پوه عزیزم سلام
من الان میخوام واکنش نشون بدم...بدم؟؟
- - - Updated - - -
:tongue::tongue::tongue:
- - - Updated - - -
حالا کدوم شهر میخوای بری
میشه منم با خودت ببری؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
پوه عزیزم سلام
من الان میخوام واکنش نشون بدم...بدم؟؟
- - - Updated - - -
:tongue::tongue::tongue:
- - - Updated - - -
حالا کدوم شهر میخوای بری
میشه منم با خودت ببری؟؟
سلام مجدد.
دوستان میخواستم یه مشورت باهاتون کنم.
من امیدوار بودم اون شغل جور بشه که بتونم تا مدتی از پانسیون کارمندیش استفاده کنم برای اسکان و کم کم که تونستم پس انداز کنم، جایی رو بگیرم. خرید که فکر نکنم حالا حالاها بشه. ولی حقوقش در حدی بود که بشه کرایه هم داد.
ولی خب نشد.
الان درامد من تقریبا کفاف خرج خودم رو میده و مقدار کمی هم پس انداز.
اما با این رفتارها، واقعا بیشتر از این زیر بار منت بودن برام سخت شده.
تصمیم دارم در حال حاضر تا بیاد شرایط استقلال کامل و دور شدن فراهم بشه، باهاشون صحبت کنم و بگم سهمی در هزینه آب و برق و گاز برای من تعیین کنند. همینطور مبلغی هزینه برای اینکه تو خونشون ساکن هستم. و غذا رو هم به این ترتیب که ناهار رو بیرون بخورم و شامم روهم بخرم بیام. صبحونه هم همینطور. راستش حتی دلم نمیخواد از میزشون استفاده کنم. صبحونه رو هم میبرم توی راه میخورم.
همینطور امسال به خاطر کرونا محدودیت در گرفتن خوابگاه دانشگاه دارم و فقط با تایید مدیر گروه در صورت ضرورت خوابگاه میدن. که خب عملا برای موضوع من این ضرورت وجود نداره. ولی اگر موفق شدم بگیرم، که خب میرم خوابگاه و غذا و اینها هم که خود دانشگاه میده.
اگر مورد دوم بشه که خب خیلی خوبه.
ولی اگر مورد دوم جور نشه و مورد اول باقی بمونه، به نظرتون با چه جملاتی حرفمو بیان کنم؟
از نظر عاطفی دیگه من حسی بهشون ندارم. چیزی هم وجود داره به اسم عاق فرزند. دیگه برام مهم نیستن.
- - - Updated - - -
سلام الهه جان.
نشون دادی که :))
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم
نوچ... نمیشه تو رو ببرم... اونجا که من میرم نتش ضعیفه، شاگردات معطل آنلاین شدن خانم معلمشون میمونن.
ببین عزیزم
اول درموردِ موردِ اولت بگم که
نه ببخشید مورد دومت
اونم اینکه
اول باید تا برقراری مورد دوم مورد اول رو حل کنی
در مورد موردِ اول هم که
نمیدونم دومی بود؟؟؟!! اولی بود!!!؟؟؟:huh::huh::huh:
خدا خفت نکنه قاطی کردم اصلا هیچی ولش کن
کلا خیلی لوسی :101:
لوس نازک نارنجی :160:
- - - Updated - - -
بذار برم نهار فردا رو تموم کنم بیام ببینم چته
چند فصل لازم داری
گفتم که لازم نیست کسی واکنش نشون بده.
انشالله خدا نصیبتون کنه همچین اخلاقایی مثل مامان و بابای من، فیض ببریدو موفق باشید.
با هم ایشالا امین امین :323:
دیدی گفتم لوسی...بشگونت میگیرم ها...ادا درنیار بیا داشتیم حرف میزدیم دیگه.
ببین پوه من برداشتم اینکه
پدرمادرت کلا ناراحتن از ی چیزی و اصلا هم ربطی به تو نداره حالا هر موضوعی که هست...
از طرفی تو خونه دیوار کوتاه تر از تو نیست
پس سر تو خالی میشه..همین موضوع همینه.
..تو هم توی ناخوداگاهت ناراحتی که از تو قدردانی نمیشه
داخل پرانتز اینم بگم که تو این مورد مشترکیم من شفاف میگم که خدا منو حفظ کنه براتون به مامانم میگم میبینی چه خوب پسرای قند عسلت و سروسامون میدم
ببین دوست من
اینکه الان ناراحتی اینکه اتفاق هنوز تازه است و تو اینجا درددل یا تخلیه هیجانات داری هییییییچ اشکالی نداره هیییییچ کسی بهت خرده نمیگیره همه همینطوریم نباشن هم مهم نیست.فعلا که منم اینطوریم.همین مهمه
تاپیک های من که یادته؟؟
یکم که صبر کنی میتونی ارووم شی دیگه تو خونه پی اش رو نگیر فراموش کن.
باهات خوب صحبت نشده قبول ولی کاریش نمیشه کرد
ازش رد شو بگذر پوه.
در مورد رفتن و مستقل شدن هم
من که از اول با جدا زندگی کردنت موافق بودم ولی وصلش نکن به این اتفاق.
حتما دوباره دنبال کار باش...
تو خونه نگو میخوام برم میخوام مستقل شم از دست شما فلان
بگو برای اینکه کارم ایجاب میکنه(واقعا هم کارت ایجاب میکنه)
احتمالا موقتی باشه هر هفته میام .میام شمارم میبرم...
پرداخت هزینه اب و برق و میز غذا لوس بازیه.فعلا دیگه کاری نکن تا ارووم شی
نذار خانوادت بر علیه ات گارد بگیرن این حس ظاهری که اینجا نشون میدی رو براشون رو نکن اگر هم نمیتونی حس باطنی ات رو نشون بدی که دوسشون داری اشکال نداره ولی فکر نکنن از خداته که داری میری.
پل های پشت سرتو سالم نگه دار
دیکه ببخشید عقل من انقدر قد میده وسعم همینه
درضمن دعات مستحات شده از قبل
پدر منم دکتر گریزی داره وقتی میگه تو کل ۷۰ سالم ی بارم سرم نزدم یعنی برقی تو چشماش هست ها
شما هر وقت هر بار که باباتون میره خرید، اومد با اعتراض سرتو هل بده و مجبورت کنه مبلغ فیش رو نگاه کنی.... هر وقت به جای جواب سلام با طعنه و اعتراض جواب داد نوکرم.... و خیلی رفتارهای این چنینی.... بعد بکید پول آب و برق و غذا و .... لوس بازیه.
سلام
پوه من شرایطت رو خیلی میفهم، اصلا وقتی تعریف میکنی تا حد زیادی زندگی گذشته م میاد جلو چشمام.
غصه و عصبانیت شدیدی که از سمت پدرم بهم تحمیل میشد و عذاب وجدان شدیدی که بابت برخورد با بابام از سمت مادرم میگرفتم.
اصلا هم نمیگم اونا پدر و مادرن و حق دارن، تو حق داری که از کاراشون ناراحت باشی.
ولی بیا بیرون از بالا نگاه کن، رفتارهای پدرت رفتارهای یک مرد افسرده است، نمیدونم چقدر روانشناسی میدونی، مردهای افسرده بعضا پرخاشگر میشن. این که میگی آرزوی مرگ میکنن مهر تاییده. ببین یه آدم افسرده مگه چقدر میتونه خودشو کنترل کنه، اگه میتونست از اون حالت خودشو میکشوند بیرون، اینجوری نگاهش کنی اون حس گندت کم میشه.
قبضا رو نمیخواد پرداخت کنی چون نمود نداره، عوضش یه وقتا باهاشون برو خرید و خودت حساب کن، جدا کردن شام و اینا واقعا لوس بازیه.
در مجموع اینکه تو ارتباط با والدینت خودخوری نکن و هی دنبال سناریوی شفا نباش. تو همون مهربونی هستی که به سختی داشتی راضی میشدی تنهاشون بذاری و بری...
آهسته و پیوسته برای استقلالت برنامه ریزی کن. برای کار جدید تلاش کن، برای کارهای مختلف در شهری نزدیک به محل سکونتت تلاش کن.
دیدی به زنهایی که شوهر بد دارن و میخوان جدا بشن چطوری مشاوره میدن؟ اکثرا میگن هیچ تصمیمی نگیر، رو خودت کار کن بعد تکلیفتو مشخص کن
کلا هم فکر میکنم تلاش که بکنی راههای جدید تو زندگی برات باز میشه
خب باشه ببخشید:203:
بد گفتم ....اصلا نمیدونم چرا گفتم ..ببخشید دیگه:203:
منظورم این بود که پشت بند این اتفاق شکل قشنگی پیدا نمیکنه.بدهکارتر میشی.همین.وگرنه لوس که منم:103:
بیا بوست کنم:228:
بخشیدی الان؟ دیگه ناراحت نیستی؟پوه من؟:43:
نخواستم بدتر ناراحتت کنم حواسم پرت غذام بود ببخشید:203:
من نظرم اینکه
حالا که به هر دلیلی میخوای مشارکت مالی داشته باشی( تا زمانیکه خوابگاه یا کارت درست شه)
نامحسوس انجام بده.
به زبون نیاد.....چون احتمال میدم مثلا بری بشینی روبروشون بگی من میخوام به اندازه سهم خودم پول بیارم وسط .... فکر میکنی عکس العملشون جیه؟؟؟
احتمالا بگن لازم نکرده ...به درد نمیخوره.....تو روت بگن تو اصلا باید الان کل خرجی طایفه رو میدادی! نمیخواد الان چندر غاز بدی .......بعد دیگه سوژه بشه این قضیه ...یا مثلا انقدر خرج بتراشن یعنی تا جایی خرج بتراشن که نتونی بدی...بعد بگن بفرما میخوای بدی باید انقدر بدی میتونی؟ بعد تو بحث کنی بگی انقدر نمیشه اون قدر میشه برم سرکار درامدم بیشتر میشه اینا
بیفتید رو ی سیکل معیوب .....ی تنش تازه....دلیلش هم که میدونی چیه؟
چون اصل موضوع این نیست !اینها نمود بیرونیه یه ناراحتی دیگه است.
والدینت ناراحت خرحی دادن تو نیستن که
حالا با قبول سهمت ناراحتیشون برطرف شه.
بیای بکی من میخوام سهمم و بدم ....بعید میدونم تنش ها بخوابه. تازه وقتی خودت الان به پول نیاز داری.چرا پس اندازت و تموم کنی؟!
من نظرم اینه...تو نظر دیگه ای داری؟ اگر هم هنوز فکر میکنی که نه از ته دل دقیقا ناراحت اینن که دارن خرج تورو میدن...و بعضی رفتارها شون حذف میشه و جایگزین هم نمیشه ....بازم تو ظاهر قبول نمیکنن اعتراف نمیکنن که ....مشارکت هم کنی بی اثر و بی ارزش جلوه میدن کارتو......ی تنش جدید میاد
پس باید نامحسوس مشارکت کنی به زبون نیاد برای خودت هم خوبه ..یه بار برو ی چیزی که خیلی به چشم میادو بخر گوشت و مرغ و اینا مثلا.....تا ان شالله بری سرکار خوب.و خونه بگیری.
پوه دوست دارم:heart:
:shy::shy::shy:
بگذر پوه . . .
پوه عزیز
چون قصدت درددل بود و از ما خواستی واکنش نشون ندیم، چیز زیادی برات نمی نویسم.
فقط میتونم بگم که کاملا درکت میکنم ... منم به این فاکتور نشون دادن و مدام قیمت ها رو تکرار کردن همیشه خیلی حساس بودم ... هرچند از وقتی خودم شاغل شدم و دارم تو هزینه ها مشارکت کامل میکنم، بدون قصد و غرض، مدام در حال غر زدنم و یه جورایی اضطرابم رو با اون تخلیه میکنم... این نوشته تو یه تلنگری بهم بود که بیشتر حواسم به نحوه بیان دغدغه هام باشه ...
امیدوارم زودتر به اوضاع مسلط بشی و یه تصمیم خوب برای آیندت بگیری ... تو شایستگی و لیاقت روزای بهتری رو داری ...
سلام.
ممنون از همگی.
الهه جان، کلا من وقتی اعصاب ندارم، خیلی کم تحمل میشم. بعدش ناراحتیم یادم میره. ناراحت نیستم ازت. حرفات هم درسته. من وقتی یه قضیه ای پیش میاد خیلی توی ذهنم باهاش درگیر میشم و نمیتونم راحت به اعصابم مسلط بشم. البته واقعا به خودم حق میدم که بریزم به هم. شاید اینجور به نظر بیاد که من صرفا به خاطر یک برخورد به هم میریزم. در صورتی که مدام و هر روز هی این رفتارها هست و چون به قول تو اغلبش مساله هایی نیست که به من مربوط باشه تا بتونم در حلش هم اقدامی کنم، فقط فشار عصبیش به من وارد میشه و دیگه گاهی هم سر میرم.
ظرفیتم کم که نیست. ولی گویا باید بیشتر باشه!
بازم ممنون مهربون. من شکلک و اینام فعال نیست. بووس
.
.
.
esm عزیز، ممنونم از همدردی و بیان تجاربت.
من خیلی دارم تلاش میکنم در حدی که واقعا هم داره فشار عصبی بهم میاد و بیش از حد توانم دارم تلاش میکنم. این رو خوب میدونم که بار زندگیم، باید صد در صد به دوش خودم باشه. چه از نظر مالی چه عاطفی. اینو کاملا پذیرفتم و دارم تلاش میکنم که قدرتش رو پیدا کنم. توی این یکی دو سال اخیر، به خصوص شش هفت ماه اخیر، واقعا اصلا فراغت نداشته ام و شاید شبی منوسط سه چهار ساعت خوابیده باشم. اون هم که دو ماهی هست بی دلیل یهو از خواب میپرم و تا نیم ساعت قلبم به شدت تپش داره..... خودم به اندازه کافی مضطرب هستم. و شاید این دغدغه های درونی خودم هم ظرفیتم روپر میکنه و باعث میشه تحمل یه گلایه کوچک از پدر ۷۲ ساله ای که یه عمر زحمت کشیده و خسته است هم نداشته باشم! ولی واقعا هم مستاصل شده ام که باید چه کنم که این آخر عمری آرامش داشته باشند و حداقل از سمت من فشار روشون نباشه.... اینکه من ازدواج نکرده ام رو تقصیر خودم نمیدونم. من هر تلاش و اقدامی میتونستم برای این قضیه کردم. پدر و مادرم هم حرفی از این نمیزنن که چرا ازدواج نکردی. ولی وقتی مثلا حرف دیروز رو میزنه، نمیدونم چرا به شدت حس اضافی بودن به من القا میشه و میریزم به هم.
برای استقلال دارم خیلی تلاش میکنم. تا حدودی هم موفق شدم. ولی این قویتر شدن، الزاما از من آدم بهتری نساخته. آدمی بی تفاوت تر و دلسنگ تر نسبت به دیگران ساخته. چون انگار همونقدر که خواستم نیاز به محبت و دوست داشتن (که همیشه محکوم میشدم که چرا چنین چیزی نیاز داری و نیازی کاذبه) رو در خودم کم کنم، به همون نسبت از عاطفه و احساس به دیگران خالی شده ام. و این منو خوشخال نمیکنه. گرچه در مسیر موفقیت تاثیر مثبت داشته.
امیدوارم یه روزی بتونم مثل تو یه مستقل با عاطفه باشم.
.
.
.
.
.
بهاره عزیز، ممنون که برام نوشتید.
منم میدونم بابا منظور بدی نداره و شاید این کارش برای درددل از شرایط اجتماع و اقتصاد باشه. ولی بازم اذیت میشم و حس بار اضافی بودن و حس گناه و .... پیدا میکنم.
والا من فقط دارم تلاش میکنم. بدون اینکه بدونم نتیجه چه خواهد بود و عملا چندان امیدی به نتیجه رضایتبخشی ندارم. ولی خب در حد فهم و شعور خودم دارم تلاش میکنم.
شاید باید بیشتر سعی کنم در لحظه حال باشم، ولی هر چقدر سعی میکنم باز دغدغه آینده رو دارم.
باز هم ممنون از همگی. به هر حال برنامه هامو پیگیری خواهم کرد. و شاید لازم باشه باز مراجعه به روانپزشک هم داشته باشم. سطح اضطرابم به نظرم باز بالا رفته. با توجه به از خواب پریدن ها و سرگیجه های شدید و کابوس های گاهگاه که توی همش از طرف حیوانات وحشی، از خرس و پلنگ و تمساح و ... مورد حمله قرار میگیرم! اصلا قبلا چنین خوابهایی نمیدیدم.