سلام خانم عزیز من بعد چند سال اومدم دوباره در همدردی
سه سال جدا شدم از کسی که عاشقش بودم و بهم خیانت کرد و بعد این مدت تو این سه سال بدبختیشو دیدم۲
نظرم اینه موضوعال رو بزرگ نکن نذار روش بهت باز شه
بذار ازت حساب ببره یه جا بهت میگه دلم خووست
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خانم عزیز من بعد چند سال اومدم دوباره در همدردی
سه سال جدا شدم از کسی که عاشقش بودم و بهم خیانت کرد و بعد این مدت تو این سه سال بدبختیشو دیدم۲
نظرم اینه موضوعال رو بزرگ نکن نذار روش بهت باز شه
بذار ازت حساب ببره یه جا بهت میگه دلم خووست
سلام
تو این وضعیت همه دارین هیجانی رفتار می کنین. این رفتارها نه تنها سودی برای تو نداره که فقط داره به روح و روان خودت و بچه آسیب میزنه. باور کن این آسیب هایی که بچه شما الان داره میخوره، تا یه عمر همراهش میمونه و جبران ناپذیره.
دست از انتقام و کنکاش در مورد کارهای همسرت بردار. شرایط روحیت الان شرایط پیچیده ای هست. چون نزدیک ترین آدم زندگیت به اعتمادت خیانت کرده و همچنان حاضر به جبران نیست. اما چاره چیه؟ انتقام؟ از صحبت با اون خانم چی میخواد دستگیرت بشه؟ چرا فکر میکنی اون خانم بهت راستش رو میگه. دنیایی که در ذهنت ساختی واقعیت نداره. آدم ها اشتباه میکنن. دروغ میگن. خیلی وقتا خودخواه هستن. این واقعیت دنیا هست.
دخالت دادن خانواده ها در این مرحله و به این شکل، کار درستی نیست. اونا نه تخصصی دارن و نه اونقدر بی طرفن که بتونن به حل مشکل کمک کنن. حالا که خانواده حامی داری، از انرژی مثبت و محبتشون استفاده کن و لذت ببر. درددل و غصه خوردن رو بزار برای جلسات مشاوره.
حتما یه دوره طولانی مشاوره رو شروع کن. ٰهرجا احساس کردی برات مفید نیست مشاورت رو عوض کن. مطمئنا خیلی مسائل تو زندگیتون هست که بهش توجه نکردی. به همسرت هم یه مدت کاری نداشته باش. هرچی بیشتر در این مورد بخوای کنکاش کنی، بیشتر کلاف زندگیت می پیچه. فعلا همسرت نمیخواد همکاری کنه. اما تو میتونی با کمک گرفتن از یه مشاور خوب، این موضوع رو هضم کنی و در نهایت خودت به یه تصمیم درست برسی. در مورد نظر مشاور برای طلاق، هیچ شخصی نمی تونه جای شما در مورد زندگیتون تصمیم بگیره. خودت باید به اون حدی برسی که یه تصمیم بگیری و همه مسئولیتش رو هم قبول کنی.
سلام
خانم تنها شما زندگیتون رو بصورت عجیبی بسمت سراشیبی سقوط هدایت میکنین، زمانی که درسراشیبی بیافته هیچکسی دیگه نمیتونه جلوی فروپاشی اون رو بگیره. مثل یک ماشین که اونو بسمت دره هول بدن.
بزرگترین خطای شما در این چند وقت گذشته این هست که مهر تأییدی بر خیانت همسرت در ذهنش میزنی... امروز من نه اون خانوم غریبه رو مقصر میدانم و نه همسرت رو... این شما هستین که فرصت جبران، فرصت تفکر درست و ... رو میگیرید و روزنه هایی در زندگیتون باز میکنین که نه اون خانوم غریبه، بلکه ده ها فرد با افکار گوناگون به زندگی شما نفوذ پیدا کنن.
شما اگر هم بخواین این وسط اصلاحاً دست شوهرتون رو، برای خانوادش رو کنین در نهایت همسرت ممکنه در مسیر دروغگویی یا هر چیز دیگری قرار بگیره بگه من به فلان دلایل از زندگی اون آرامش لازم رو نمیگرفتم و در نهایت در مسیر آشنایی با فرد جدیدی افتادم، وقتیم دنبال اون خانم برن اونم میتونه خیلی چیزا رو حاشا کنه و شوهر شما رو یک خواستگار مجرد معرفی کنه! خانواده همسرت هم نمیتونن پسرشون رو دور بندازن یا خیلی سرزنشش کنن. خانواده خودت هم یا میگن بشین زندگی کن یا طلاق بگیر! در نتیجه باز شمایید که باید ناراحتی های مضاعف رو بدوش بکشید و دست خالی از ماجرا خارج بشید.
چنین رفتارهایی بسرعت داره اون احترام ها رو از بین میبره و اگر احترامی و منع اخلاقی در خانواده ای از بین بره دیگر نباید از کسی توقع خاصی داشت!
ما راهنماییتون کردیم که زندگیتون رو حفظ کنین و بررسی اصولی کنین چه روزنه هایی ممکن بوده ایجاد شده باشه که همسرتون میل به غریبه پیدا کردن، گفتیم با همسرت رفیق باش و اجازه بده یکبار دیگر به آغوش خانواده برگرده، گفتیم شما همسر قانونی ایشون هستین و شما در جایگاه قدرتمند تری قرار دارین و ... اما شما مسیری انتخابی خودتون رو پی میگیرید.
:72:
به خدا من دیگه دست از کنکاش برداشته بودم فقط اون روز برگشتم بهش گفتم شاید دختره با نقشه اومده باشه یه خنده ای کرد و گفت نمیدونم فقط مونده بود بگه که نه من خودم ازش خوشم اومد
الان هم فقط حرفش اینه که یه بار تصمیم بگیر و تکلیف مون رو معلوم کن
ببخشید سحر بهاری عزیز ولی چیکار کردم که مهر تایید رو کارش باشه؟؟
اون خودش اصلا از روز اول هم میگفت تو خیلی بزرگش کردی قضیه اونطور هم که تو فکر میکنی نبوده
وقتی برمی گرده بهم میگه من میتونم دختره رو بکشانم باهاش قرار بذارم من چطور میتونم برای ادامه زندگیم تلاش کنم
به خدا تو این مدت سعی کردم بهش محبت کنم ولی هرچی من محبت کردم احساس کردم اون داره پیش خودش فک میکنه که حتما قبلا کمبود محبت داشته که رفته
جامون برعکس شد یجوری شد من فک میکردم من مسئولم که کاری رو که اون کرده جبران کنم
ببینید این اتفاق مثل یک زخم هست و هر وقت این زخم میخواد کمی خودش رو بگیره شما با ناخن میافتی به جونش و باز از این زخم خون میاد.
اینکه مدام میگین دختره ، دختره... دارین این زخم رو بسمت عفونت پیش میبرین و وقتی عفونت کنه ممکنه دیگه هیچکاری از کسی برای نجات زندگیتون بر نیاد.
همسر شما اشتباهی رو مرتکب شدن و وقتی نمیذارین فکر کنه، اون فرد در ذهنش کمرنگ بشه و در مسیر جبران خطا قرار بگیره بعد از مدتی اصلا قضیه در نظرش عوض میشه! یعنی همسرت خودش رو قانع میکنه حتما تو خونه حال خوشی نداشته و... که دست به این خطا زده! دیگه اونوقت لازم نیست خودشو ناراحت کنه یا عذاب وجدان بگیره و حتی دیگه لازم نمیبینه در مسیر جبران قدمی برداره.
از طرفی ممکنه دوباره بسمت غریبه ها جذب بشه و بخواد برای داشتن ساعتی آرامش دست به هر کاری بزنه و حتی دیگه برای هر کاری مجوزی در ذهنش صادر کنه.
شما مدام قضیه رو تازه میکنین و یجورایی اون خانم رو مهم و خودتون رو آسیب پذیر جلوه میدین. حتما این ناراحتی روی مسائل دیگر زندگیتونم تابحال اثر گذاشته که اجازه نمیده هیچکدومتون حال خوبی داشته باشین .
هر چیزی حدی و اصولی داره. برای اینجور مواقع نه خیلی باید بچسبین و نه رها کنین ( قبلا مفصل توضیح دادم ).
از شما جبران نمیخوایم ، بلکه گفتیم زمینه های جبران رو برای اون باید فراهم کنین که خودش به اشتباهش پی ببره و بدونه خانمش از هر زن دیگری با ارزش تر هست و خانه ی خودش از هر جایی بهتر.
:72:
سلام
بودن یا نبودن مساله این است
اول تعارف با خودتون بزارید کنار
شما یا با این مساله کنار میان یا نمیایید برای بهتر تشخیصشم با روانپزشک مشورت کنید
مثل این میمونه که شما آیا به غذایی حساسیت دارید یا ندارید
یادم میاد به یک بنده خدایی گفتم تو باید از این غذا بخوری تا خورد تمام بدنش کهیر زد
از ازدواج مهمتر هم هست و آن هم سلامتی شماست باید سالم باشید تا لذت ازدواج رو حس کنید
و فکر هم نکنید اگر جدا شدید میتونید ازدواجی داشته باشید که به این مشکل بر نخورید
شما كاملا درست ميگين سحر بهاري عزيز
من اصلا ازون دختره يه بت تو ذهنم ساختم دم به دقيقه ميرم عكس پروفايلش رو چك ميكنم و تو يه گردبادي افتادم كه خودم رو با يه آدم بي ارزش مقايسه ميكنم و تو ذهنم همش ميگم چقدر از من خشگل تره و قيافه ش فلان و بهمانه و انگار يه جورايي باعث شده اعتماد يه نفسم خيلي بياد پايين
اون روز حتي به خواهرم عكسش رو به عنوان يه ناشناس نشان دادم كه اين دوستم هستش بنظرت من خشگلترم يا اين؟
اونم گفت بااااااع اين چه سواليه ميپرسي مگه بچه اي كه تازه بشيني مقايسه كني كه فلاني خشگله يا من حالا فك كن مثلا اون خشگلتر هم باشه و خودم هم ازين طرز فكر احمقانه م لجم گرفت
و فقط تو يه جورايي كنكاش و مقايسه ميكنم كه چه چيزاييش از من بهتر بوده كه شوهرم باهاش رابطه داشته
واقعا حس ميكنم عزت نفس و اعتماد به نفسم بعد ازين قضيه كلا نابود شده
تنهای عزیز
من هر وقت میخوام خانمی رو راهنمایی کنم میگم؛
_ به خودت اهمیت بده.
_ از توجه و تعاریف دیگران نسبت بخودت مغرور یا خیلی خوشحال نشو، تا اگر بهر دلیلی اونها فاصله گرفتن یا بی توجهی کردن آزرده نشی.
_ اول بخاطر خودت تغییر کن، بعد بخاطر دیگران.
_ برای خودت اهدف با ارزشی داشته باش.
_ حال خوب رو، به همه ی چیزای خوب گره بزن نه فقط به یکی، دو چیز...
به درخت سیب، گلدان پشت پنجره، دیدن پدر و مادر، یاری نیازمندان، غذا دادن به حیوانات، دیدن یک فیلم خوب، خواندن یک کتاب مفید، نوازش یک کودک، راز و نیاز و ....
و...
وقتی فرد این ها رو یاد بگیره قدرتمند میشه و عوامل بیرونی هر چند تلخ نمیتونن اون رو زیادی آشفته کنن و یا قدرت مدیریت و تفکر درست رو ازش بگیرن، از طرفی در نگاه دیگران ارزشمندتر میشه.
*عوامل یک خیانت هم متعدد هست، همیشه به اندام یا قیافه یک نفر منتهی نمیشن.
درهر صورت شما اگر به هر دلیلی طالب ماندن زیر این سقف هستین این نکاتی رو که تا به این لحظه خواندین بکار بگیرین و طبق نوشته های اولیه من سعی کنین انشالله حتما یه مراجعه حضوری هم داشته باشین.
:72:
مشكلم اينجاس كه ديگه واقعا خودم هم نميدونم طالب ماندن در اين زندگي هستم يا نه؟؟
احساس ميكنم اصلا موندن م چه فايده اي داره
اين همه به خودم سختي بدم و به خودم فشار بيارم كه آخرش چي بشه و كلا فكرم درگير اين باشه كه نكنه بره دوباره با اون يارو يا با يكي ديگه رابطه برقرار كنه
اين دفعه تو اون موقعي كه فك ميكردم خيلي به هم وابسته ايم اين اتفاق افتاد
حالا كه رومون به روي هم باز شده ديگه موندن تو اين زندگي يا نموندن هيچ ارزشي برام نداره
تو يه دو راهي موندم
دليل ادامه دادنم ٩٠ درصد بخاطر خانواده م و بچه م هستش