشتم به همسرم گفتم این یک شب نان و پنیر بخور ، اون با ناراحتی بهم گفت : پنیر غذای موش هاست و اونا موجودات کثیفی هستن و من نان و پنیر نمیخورم ... برای اینکه روز بعد از دلش دربیارم، براش آش رشته درست کردم چون خیلی دوست داره ، اونم خوشحال بهم گفت : خانوم آش رو بیار که خیلی گرسنه هستم ، منم قابلمه آش رو گذاشتم روی میز و همسرم با ذوق می خواست آش رو درون کاسه بریزه که یه موش سرشو از بین رشته های آش بیرون آورد و رو به همسرم گفت: که تو میگفتی ما موجودات کثیفی هستیم ؟؟!! الآن وقتشه به نمایندگی از تمامی موش های محترم انتقامم رو ازت بگیرم، و بعد دندون های بزرگش رو نشون داد و همسرم جیغ و فریاد و فرار کرد ولی من ریلکس بودم تا اینکه موشه یه نگاهی بهم کرد و گفت روزت مبارک بانو :72: با خودم فکر کردم تو طول این سال ها بهترین هدیه ای بود که روز زن گرفته بودم.
چه داستان سمی شد دوستان :311:
ماه .... خودکار آبی... نویسنده....سطل زباله.... تالار همدردی