-
سلام خانم پوه
من فعلا فقط می خوام در مورد تمام کردن فوق و دفاع کردن توندچند تا نکته بگم
نگاه کنین این موضوع هم از جهات سلبی و هم ایجابی مهم هست.
جهات سلبی می شه خیلی فهرست کرد ، اولینش احساس شرمندگی عمیقی که توی خونه و خانواده براتون ایجاد می شد ، این موضوع با توجه به روحیه تون ممکن براتون خیلی اذیت کننده بشه ،ارتباط با اطرافیان و مخصوصا پدر و مادر تون رو از همین ارتباطات نسبتا کم فعلی کمتر کنه ، احساسات تون نسبت به خودتون تا یه مدت خیلی منفی می شد و خودباوری تون رو دیگه خیلی کم می کرد که این موضوع حتی یه کم کمترش هم برای شما اصلا خوب نیست و ...
از طرفی هم توی نقطه مقابل همین موضوعات سلبی موضوعات ایجابی متناظر مهمی هست ، خوشحالی پدر و مادر تون ، تمام کردن یک کار ناتمام و ایجاد رها شدگی از یک فشار ممتد و همین طور دستیابی به یک دستاورد هر چند از نظر خودتون خیلی بزرگ نباشه ولی با این حال روحی تون واقعا باید برای خودتون اسفند دود کنید که تمامش کردید و این تمام کردن خیلی ارزشمنده.
پس اجازه ندید که کمال گرایی منفی تون اهمیت کارتون رو براتون کم کنه.
موفق باشید.
-
سلام اقا حامد.
خود باوری من خیلی وقته کاملا از بین رفته.
ارتباطاتم هم... مدتهاست فقط خیلی سطحی بود با همه و عمقی نداشت. ولی همون سطحش هم بسیار محدود شده.
اون روز که استاد زنگ زد، هنوز نرفته ام دانشگاه. هر روز میگم میرم ولی سطح انرژی و انگیزم واقعا زیر صفره. هیچچچچ چیزی حتی یک ذره شادم نمیکنه. خیلی زور میزنم و سعی میکنم زیبایی ها رو حس کنم، ولی نمیتونم حس کنم و ازشون لذت ببرم. میرم مثلا آسمون رو نگاه میکنم، اما قادر نیستم حسش کنم.
راستش رو بخواید من رسیدم به آخر خودم...
فکر نمیکنم دردی که دارم میکشم، در سطح ناخودآگاهم باشه. به نظر خودم تنها چیزی که ملموس دارم میچشم و حسش میکنم، درده. دردی حتی نمیدونم اگه چی رو داشتم خوب میشد؟ خدا؟ راستش اصلا باوری به اینکه براش مهم باشم ندارم. نه الان. سالهاست متوجه شدم اصولا خدایی که بشه بهش تکیه کرد، فقط ساخته توهم خودم بوده و موجودیت من، پوچتر و سرگردانتر از اونه که اصلا لزومی به وجود مفهومی به اسم خدا برای خلقش مطرح باشه و حتی هراس من از پوچی بتونه برای خلق شدنم، معنایی پیدا کنه.
میدونم الان همه میخوان چی بگن. اما مطمینم نمیتونن درک کنن به اخر خودم رسیدن یعنی چی.
-
من نه بودنم به درد کسی و خودم خورد، نه نبودنم فقدانی برای کسی و خلقت مشکلی ایجاد میکنه نه خواسته و ارزویی برای خودم و دیگران دارم. پوک و پوچ. اونقدر که درونم چنان خلأی هست که همه باورها و ادراکات و خاطرات و ارزوهای گذشته ام و امید و ایمان و مهر و معنی و هر چیزی که اسمش زندگی باشه، برای من در اون خلأ فرو رفته و مچاله شده
-
با سلام
یه برنامه ریزی کوتاه مدت برا ی خودتون بکنید ( برای تمام کردن مقطع تحصیلتون )
به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنید ( گذشته - آینده - مردم - خودتون و... )
فقط اینو تمومش کنید .( هدف کوتاه مدت )
مطمئن هستم با تموم کردن مقطع تحصیلیتون ،راه های جدیدی باز میشه
می دونم سختی داره ،ولی تمومش کنید
وقتی تموم شد بیاید این جا بیشتر با هم صحبت می کنیم.
بعضی موقع ها می ریم آخر خط ...و فکر می کنیم همه چی تمومه،
ولی با آمدن و رفتن به سر خط ...می تونیم نوشته ها ی جدیدی برای زندگیمون بنویسیم.
دفتر زندگی بازه ،فقط خودکار را بیارید اول خط ! و چیزهای قشنگ برای خودتون بنویسید
-
سلام به خانم پو...
منم انتظار نداشتم شما برید و روی کارتون متمرکز بشین،حتی با پاسخ مثبتی که از جانب استادتون دریافت کردین.
این نوازشی که از دوستان تالار دریافت میکنید همون دوستان صمیمی هستند دیگه.دوست به چی میگن؟
همه این رفتارهاتون مناسب هست.هی بیایین اینجا از خودگویی هاتون بنویسید و نوازش دریافت کنید و دوستانتون رو حس کنید.بنظر میاد دوستان تالار هم صبر دارند که همراهی تون کنند.
بیخیال دانشگاه بشین یک هفته مونده.این هفته هم رد بشه خیالتون راحت میشه که دیگه راه بازگشتی به دانشگاه نیست و از دست این بار سنگین ارشد راحت میشین و با خیال راحت میتونید به همه چی فکر کنید.
احتمال داره که اون موقع این شعر رو بخونید ولی خودتون رو سرزنش نکنید.:72:
وقت است که در بر آشنائي بزنيم
تا بر گل و سبزه تکيه جائي بزنيم
زان پيش که دست و پا فرو بندد مرگ
آخر کم ازانکه دست و پائي بزنيم؟
-
سلام حال شما؟ خوب هستین؟ احساس میکنم دارم برای یک دوست قدیمی می نویسم.
نمی دانم من را بخاطر دارین یا نه
اما خب احتمالا نمی دانید که من هم همرشته شما هستم و اتفاقا ارشدم را دوساله تمام کردم با یک فشار مضاعففففف
بعدش متوجه شدم کسی از ادم نمیپرسه چند ساله ارشد گرفتی چیزی که مهم هستش کیفیت کار هستش.( البته قطعا برای شغلهایی مثل هیات علمی و ..شاید مهم باشد )
اتفاقا یکی از دوستان خ خ باهوش ما لیسانسش را 7 ساله گرفته و خودش تعریف میکند وقتی ارشد قبول شده پدرو مادرش گفتند خدا بخیر کنه این را چند ساله می خواهی تمام کنی :)) بسیار هم خوب خوانده ها
این روزها می گذرند عزیزم.
دوست نازنین من، من درک میکنم افسردگی و در خود فرو رفتن چقدر دردناکه اما واقعا همت می خواهد. همتی ستودنی . فکر نکن نمی شه هر چند الان خ بعید بنظر بیاد. بعنوان کسی که خودش را از این مهلکه نجات داده می گم
خواهرانه برات می نویسم. من روزی را یادم میاد که از صبح در رخت خواب بودم تا شب. هیچ وقت یادم نمیره برادرم سطل زباله را فراموش کرده بود ببره ( تابستان امده بودم پیش برادر مجردم) من به بو خ حساس هستم. یمقدار گله کردم و غر زدم فایده نداشت یک ساعتی تحمل کردم دیدم نمیشه . پاشدم چند طبقه را طی کردم و اشغالها را سرکوچه بردم برگشتم خونه. و مجددا خوابیدم( بقول یک مشاور در همایش علوم شناختی صحبت میکرد گاهی حتی جلوی اینه ایستادن و رژ زدن برای یک خانم افسرده یک فعالیت مهم تلقی میشه):72::72::72:
اما ذهنم خ مشغول شد. گله کردن بی تابی کردن بی صبری کردن غمگین بودن تسلیم شدن هیچ کدوم باعث نشد بوی تعفن کم بشه . هیچ کدوم .
یچیزها رو باید بریزی دور. باید از شرش خلاص بشی.
من روزهای سختی را پشت سر گذروندم. اما خداروشکر الان ( بغیر از این چندروز که مقداری خالی از انگیزه شدم :33: که مجددا باید شروع کنم ) روزهای پر از برنامه پر از تغییرات خوب اشنا شدن با ادمهای خوب رو گذروندم. اصلا فکر نمی کردم
یادمه دوستی داشتم همنام خودم جفتمون روزگار شادی نداشتیم باهم عهد بستیم تلاشمون رو بکنیم
و درهر صورت و با پیشامدن هر اتفاقی ناامیدی را انتخاب نکنیم و بجاش راه دیگری را انتخاب کنیم.
شروع کردیم. و خدا رو شکر زندگی جاری است حال جفتمون خوبه. استرسهای زیادی را پشت سر گذاشتیم. شاید مشکلات زیادی حل نشدند اما هم حال ما بهتره هم راههای جدیدی باز شدند هم فضا خ تغییر کرده هم من ارتباطات خوبی را تجربه میکنم ( البته فکر نکنین اوضاع خ گل و گلابه ها .
واسه همین به تو دوست قدیمی توصیه میکنم شروع کن حتی با بی انگیزگی حتی با قدم های کوتاه برداشتن حتی اگر فکر میکنی به پات وزنه های سنگینی وصله حتی اگر سرعتت خ کمه و حتی اگر مدام بر گردی سر جای اولت
محمدرضا شعبانعلی یدوره خوب در مورد عرت نفس دارد حتما عضو سایت متمم بشو
عزت نفس رابطه مستقیمی با دستاوردهات داره
برای برگشتن به روزهای خوب گذشته ارزش دارد رنج این روزها را تحمل کنی.
برات ارزوی موفقیت دارم. البته یادم نمیاد ارشد رو شروع کرده بودین الان دیدم دارین تمام می کنین خ خوشحال شدم
به خدا می سپارمت. اجازه نده این سالها طولانی تر بشوند
- - - Updated - - -
ببخشید نمی توانم ویرایش کنم. گلها باید در انتها می امدند:*
-
سلام.
آقا هادی، مممنونم از دوستان اینجا. ولی نخواستم کسی رو مجبور کنم جواب بده.
خانم مهرااد، سلام. حالتون خوبه؟ بله، شما رو یادمه. ممنونم از پاسختون.
حال و انرژی زندگی ندارم. یه موقع هم یکی یه مریضی میگیره قویترین داروها و تجهیزات پزشکی نمیتونه کمکش کنه و دکترا هم ازش قطع امید میکنن. منم وضع روحیم به همون جاها کشیده. خودم که قطع امید کردم از اینکه بتونم بیشتر ادامه بدم. شکنجه من، فقط این جسمه زنده است که اونم براش یه فکری کنم شاید.
-
سلام آقا هادی ، بابت راهنمایی های تخصصی تون و همین طور انگیزشی تون برای خانم پوه واقعا دست تون درد نکنه ، ولی واقعا حالا که امکانی برای تمام کردن این کار پیش اومده باید سعی کنیم کمک شون کنیم تا هر جوری شده ادامه بدن.
خانم پوه ، این که می گین دارین توی همین حال تون هم تا حدی کار می کنین خب خوبه دیگه.
حتما باید این جا یکی اعتراف کنه که افسردگی داشته و خودش خیلی اذیت بوده و یا حتی هنوز هست تا شما به حرفش گوش کنین!!! اصلا کیه که تو یاین دوره زمونه این بلا سرش نیومده باشه.
این دوره سختی بالاخره تموم می شه ، باور کنین اگه فکر می کردم با پا پس کشیدن تون از درس حال تون بهتر می شه می گفتم بیخیالش بشین ولی نه تنها بهتر نمی شه که بد تر هم می شه.
شما بیاین این جا گلایه کنین از سختی های زندگی تون بگین ما هم می شنویم و می دونیم که واقعا اذیت می شین ولی واقعا سعی کنین این درس تون رو تموم کنین.
دیگه اسم خ.ک رو هم حتی تلویحا هم نبرین ، اگر خدایی نکرده کسی این کار بکنه خودش و روحش رو از توی حداکثر زیر آفتاب داغ انداخته وسط آهن مذاب گداخته ، دیدین اگر توی خواب عمیق یه خواب وحشتناک ببینین چقدر احساس درد و بگم چی اصلا توصیفش سخته می کنین ، اگر خدایی نکرده کسی این کار بکنه بدون اغراق روحش هزاران بار دردناک تر چنین چیزی رو تجربه می کنه و دیگه تمامی هم نداره.
روح بعد از خودکشی نه تنها تمام نمی شه بلکه تمام حسگر هاش که حالا از بند بدن رها شدن بسیار - به تقریب مثل خواب وحشتناک -تیزتر میشن و دردهای روحی بسیار بسیار عمیق تر و بسیار بسیار ماندگارتر خواهند شد .
فعلا نمی خوام در مورد سنت های خدا باهاتون حرف بزنم .
ان شاء الله که آرام تر می شین.
-
سلام پوه عزیزم:43:
ببین عزیزم منم اگر بخوام خیلی کلان به زندگی نگاه کنم به همین سوالاتی که تو هیچ جوابی بهش نداری، می رسم به این نقطه ای که تو توش هستی!
یعنی احساس از درون خالی بودن شدید و میل شدید به سکون.
من درک میکنم که تو درگیر افسردگی هستی و هر قدم کوچیکی چقدر می تونه واست سخت باشه.
ولی بیا یه مدت به هیچی فکر نکن. به هیچی ها.
فقط قدم های کوچیک واسه خودت تعریف کن. قبلا هم بهت گفتم من گاهی ساعت را رو 10 دقیقه تنظیم می کنم که فقط 10 دقیقه تمرکز کنم و یه کاری رو انجام بدم.
تو هم بیا واسه خودت از این قدم های کوچیک تعریف کن. که چی بشه؟ که چرا بشه؟ و ... رو ول کن. فقط و فقط هر روز یه کار کوچولو انجام بده.
من با بقیه دوستان هم موافقم که اگر پایان نامه ت رو دفاع کنی خیلی از این احساسات بدی که داری از بین می ره. بخش عمده ای از فشار روانی که داری تحمل میکنی ناشی از پایان نامه دفاع نکرده ت هست.
اینجا زود به زود بنویس. دوستان مجازی همه دوستت دارند و تنهات نمی گذارن. قبلا هم این رو گفتم. خودم مدت طولانی سرگرم برنامه هام بودم ولی به جرات می تونم بگم که دوستان اینجا تنهات نمی گذارن فقط دستت رو به دستشون بده تا از این گرداب سکون بیرونت بکشند.
-
سلام.
ممنونم آقا حامد و صبا جان.
این مدت با اینکه حال روحیم خوب نیست، خیلی وقت گذاشتم و تقریبا یک سره پای کتاب و لپ تاپ و مقاله و اینا بودم. در حدی که کمرم درد گرفته از بس یک سره نشسته ام. فقط برای غذا خوردن و گاهی یه کمکی به مامان کردن بلند شدم. سعی هم کردم مثبت فکر کنم. ولی نمیدونم چم میشه یهو. دو روزه باز ریختم به هم شدید.
فکر کنم دیدم ترم پایینی هامون تاریخ دفاع زدن، مایوس شده ام از خودم باز. از یه طرفم این همه خودمو کشتم این مدت، بعد که میخونمشون، به نظرم جالب نمیان. بعدشم همش احساس میکنم گواهی هایی که به عنوان مدرک برای تمدید داده ام، به درد نمیخورن و قانع کننده نیستن.