-
سلام
ایا در خانواده همسرتون بیماری ای مثل اسکیزوفرنی وجود داره؟
دکتری که همسرتون رو معاینه کرده چه نوع بیماری تشخیص داده؟
ایا پزشک همسرتون در مورد بیماری ایشون اطلاعاتی هر چند اندک به شما داده اند؟
خودتون چقدر احتمال میدید که همسرتون خودش دچار این بیماری باشه؟
این سوالها رو کردم برای اینکه احتمال داره همسرتون خودش این بیماری رو داره و حالا اون رو به شما نسبت میده. این حالت بسیار فراگیر هست و افراد زیادی این اخلاق رو دارند . حتی خیلی از افرادی که ازدواج دوم دارند این موضوع رو تجربه میکنند یعنی فردی که یک خصوصیاتی رو به همسر اولش نسبت میده بعد از ازدواج همسر دوم متوجه میشه که همسرش همان خصوصیاتی رو که به همسر اولش نسبت داده حودش همون ها رو داره.
مثلا اگر فردی بگه همسر اولم مشکل اخلاقی داشت و همین مشکل باعث طلاق شده ،احتمال داره خودش مشکل اخلاقی داشته باشه.
-
بیکران عزیز سلام.تاپیکای قبلیت رو خوب یادمه!ببخشید که تند باهات حرف میزنم ولی مشکل اصلی تو خودت هستی.این سایت فقط جایی واسه درد دل کردنت شده! میای تاپیک میزنی تمام وقایعو جز به جزئ مینویسی ولی جتی به یه توصیه هم عمل نمیکنی و دوباره برمیگردی سر خونه زندگیت!خیلی ضعیف و وابسته هستی بعد از ۸-۹ سال زندگی مشترک هنوز همسرت رو نشناختی و خیلی راحت بازیت میده !میگه دکتر گفته ۶ ماه بیشتر زنده نیستی و تو سریع باور میکنی!!!!میگه ازم طلاق بگیری بچه رو ور میدارم میرم یه کشور خارجی و تو میشینی عزا میگیری که اگه بره چیکار کنم!!اخه دختر خوب شوهر تو نه یه زبان دوم میدونه (تو سن ۴۴ سالگی) نه حاضره یه ریال پول خرج کنه اون وقت میتونه پول بابت وکیل مهاجرت و ویزا و خرجای گرون مهاجرت بکنه!!!تو چرا اینقدرررررر ساده هستی ! داری تو فقر و نداری زندگی میکنی،اجازه نداری بدون همسرت از خونه خارج شی،مدام باید بابت بدبینی بیمارگونه و شکاکیت همسرت جواب پس بدی و استرس بکشی!!!دفعه اخر برا اینکه دوتا جوراب برا دخترت خریده بودی چقدر بدو ببراه شنیدی و استرس کشیدی!!پس فردا دخترت بزرگ بشه تو رو به خاطر اینهمه کوتاهی که در حقش کردی و هیچ کاری برا بهتر شدن شرایطش نکردی نخواهد بخشید!!!همسرت شدییییدا بدبینه !خساستش بیش از حده!تحقیرت میکنه! توهین میکنه!تهمت میزنه! کوچکترین نیازت رو بابد با التماس و درخواست ازش بخوای!! یک بار برو بشین پیش دکتر روانشناسش و ازش بپرس که چند درصد احتمال داره این مشکلات همسرت با درمان بهتر بشه!!اگه امید زیادی نبود موندنت تو این زندگی حماقته! با زدن تاپیک با ده تا اسم کاربری دیگه هم مشکلت حل نمیشه!!
-
Madar و میس بیوتی عزیز ممنون از راهنمایتون . در خانواده همسرم شکاکی خیلی وجود داره و تقریبا به همه بد بین هستن . دکترش در مورد نام بیماریش به من چیزی نگفت فقط گفت که این جور افراد روز به روز بدتر میشن به این امید نباش که در آینده رفتار همسرت بهتر خواهد شد ایشون دارای شکاکیت و بدبینی شدید می باشد خسیس بودنش هم جای خود دارد و... و یک مشاور هم می گفت همسرم بیماری پارانویید داره
میس بیوتی عزیز شما کاملا حق دارید اتفاقا امروز با پدرم می گفت می خواد برو از یه مشاوره خوب وقت بگیره بخاطر درنان این شخصیت ضعیف و وابسته ام . سراسر وجودم پر از ترسه وقتی شوهرم حرف از جدایی میزنه سراسر بدنم میلرزه و کل بدبختی های این زندگیم رو فراموش میکنم و به روزهای بدبختی بعد از طلاق فکر میکنم و بشدت تپش قلب می گیرم الان چون همسرم وقتی مریض بودم تهدیدم کرد که میره دنبال محبت بیرون از خانه و یه خانم محجبه پیدا میکنه تل براش پسر بدنیا بیاره چند روزه افکارم درگیره این قضیه هست درحالیکه بخاطر این حرفش اصلا باید بهش محل نزارم از این شخصیتم متنفرم .
-
خوش به حالت چه پدر و مادر خوب و فهمیده ای داری که میخوان برات وقت مشاوره بگیرن.
دقیقا داری به کودوم روزای بدبختی بعد از طلاق فکر میکنی.
یعنی بدبختی بیشتر از اینکه ادم به خاطر یه دکتر انقد تحقیر بشه ، یا تو خونش فقط پنیر داشته باشه.
اره تو خیلی از خونه ها شاید فقط پنیر باشه ولی چیزای دیگه ای به اسم عزت و احترام و عشق و.... وجود داره.
متاسفم از اینکه نمیخوای به خودت بیای.
-
بیکران جان منظورت از بدبختیای بعد طلاق چیاست؟چی چیزایی نگرانت میکنه ؟لطفا همشو برامون بنویس
-
ممنون از دوستان همدردی
میس بیوتی عزیز شوهرم همیشه می گفت بعد از طلاق همه توی فامیل بهت بد نگاه خواهد کرد . مردها به خانم هاشون اجازه نخواهند داد با تو معاشرت کنند چون یه زن مطلقه هستی هر جا بری بهت کار نخواهند داد چون مطلقه هستی توی مدرسه دخترمون همه بهش به دید بد نگاه خواهند کرد و در کل تو تنهای تنها خواهی موند و وقتی یک زن و شوهر رو با هم خواهی دید حسرت خواهی کشید و ...
-
یی کران عزیزشوهرم میگفت یعنی چه؟؟ شما خودتون تو این جامعه زندگی نمیکنید؟ هیچ شناختی از محیط پیرامونتون و دنیای اطرافتون ندارید که شوهرتون هر چی میگه به همین راحتی باور میکنید؟ اینهمه خانم جدا شدن و دارن تو همین جامعه ایران زندگی و کار میکنند! بعضی ها ازدواج مجدد میکنند و بعضی ها نه و هیچ دنیایی به اخر نمیرسه...میشه بفرمایید شما چند سالتون هست؟ من فکر میکنم شما به خاطر محدودیت های زیادی که همسرتون براتون ایجاد کرده در طی این ده سال و دور بودن از جامعه یک مقدار ارتباط خودتون رو با واقعیت از دست دادید. خواهشا به حرف پدر خوبتون گوش کنید و پیش یک مشاور خبره برید شما ۱۰ سال با یک بیمار پارانویید زندگی کردید و متاسفانه اینجور بیماری ها اثرات زیادی روی روح و روان اطرافیان میگذارند و بعد از مدتی اطرافیان هم دچار مشکلات روانی مختلف میشند. خودتون رو در یابید تا دیر نشده. دختر کوچولوی شما تو این سن شاهد کتک خوردن شماست باور کنید شما مسیول هستید که خودتون و دخترتون رو از این وضعیت نجات بدید.
شما با این همه مشکلات خساست شکاکی بدبینی و دست بزن و غیره و ذلک اومدید اینجا تاپیک زدید که جلوی همسایه ها آبروریزی شد!! به قول دکتر هولاکویی پاتون رو بریدن شما نگران کفشتون هستید :305:
-
نیلوفر جون ممنونم ازتون
من 29 سالمه . امروز پیش مشاوره که پدرم می گفت رفتم این جلسه فقط اطلاعاتی از خودم و همسرم پرسید و اصرار داشت همسرم هم به جلسه ها بیاد و من گفتم مقدور نیست جلسه بعدی فرداست
من الان یه هفته هست خونه پدرمم شوهرم بجز روز اول که تماس گرفت دیگه نه سراغی از من گرفته نه از دخترش انگار نه انگار این دختر اونم هست اصلا دلش براش تنگ نمیشه
-
با این حساب شما ۱۹ سالتون بوده که ازدواج کردید و تا جایی که از کاربری قبلیتون یادمه همسرتون خیلی ازتون بزرگتر هستن فکر کنم گفته بودید ۱۵ سال؟ حالا میشه دلیل اینهمه ضعف و وابستگی بیمارگونه شما رو فهمید. سن کم شما با مردی پخته تر از خودتون و محدودیت های زیاد ایشون برای شما...
بی کران جان من واقعا تاپیک های شما رو که میخونم خیلی اذیت میشم , خدا به داد دل پدر مادرتون برسه که از نزدیک شاهد هستند. شما همسرتون رو رها کنید به فکر درمان اون نباشید. خودتون در وهله اول به درمان نیاز دارید تا خودتون رو پیدا کنید و متوجه شرایط بشید و بتونید تصمیم درست بگیرید.
-
بیکران عزیز دیشب که پستت رو خوندم خیلی دلم برات گرفت .یاد بعضی ترسا و احساس ناامنی خودم افتادم و کاملا درکت کردم.بهت حق میدم که بعد از ۸-۹ سال محدودیت شدید و تحت کنترل بودن برات سخته روی پای خودت وایسی.خیلیم زن مقاوم و صبوری بودی که اینهمه مدت دوام اوردی و تحمل کردی....حرفای نیلوفر ابی کاملا درسته الان به فکر ازدواج و همسرت نباش...اول واسه خودت برو مشاوره ...در اومدن ازین سردرگمی و تصمیم گیری برای ایندت خیلی به خوب شدن خودت بستگی داره.کاش این چند وقته که پیش خانوادت هستی بعضی وقتا تنهایی دست دخترت رو بگیری ببری پارک ببری خرید سوپری و اسباب بازی ،.تنهایی بری نونوایی نون بگیری یا یه فاصله کوتاه تا خونه رو قدم برنی و...یه سری کارای کوچیک کم مسوولیت انجام بدی .یادت بیفته که قبلا خیلی راحت اینکارا رو انجام میدادی شغلی داشتی که توش خیلی موفق بودی خلاصه یه دختر سرزنده و توانمند بودی...