نوشته اصلی توسط
رهاوتنها
سلام سحر جان ،
این مشکل رو بنده از 25 سالگی داشتم .حالا که دیگه سن ازدواج گذشته. مشکل نداشتن خواستگار مناسب رو خیلی ها در شرایط من داشتن و دارند. اگر جامعه رو مثل هرم تجسم کنید افرادی که در بالای هرم هستند و سنتی نیستند..... حمل بر خودستایی نشه ....این تعبیر مشاور هست ..... به مشکل بیشتری برمیخورند تا افراد در پایین هرم . مشکل عمده خانواده من این بود که ما سنتی و مذهبی نبودیم ولی من شخصیت سنتی گرا و ظاهر مذهبی داشتم و بیشتر افراد مذهبی جذب میشدند و وقتی می فهمیدن مذهبی نیستیم میرفتند. مشکل دیگه ای که خیلی به من تذکر میدانند این بود که با اینکه خوشتیپ میگشتم ساده بودم .آرایش غلیظ یا عشوه گری نمیکردم و به اصطلاح سرسنگین بودم و به شدت از دوست پسر بازی بیزار. ضمنا به شدت سرگرم کار و درس و اقامت گرفتن و ..... شدم. و در سنی که باید ازدواج میکردم و حتی این نیاز رو با خانواده درمیان گذاشتم به اجبار و اصرار عجیبی من رفتم خارج کشور که مثلا دلار در بیارم . این اصرار عجیب از طرف پدر و مادرم بود که بنده حتی به روانپزشک مراجعه و درخواست کمک کردم و الان اونها به این اشتباه بارها و بارها اظهار پشیمانی و شرمندگی میکنند.و اما زندگی قبلی ....من در پست اول داستان رو کامل نوشتم ....
از لحاظ بیرونی ازدواج ایده آلی به نظر میرسید .... ایشون یه متارکه در نامزدی داشتند که دلیلش رو درخواست مهریه گفته بودن و اینکه ایشون قادر به پا به پا کار کردن در خارج کشور نبودن ..... در صورتی که من اصراری به مهریه نداشتم و قابلیت کار کردن در خارج کشور داشتم به دلیل مدارک و نوع تخصص ....
حالا دلیل بن بست : در یک کلام دو دروغ بزرگ
1.... پنهان کاری ایشون از اینکه سابقه جراحی داشتن و دو سال آزمایش باروری میدادن تا دکتر بهشون گفت که در حدی هست که بتونه ازدواج کنه. به این دلیل معافیت پزشکی گرفته بودن ولی نوع معافیت رو کفالت به بنده عنوان کردن
2.... قرار بود فقط تا گرفتن پاسپورت خارج کشور بمونیم و به صراحت هم خودشون و هم خانواده شون گفته بودن ولی بعد از استفاده از اقامت بنده ، کلا ورق برگشت و به صراحت جلوی مشاور گفتن که مجبور به گفتن این دروغ شدن که از من بله بگیرند. مورد دوم با اینکه برای من سنگین بود چون براش برنامه ریزی نکرده بودم ولی می تونستم باهاش کنار بیام فقط چون همزمان شد با فهمیدن مورد 1 و منتفی شدن بارداری طبیعی و ریسک بالا حتی با روش لقاح مصنوعی و البته مشکل روابط زناشویی که از عوارض جراحی و عود بیماری بود ..... بنده 2 ماه افسردگی گرفتم در حدی که فقط می تونستم سر کار برم و مثل گذشته نمی تونستم به خونه و زندگی برسم. چون تا قبل این جریان به شدت به جریان وظایف خانه داری حساس بودم و دوست داشتم همسرم دست به هیچی نزنه حتی شستن ظرف. ضمنا به خاطر تهدید به طلاق مثل 6 الی 7 ماه زندگی پول خودم رو وارد زندگی نمیکردم . چون 6 ماه اول زندگی خرید خونه رو خودم انجام میدادم با درآمد خودم و لذت هم میبردم. ولی اواخر چون مجبور بودم هزینه آزمایشات پزشکی ایشون یا دارو و کلا هزینه های مربوط به این مورد رو بدم دیگه زیاد پول خرج خونه نمیکردم.
به دلیل فشارهای زیاد قرار بود من سه ماه مرخصی بدون حقوق که داشتم ایران بمونم و ضمنا داستان پست اول رو اجرا کنیم که شرح شو نوشتم. بصورت اتفاقی در خیابان پدرم شاهد پرخاشگری و پرت کردن پرونده پزشکی توسط ایشون بودن که نتونستن تحمل کنن و پنهانی دور از چشم من رفتن با خانواده ایشون صحبت کردند که حق طلاق وکالتی بگیرند و همین شد بهانه و ایشون درخواست طلاق یکطرفه دادند و تمام. البته قبلش پیغام دادند که اگر برگردی دیگه تلاش برای بچه دار شدن تعطیل و یکسری هزینه های ثابت زندگی باید با من باشه. من فرصت خواستم فکر کنم که درخواست طلاق دادن و حاضر به گفتگو هم نشدن . و البته جواهرات و طلاها رو برداشتن بابت جبران بخشی از هزینه ها مثل عروسی و .... که در صورت شکایت چون حق طلاق نداشتم وکیل شون گفت می تونن طلب 100 میلیون بکنن و ..... خلاصه منم چون مهریه ای نداشتم و دستم جایی بند نبود ..... تن دادم به طلاق توافقی و تمام .