قطعا وقتی حدود دو سال کسی بهم حس ارامش میداده و الان فهمیدم نمیتونم داشته باشمش غم باره .حالا چون شما اقا هستید شاید نتونید لمسش کنید .
دروغ چرا دلم میخواست من جای اون دختر باشم
ولی درکل،نه من گفتم ناراحت نیستم .
نظرات جسورانه ای دارین :d
نمایش نسخه قابل چاپ
نمیدونم چرا انقدر بعضی از دوستان از یه دریچه به قضیه نگاه میکنن ..چرا انقدر منفی نگری ؟؟
یخورده به نکات مثبت قضیه توجه کنین ..واقعا حیف نیست ادم با کسی که میدونه بهش ارامش میده و باهاش خوشبخت میشه با منفی نگری های بیخود مثلا اینکه بعدا ممکنه سرکوفت
بزنه یا فکرای بد کنه یا بخواد سواستفاده کنه و ..این موقعیتو از بین ببره ؟؟
چرا یه حکمو واسه همه صادر میکنین ؟؟ همه که مثل هم نیستن
چرا فکر میکنین با یه پیشنهاد دادن غرور و اعتماد بنفس و عزت نفس ..حس زنانه و ناز عشوه دختر و .... پایمال میشه ؟؟چه ربطی به اینچیزا داره
دختره قرار نیست بزور باهاش زندگی کنه که ..و یا به دست و پاش بیفته واسه ازدواج ..عشقشون قرار نیست یطرفه باشه
یه لحظه فکر کنین طرف چه زندگی ای ایده الی خواهد داشت با کسی که واقعا علاقه داره بهش ..حالا اگه شیش ماه یبار اختلافی پیش اومد یه سرکوفتی هم زد واقعا ارزششو نداره؟؟
نمی ارزه ؟؟ از خونه نشستن و منتظر خواستار ماندن که حالا خواستگار بیاد یا نه و اگرهم که بیاد مطابق معیارتون باشه یا نه ,,,بهتر نیست ؟؟
سلام
خانم آسمان
اتفاقا چون خوب می تونم درک ولمس کنم گفتم دچار احساس شکست شده اید. حداقل خوبیش اینه که به جای 2 سال 6 سال به انتظار یه چیز موهوم نموندید.
مهم اینه که
"اول تشخیص بدید شخص موردنظر شرایط لازم رو داره بعد اسیر احساسات بشید که دیگه نتونید برگردید یا با هزینه های سنگین مجبور به بازگشت بشید"
این بار که خوشبختانه هزینه ای ندادید. به اون خانم هم غبطه نخورید. شما که از درون روابط اون ها آگاه نیستید. (انشاا... خوش باشند)
دوست داشتن در حد یه جوانه کوچک نه اختیاری است نه اشکالی داره. نباید اجازه داد درخت عشق یک طرفه ای بشه که معلوم نیست میده داشته باشه. و اگرهم میوه بده معلوم نیست تلخه یا شیرین.
سلام آبی آسمان عزیز :72:
میتونم حست را درک کنم که سخته ...
بزار برات یه چیزی را تعریف کنم : من یه همکلاسی داشتم که برام از علاقه اش به یک پسر گفت ... با هم دوست بودن ... خیلی دعا میکرد که با پسره ازدواج کنه ولی میدونی بعد از دو سال چی فهمید ازش ؟
اول از همه اینکه پسره سن خودش را دروغ گفته بود به این دوست ما و همینطور با زن های متأهل در ارتباط بوده .
خودش فهمیده بود و خدارو شکر میکرد که این ازدواج صورت نگرفته بود و دعاهاش به اجابت نرسید و خدا چقدر دوسش داشته بود.
نمیخوام بگم پسری که شما دوستش داری شبیه ایشون هست.. ما هیچی نمیدونیم ... ولی مطمئن باش اگر خدا را صدا زدی و حرف دلت را بهش گفتی بدون خدا میشنوه و اگر اون چیزی را که خواستی بهت نداد حتما یک موردی بوده که بسیار برای تو بد بوده که نشده .
الان همون همکلاسیم یه شخص جدید برای ازدواج وارد زندگیش شده و میگه فکر نمیکردم هیچ وقت که بتونم دوباره کسی را دوست داشته باشم ولی این اتفاق افتاد .
آبی آسمان عزیز توکلت به خدا ... روز های خوبی پیش رو داری :72:
سلام دوست عزیز
اره بعضی نظرات خیلی منفی بود ،
ولی در کل این رو قبول دارم که پیشنهاد مستقیم از طرف دختر "اغلب" نتایج خوبی نداره.
باز هم ادم باید با شرایط خودش بسنجه و طرف مقابلش رو در نظر بگیره.
مثلا من اگر این اقا کسی تو زندگیشون نبود،میخواستم پالس مثبت بفرستم ،
ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه،دیگه امکانش نیست
منظورتون از شکست رو اصلا نمیفهمم .گفتم که،غم داشت برام ماجرا،ولی شکست؟؟؟
من دارم زندگیمو میکنم .ایشون هم همینطور،همچنان براشون احترام قایلم،
عاشق نبودم که اینطور رفتار کنم ،منتظر هم اصلا نبودم،هر لحظه اگر کسی بهتر میومد بدون شک قبول میکردم .بهتر هم نه،صرفا باب دلم
اره.موردهای برعکس هم زیاد بودن ،
کسانی که فکر میکردن ادم خوبیه و ادم خوبیم بود ولی بهش نرسیدن ،
حالا مهم نیست چیزیه که تمام شده
ممنون
سلام...من تجربه ی مشابه تو رو داشتم یه همکلاسی داشتم که پسر به شدت متین و با شخصیتی بود برای همین من هم دلبسته ی اون شدم چون پسر خیلی آرومی بود تو دانشگاه با کسی کاری نداشت حتی به یه دختر هم سلام نمیکرد برای همین من هیچ راه ارتباطی باهاش نداشتم به بهانه جزوه هم که نمیتونستم برم جلو چون توی رشته ما دخترها تعدادشون خیلی بیشتر بود بعد از 2 سال میخواستم که بهش بگم هر کسی غرور داره ولی وقتی از احساسات و عشق صحبت میکنی همه چیز فرق میکنه...من بهش گفتم و خیلی محترمانه یه نه شنیدم ..خیلی برام سخت گذشت با اینکه 2 سال میگذره هنوز آزارم میده البته آدم ها با هم متفاوتن من انسان بسیار احساساتی هستم برای همین خیلی برام سخت بود ..مخصوصا اینکه اون خیلی سرد رفتار کرد ..ولی یه چیز و خوب میدونم اونم اینکه من هرگز پشیمون نیستم که از احساساتم گفتم اگه نمیگفتم باز هم اذیت میشدم چون همیشه یه سوال تو ذهنم میومد که اگه گفته بودم شاید همه چیز فرق میکرد من خیلی خوب میدونستم که خصوصا توی جامعه ما این زیاد قابل قبول نیست که به یه پسر بگی دوسش داری ولی از اونجا که شخصیتی دارم که برام مهمه که جوری که دوست دارم زندگی کنم تصمیم گرفتم که بگم ....من نمیتونم بهت بگم چی درسته و چی غلط فقط تجربه ام و برات گفتم ..در نهایت تو با توجه به شناختی که از خودت داری تصمیم میگیری .
سلام به ابی اسمان و خانم مرجان
نمیدونم که ابی اسمان از کجا فهمیده که اون اقا شخص دیگری رو دوست داره یا اینکه اصلا تمایلش در حد مبارزه برای بدست اوردن هست یا نه
اما مردها معمولا از بدست آوردن لذت میبرند،منتها الان اگر برای اقا شرایط پا پیش گذاشتن وجود نداشته باشه بندرت ریسک میکنه که خودش رو محک بزنه.
من تو دوران دانشگاه به دختری علاقه مند شده بودم که پسرهای دیگه ای هم گاهگداری سعی میکردن بهش نزدیک بشن...تا زمانیکه من هم تصمیم گرفتم بهش نزدیک بشم ولی خانوادم کلا با ازدواج من تو اون سن مخالف بودند...و این درگیری من و خانوادم دقیقا مطابق شد با زمانیکه به اصطلاح پالس مثبت برام فرستاد...یه حس چندگانه ای از شوک...خوشحالی و اعصاب خوردی برام رقم خورد و یک سکته رفتاری برای چندماه به من دست داد که بالاخره بعداز چندماه شرایط فراهم شد با اون خانم موضوع رو در میون بگذارم...اما دیگه دیر شده بود....
میخوام بگم که این موضوع بستگی به شرایط داره که نتیجه موفقی داشته باشه...ممکنه اقا منتظر یه علامت باشه تا یک اقدامی بکنه..ممکنه اگر شما براشون راهی باز میکردین بودن با شما رو به کس دیگه ای ترجیح بدهن...شاید هم در زمانیکه شما این حس رو انتقال بدین شخص شرایط برقراری ارتباط رو نداشته باشه ولی در هر صورت باید یک راهی برای به اشتراک گذاشتن این احساس باشه...
بنظرم بهمین خاطر جسارت خانم مرجان ارزشمند هست و البته انتظار و شرایط دانشجویی با همکاری فرق داره و حساسیتش برای فردی با موقعیت شما خیلی بیشتر بوده و دلیل این مقاومت عجیبتون قابل درک هست.
سلام .ممنون از نظرتون .
درسته به شرایط اقا خیلی بستگی داره .
ولی اطراف من اکثرا با افرادی وارد رابطه جدی میشن و مدتی بعد که شرایطجور شد ازدواج میکنن .
تاکید میکنم رابطه جدی .و خوب احتمال ازدواجشون خیلی بیشتر از دختری با شیوه ازدواج سنتی هست. اغلب در اطرافم میبینم موفق تر هم هست.
اکثر ازدواجای سنتی اطرافم،پسر تحت تاثیر خانواده است و از خودش اختیار زیادی نداره،که خوب واضحه پسری که با اون سن هنوز منتظره مامانش زوایای بدن همسر ایندشو برانداز کنه خوب تاثیر مبگیره از حرفشون ...
واقعا دلم میخواست منم رابطه جدی رو شروع کنم. ولی ایشون زودتر فرد دیگه ای رو انتخاب کردن.من خیلی دختر سنگینی هستم و کسی جرات پیشنهاد اشنایی نداره،
که خوب تصمیم دارم تغییر کنم و دارم میکنم و مشهوده .ولی دیره.
اون اقا هم خوب الان با کسی ان ،و ادمی نیستن الکی دوست بشن و همون رابطه جدی که گفتم هست ،
در مجموع،من مانده ام تنهای تنها
با کلی فکر و خیال خسته کننده .از شرایط فعلیم راضی نیستم.جای یه چیزی کمه و داره بهم میریزه همه چیزو.حتی شرایط جسمیمو کامل تحت الشعاع قرار داده ....
واقعیتش چون موضوع تاپیکتون دغدغه این روزهای من بود یک سری به این تاپیک زدم...اما بخاطر پیامهای زیر تلنگری خورد بهم که برم و تاپیکهای قبلیتون رو بخونم و پر از حرف هستم الان منتها ترجیح میدم اونچه که ختم کلام هست بنویسم:غبطه میخورم به رشدی که شما حدفاصل اولین تاپیکتون تا امروز بهش دست پیدا کردین و اینو از سبک نوشتن شما درک میکنم.
این ایده تون خیلی منطقی هست
مشابه تصمیمی که اینجا گرفتین روهم من در مقطعی گرفتم منتها اون خانونمهایی که میبینید غالبا بقول دوستان تجربه های متفاوت گاها نلخ داشتن....ازنظر روحی باید خیلی خودتون رو قوی کنید و یک همراه خوب داشته باشین که بهش پناه ببرین...بنظرم در تنهایی وارد گود شدن سخته
من هم با اینکه پسر هستم ولی همین احساسهای شما رو در مقاطعی از زندگیم داشتم،منتها بقول یکی از دوستانم همونطور که اومدن این روزها دست ما نیس...رفتنشون هم اجباریه و بالاخره یکروزی بپایان میرسن