-
عزیزم راهت فقط طلاقه
وکیل بگیری خودش راهنماییت میکنه
تهدیداشو تقریبا جدی بگیر اما از تصمیمت واسه طلاق منصرف نشو
واسه اینکه خدانکرده به تهدیداش عمل نکنه اگه امکانش هس یه مدت جاتو عوض کن
مثلا میتونی وام بگیری یا با کمک بابات یه خونه رهن کنی
یا از وکیلت بپرسی چیکار کنی واسه جلوگیری از تهدیداش
میدونی تهدید کردن جرمه؟
شوهرت داره واسه خودش دردسر درست میکنه
اگه میشه از یه راهی اینو به شوهرت بفهمون
حرفای ناهید خیلی پخته و عاقلانه بودن
شروط ضمن عقد و دادن حق طلاق به زن
هر ادم عاقلی موافقه
اما اگه اون شوهره روشنفکر و بروز نباشه و ازنظر اجتماعی عقب مونده باشه از همون اولش زیر بار همچی شروطی نمیره
بعضی شوهرا معنی ازدواج حالیشون نیس
بیشتر ترجیح میدن برده تو خونشون نگهدارن
برده که هیچ حقی نداره بخواد حق طلاق داشته باشه
البته سوتفاهم نشه به اقایون باکلاس روشنفکر که درست برعکسن
پیشنهادم اینه فعلا فقط بفکر طلاق باش
دلیل عذاب وجدانتو اصلا نمیفهمم عزیزم
-
با سلام خدمت همدردی های عزیز
من همسرم بعد از چند ماه دوباره به مشکل برخوردیم . الان حدود دو ماهی میشه که پدر شوهرم به رحمت خدا رفته . خواهر شوهرم که شصت سالشه و ازدواج نکرده دیگه خونه پدرش نمیمونه و تا گرفتن یه خونه جدید موقتا خونه ما می مونه البته شب ها میومد و صبحها می رفت . خدا شاهده که به جز احترام هیچ چیزی براش نکردم فقط دختر پنج ساله ام از سر بچگی به باباش گفته مامان برای عمه هر شب شام درست میکنه خیلی خسته میشه و این شد که شوهرم اخلاقش فوق العاده بد شد و پیش خواهرش همش از من بد می گفت و ضایم میکرد منم به خاطر اینکه دعوا نشه و بیشتر از این خرابم نکنه سعی می کردم جلوی چشم نباشم و وقتی خواهر شوهرم میومد بعد اینکه احوالپرسی می کردم خودم رو با تمیز کاری اتاق ها مشغول می کردم و شوهرم بیشتر عصبی شد و گفت که تو با این کارت داری می خوای به خواهرم ثابت کنی که اینجا مزاحمه و ... و اون شب یه دعوای حسابی کرد و دوباره شروع کرد به فحاشی و به خواهرش گفت که از بودن تو اینجا ناراحته . خواهرش هم گفت که بذار ناراحت باشه اینجا خونه داداشه منه اون نمی تونه ما رو از هم جدا کنه و ... خلاصه فرداش خواهرش رفت خونه اون یکی خواهرش و من وقتی صبح بیدار شدم با یه خونه خالی رو به رو شدم . شوهرم تمام فرش ها رو جمع کرده بود تلوزیون و لوازم جانبش رو توی کارتون کرده بود و ... به من گفت به صاحب خونه گفتم اینجا رو تحویل میدیم تو هم به فکر جهازیت باش و از امروز برو خونه بابات . منم گفتم من وقتی میرم که طلاقنامه دستم باشه . بعدش زنگ زد به بابام و داییم گفت که این به خواهرم بی حرمتی کرده و من می خوام توافقی از هم جدا بشیم توافقتون رو به من بگید و به من اصرار داشت که زود برم . ولی من نرفتم و سه روز بود که نیومدم هیچی خونه نمی خرید دخترم گرسنه بود وقتی هم چیزی ازش می خواست می گفت به من ربطی نداره که گرسنه ای . هر لحظه بهم می گفت پاشو برو خونه بابات فکر نکن حرص من فرو کش میکنه دم به دقیقه اینو می گفت . تا اینکه دیروز دوباره اومد و گفت تو یکم غرور نداری؟ من از تو خوشم نمیاد چطور بگم دوستت ندارم . چرا یکم غیرت نداری بری خونه پدرت زنیکه هرزه و ... منم پا شدم وسایل خودم و دخترم رو جمع کردم و گفتم دیگه میرم اومد جلوم رو گرفت گفت الان نرو من خودم می برمت منم دخترم رو برداشتم و با آژانس اومدم . بابام باهاش تلفنی خیلی جدی صحبت کرد و گفت این زندگی ادامش اصلا صلاح نیست شوهرمم گفت به خواهر من بی حرمتی کرده و .. بابام هم گفت حالا که گفتی دختر منو نمی خوای پس طلاقش بده تموم بشه . شوهرمم گفت شما بیاد توافقی حل کنیم توافقتون رو بگید
الان نمیدونم چیکار کنم؟
اصلا به نظرتون مقصر کی بود؟
تکلیف دخترم چی میشه؟
-
بابام الان باهاش تماس گرفت و گفت شب بیاد تا باهام توافقی تموم کنیم اونم قبول کرد . وای اضطراب تمام وجودم رو گرفته نمیدونم چیکار کنم
-
الان بابام باهاش تماس گرفت و گفت بعد از ظهر بیا تا در مورد طلاق توافقی حرف بزنیم . اونم گفت بعد از ظهر میام . بابام خیلی جدی بهمون سفارش کرده که حرف از آشتی و غیره نمیزنید و اگه اونم چیزی گفت میگیم فقط در مورد طلاق حرف بزن . دارم از اضطراب می میرم یعنی چی میشه ؟