-
سلام دوست عزیز
برای من سوالی پیش اومده اینکه همسرت زن روتابع مرد میدونه در مورد خواهر های خودش هم چنینه ؟ اونا چند بار در هفته میان به مادرشون سر میزنن ؟ ایا با مادر شوهرشون زندگی میکنن؟ از خونه میتونن راحت برن بیرون ؟ ینی همین وضعیت شمارو دارن ؟ مادر شوهرت تنها بیرون میره؟ اگر مرد سالار باشن در مورد مادر خواهر خودشونم حتما صدق میکنه دیگه. اگر نه پس فقط میخوان شمارو کنترل کنن . که دراینصورت حتما باید جلوش وایسی و حرفتو بزنی .با هم صحبت کنین . اینکه نمیشه بی دلیل اجازه نداشته باشی جایی بری اینکه توام ادمی احتیاج به نفس کشیدن و هوای تازه داری .
اگر هم واقعا سنتی هستن و مرد سالارن پس لابد خوانواده خودشم همینن پس چطور میگه با خواهرم یا مادرم برو ...
فک نمیکنم با توجه به خصوصیاتت بتونی یک زن کامل مطیع باشی . مگه اینکه انقد زرنگ باشی بتونی قلق های شوهرتو بدست بیاری و زندگیتو مدیریت کنی .
ولی هیچ زندگی بدون سختی نمیشه هر راهیو بری سختی های خودشو داره باید ببینی کدومش برات قابل تحمل تره و واقعا بشینی فکر کنی یه راهیو انتخاب کنی و دیگه تو همون راه قدم بذاری هر چقدم سخت باشه ادامه بدی تا به نتیجه مطلوب برسی
الان که داری واسه زندگیت تلاش میکنی جا میزنی وسطاش .. اگه بخوای واسه طلاق هم اقدام کنی باید قاطع تصمیم بگیری که جا نزنی اینجوری سر دو راهی بیشتر به خودت اسیب میزنی
امیدوارم تصمیم درست بگیری :72:
-
مريم جان شايد فكر كنين من در مقابل تمام توصيه ها بهونه ميارم و ميرم سر خونه اولي ولي اينجوري نيست باور كنين من تمام راه هارو رفتم وقتي اوايل ازدواج ديدم تو رفت امد مشكل داريم همين روش رفتيم قرار شده بود پنجشنبه ها بريم خونه پدري من و دوشنبه ها هم خونه پدري اون و جمعه ها هم مال خودمون البته ما هر روز خانواده شوهرم به علت يه جا بودن ميبينيم و شوهرم هر روز چندبار سر ميزنه ولي شام قرار شد هر هفته يه روز شام بريم تا اينكه بعد دو سه ماه مادر شوهرم و خواهرشوهرام تو جمع شون تصميم گرفتن هالا كه هر هفته يك شب ما ميرم شام اوناهم هر هفته يه شب هم اونا بيان يعني مادر و پدر شوهرم و تا دو سه ماه اينجوري پيش رفتيم هر هفته يه شب هم ميرفتن خونه جاريم كه طبقه پايين ما هستن تا اينكه زد و من حامله شدم بعد منم جاريم يه ماه بعد حامله شد و ديگه خانوادش نيومدن ولي باز ما ميرفتيم اوايل كه ميرفتيم مادرش شام درست ميكرد ولي كم كم ديگه درست نكرد ميرفتيم با ما ميشست و از شام خبري نبود ساعت ٨.٣٠ -٩ به من ميگفت شام دارين ديگه؟ اين حرف يعني چي !!!! ميرفتم خونه به شوهرم ميگفتم اونم ميگفت قرار نيست مادر من برا ما شام درست كنه خودت پاشو درست كن خونه اونا، ايا واقعا اين حرف منطقي بود!!!! منم ميگفتم خوب وقتي اون راضي نيست اگه راضي باشه حداقل ميگه بياين شام فلان چيز درست كنيم وقتي نميگه انتظار داري من پاشم چيكار كنم باز قبول نميكرد حرف خودش ميزد خودشم ميدونست حرف درستي نميزنه ولي صرفا برا اينكه طرف مامانش بگيره و من مقصر نشون بده اين حرفها رو ميزد. الان خيلي وقتا ميبينين بكًماه شده ما شام نرفتيم چون هر بار ميرم خونشون همش كارشون شده زاري كردن از دست بچه ها منم اوايل كاري نداشتم ولي ديگه نميرم حتي خونشونم نميرم ميريم با دخترم حياط اونجا ميبينمشون خيلي خيلي برم ١٠ دقيقه فوقش نيم ساعت ديگه نميرم و اوناهم همين ميخوان ولي جاريم ميگه اشتباه ميكني تو بايد هر روز بري تا كفرشون در بياد وقتي آوردن گذاشتن كنار خودشون پس بايد سر و صداي بچه هارم تحمل كنن و خودش هم اكثرا اونجاس ولي من وقتي نميرم اعصابم ارومتر و ديگه اذيت نميشم
در مورد رفت امد خانواده من هم پنجشنبه ها ميرفتيم هنوزم ميريم تا اينكه يه اتفاقي ميافته و آقا ميرن تو فاز مثلا قهر و نميرن باز قبلا ها من هر هفته دو روز ميرفتم الان ديگه شده يه روز چون نميزاره و هي بهونه مياره اون يه روزم تنها ميرم كه از تنها رفتنم راضي هستم چون راحت ترم ولي اعياد مناسبتها به جز عيد نوروز اونم نيم ساعت ديگه نميرم حتي روز مادر يعني نميزاره و واقعا ناراحت ميشم هميشه يه بهونه مياره كه مادرت ال كرد بل كرد تو يلدا و ١٣ بدر و يا هر مناسبتي همش ميگه من با خانوادم مي رم تو هم داداشت بره پيش مادرت البته با كلي توهينى.
من كار نميكنم ٧ روز هفته خونم و فاصله مون تا خونه مادرم فقط ١٠ دقيقه هست با ماشين و پدرم از دست دادم فقط يه برادر دارم كه اونم ازدواج كرده ولي هر روز سر ميزنه به مادرم ولي باز مادرم تنهاست يه زن تنها تو سن ٥٥-٦٠ جز اينكه بچه هاش ببينه نوه اش ببينه ديگه چي كار ميتونه بكنه و چه انتظار ديگه اي ميتونه داشته باشه. در ضمن مادر من خيلي سعي ميكنه سر خودش گرم كنه تا من فكرم پيشش نمونه ولي باز ته دلم راضي نميشم.
-
anisa جان اتفاقا خواهراش از هفت دولت آزادن يعني تو عمرم آزادي تا اين حد نديدم كه من خودمم از اينهمه ازادي خوشم نمياد يعني شب ساعت ١٢ برن خونشون تا ١٢ شب با خانوادشون يعني با ما ها و پدر مادرشون خوش بگزونن شوهرشونم بره خونه خودشون تنهايي. نه اطلاع ميدن نه اجازه اصلا يعني اينا خودشون مردن برا خودشون و من دليل اينجور بودنشون تو اين ميبينم كه :١- هميشه تو اعتراضا هم از خانواده شوهر همم از زندگيشون يعني هميشه جوري نشون ميدن كه كلي لطف كردن و با اين مردها زندگي ميكنن ٢- هميشه به فكر خودشون هستن ٣- بيش از حد پر رو هستن و اصلا از هيچ چيز خجالت نميكشن. والا من نه مطيع بودن ديدم تو اينا نه چشم گفتن هميشه شوهراشون به اينا چشم گفتن و تنها جايي چشم ميگن اونم پيش داداشاشون يعني شوهر من كه نشون بدن چقدر زن مطيعي هستن و فيلم بازي ميكنن.
و من هروقت به شوهرم ميگم ميگه اونا ازدواج كردن و به شوهراشون ربط داره دختركه ازدواج كرد ديگه از خانواده خودش تموم شد و به خانواده شوهرشون ربط داره در حاليكه اصلا نسبت به خواهراش اونجوريم نيست. نه خانواده شوهر ميشناسن نه احترام نه چيزي در حاليكه هميشه ميشينن از احترام و مطيع بودن دم ميزنن در حاليكه خودشون اونجوري نيستن.
مادرش نسبت به دخترا محدود تر ولي نه تا حد من. تو حرف همش ميخواد پدر شوهرم غول نشون بده در حاليكه مادربزرگ شوهرم ميگفت وقتي بچه ها كوچيك بودن يعني خواهر و برادراي شوهرم ميگه مادرشوهرم ميزاشت پيش مادر بزرگشون و سه چهار روز ميرفت شهرستان پيش خواهر برادراي خودش. الانم ميره
خيلي وقتها احساس ميكنم حيف شدم نه اينكه خود شيفتگي دارم نه ولي احساس ميكنم شور زندگيم هيجانم كلا جوونيم داره با اين حرفهاي اهد بوغ داغون ميشه يه شرايطي دارم كه نه ميتونم بگم زندگيم جهنم نه هم بگم آرامش دارم اگه شوهرم تا اين حد عقايد قديمي نداشت تا اين حد مطيع خانوادش نبود خيلي خوشبخت بودم
يه مدت دو سه ماهي شوهرم نسبت به خانوادم درست شده بود هر روز من ميبرد خونه مادرم هر روز جوري رفتار ميكرد كه انگار عاشق من بود منم واقعا سعي كردم براش سنگ تموم بزارم ولي خيلي زود با حرفاي خانوادش همه چي كنفيكون شد تو تايپيك ترجيح بي رحمانه شوهرم نوشتم بعدش گفتم حتما شوهر من استعداد خوب بودن داره و هي سعي بگم بفهمه كه اون موقعها واقعا بهشت بود زندگيم ولي نخواست بفهمه خيلي سعي كردم هي توضيح دادم هي گفتم با عمل نشون دادم ولي نشد و به اين نتيجه رسيدم فقط داشت اداي آدم خوبا رو در مياورد و بيشتر از دو سه ماه نتونست طولش بده واقعا حسرت اون روزا رو ميكشم ولي نميخواد قبول كنه نميخواد.
-
امروز برادرم با خانومش اومده بودن خونه ما به مناسبت روزه دختر براي دخترم كادو خريده بودن شوهرم به خاطر كارش از ديروز رفته فردا برميگرده عصر زنگ زدم ميگم امروز داداشم با زنش برا دخترمون كادو خريده بودن به جاي اينكه حداقل بگه دستش درد نكنه برگشته ميگه چرا زنش اومده بود بي خود كرده بود مينداختيش بيرون 😔😔😔 واقعا دلم به حالم سوخت واقعا سوخت كه حتي خوبيه خانواده منم ميخواد بد جلوه بده در حاليكه برادر خودش يه جفت جوراب بخره كاري ميكنه ١٠٠ بار تشكر كنم.
واقعا موندم چي بگم من بهش.
مثل خودش باشم ميگين مقابل به مثل نكن، ساكت شم چيزي نگم واقعا ديگه از اينكه فكر ميكنه نميفهمم خسته شدم برميگردم جواب ميدم توضيح ميدم مغزش تعطيل ميكنه تا هيچي نفهمهانگار ديواره. چه بر خوردي بكنم واقعا؟؟؟همش كوچكترين كاراي خانوادش ميخواد بكنه تو چش من ولي كاراي خانواده من هميشه بي ارزش كرده.
-
عزيزم كاملا دركت ميكنم
من موندم كه دليل مشكلات اينطوري فقط بخاطر نداشتن مهارته يا شانس بد
از خدا ميخام بهمون كمك كنه راهمون رو پيدا كنيم
(من پدرمادرم شهرستانن هرچندوقت يكبار ميان تهران موقتي، اين بار تا دمه در ميان من رو ميرسونن ولي نمي تونم تعارفشون كنم بيان تو، سره كوچه پيدا ميشم)
-
سلام امروز صبح به شوهرم گفتم كمي پول بده دخترم خمير بازي ميخواد ميبرمش بهداشت ( بهداشت ٢ كوچه بالاتر از خونه ماست كنارشم لوازم تحريري داره) از اونجا هم خمير بخرم برگشت گفت نه نميخواد خودم اگه فرصت شد شنبه ميبرم منم گفتم خوب مگه بهداشت كجاست اينم حوصله اش سر رفته ميريم زود بر ميگرديم اصلا جواب نداد تا اينكه خواست ارز در بره برگشت گفت خودم ميبرم حرف چندبار ميزنن
madar بهم بگو من واقعا چه برخورد قاطعانه اي بايد ميكردم مطمئنم اگه برم يا باز دنبال حرفش بگيرم كار به داد و بيداد ميكشه بعدش به فهش...
من اصلا بهش نگفتم برم يا نه بهش اطلاع دادم.
از ديروز ديدم اصلا حوصله نداره چندبار پرسيدم اتفاقي افتاده گفت نه صبح اتفاقي بعداز اينكه از خونه در اومد منم رفتم از زيرزمين وسايل بردارم كه ديدم نشسته با مامانش صحبت ميكنه و سر كار دعواش شده اون به مادرش توضيح ميداد در حاليكه من چندبار از ديشب پرسيدم اتفاقي افتاده دهنش باز نميكنه و واقعا ناراحت شدم خودشم ديد كه شنيدم خواست كه بره بهش گفتم پسر خوب من از ديشب اينهمه پرسيدم چي شده اصلا جواب نميدي خيلي ناراحت ميشم ميبينم بهم اعتماد نداري و حرفت به من نميگه اصلا جواب نداد انگار نميشنوه حرفهاي من. ( البته گوش واينستاده بودم براي رفتن به زيرزمين بايد از خونه مادرش برم كه وسط حرفش رفتم تو اونم نتونست حرفش قطع كنه نه تونست ادامه بده ولي فهميد كه ماجرارو فهميدم)
يه موضوع ديگه شوهر من قرص ميخوره ولي نميدونم چه قرصي قبلا شك داشتم ولي تازگي مطمئن شدم خودشم بسته نيست كه اسم داشته باشه به صورت قرص باز تو لايلون كه تو ماشينش قايم ميكنه هر روز هم فكر كنم ميخوره. مادرشم ميدونه چون يه بار كه سرما خورده بود به مامانش گفته بود بياره اونم اورد يواشكي داد بهش فكر كرد من نفهميدم بعد اينكه درست شد هر چقدر گفتم قبول نكرد كميم منكر شد كميم دعوا راه انداخت كه من بهدان ميزنم ولي من با چشم خودم ديدم. به نظرتون چطوري ميتونم بفهمم قرص چيه اگه از قرصا بتونم از ماشين بردارم كجا ببرم تا بگن چيه چون روكش نداره كه ببرم داروخانه. بهم كمك فكري كنين.
شوهر من كلا علاقه داره دارو بخره ولي به من نگه يه بارم داروي جنسي ميخورد ورقهاش از پشت بام پيدا كردم بهشم گفتم گفت يه ورق خورده فقط.
-
سلام
قضیه قرص دیگه چیه؟
خوب چرا از خودش نمیپرسید؟
بعضی قرصها رو داروخانه بدون بسته بندی میفروشند . ولی اگر خودش از روکش دراورده خوب قضیه بو میده.
-
نميدونم قضيش چيه داروها ولي اصلا نميخواد من بفهمم ازش پرسيدم گفت مال من نيست مال مادرم برا اون خريدم در حاليكه تويه يه كيف زير دستمال شيشه ماشين تو در ماشين پيدا كرده بودم. اون روز خواستم بردارم نشونش بدم نبود يا جاش عوض كرده يا جاي ديگه گذاشته. چندبارم گفتم ميگه نه همچين چيزي نيست. ميدونم معتاد نيست ولي چه قرصي ميتونه باشه نكنه قرص اعصاب يا يه مريضي خاصي يه زماني قرص خواب آور خيلي ميخورد بعدا گفت ديگه نميخوره ولي اين نميدونم چيه قرصهاي كوچيك سفيد. نميزاره من برم تنهايي تو ماشين احساس ميكنم اصلا راضي نيست. كسي تجربه اي از قرص نداره؟
يه سوال ديگه هم داشتم اگه حزانت بچه رو به من بدن و پاسپورت داشته باشه براي رفتن به خارج از كشور مثلا تركيه باز اجازه پدر بايد باشه؟
-
سلام عزيزم،من صفحه هارو كه ميخوندم تايپيك تورو كه ديدم گفتم بايد عضو بشم،خيلي تو اين سايت ديدم كه تشويق ميكنن زنارو با مردايي بمونن كه اصلا شرايط مناسبي ندارن،نميتونم درك كنم چرا ما زنا انقد بايد خودمونو دست كم ميگيريم چرا اصلا ازش اجازه ميگيري مگه تو يه ادم عاقل و بالغ نيستي چرا همون اول اصلا بهش اين اجازه رو دادي زن و شوهر بايد عين يه دوست باشن نه رابطه بالا به پايين من خودم مشكلات زياد دارم تو رابطم اما هميشه براي چيزي كه حقمه جنگيدم، شوهر شما به جاي صحبت كردن با شما با مادرش حرف ميزنه اجازه ارتباط با خانوادت كه حق طبيعي و مسلمته رو نميده شما به عنوان مادر بچتون حق دارين بچتون رو جايي ببرين كه دوس دارين حتي اگه پدرش نباشه،متاسفم كه قوانين ما نميتونه از زنا حمايت كنه پيش يكي برو بتوني كمك بگيري راهي پيدا كني بچتو بردارو از اين زندگي فرار كن من انقد زنايي رو ديدم كه حتي با يه بچه تونستن دوباره تشكيل زندگي بدن البته چون شما بچه داري بايد اولويتت اون باشه من تشويقت نميكنم به چيزي،اما موندم كه مادر شوهرتو ميبيني كه رفت و امد داره با ادما و فاميلش و مهمون داره و مهموني ميره و جوري به پسرش ياد داده كه برا زنش اين حقو قائل نباشه اين ادما مريضن زندگي با ادم مريضم خودتو مريض ميكنه،فردا بچت از پدرشو همه فاميل پدرش متنفر ميشه و غصه مادري رو ميخوره كه اينهمه سال ناراحتي كشيده من الان يكي به مادرم به بالا چشش ابرو حرص ميخورم كه چه حقي داره مطمن باش دخترت نميخواد براش همچين فداكاري كني با ادمي باشي كه اجازه پارك رفتن نده اصلا من حتي نميخوام از كلمه اجازه براي شما استفاده كنم،البته تقصيري نداري همه ماها به نوعي دريره اين رفتارا هستيم حتي خود من تو بعضي موارد اما اين واقعا ديگه فراتر از انتظاره،فقط اين وسط مواظب دخترت باش كه دعوا به شدت رو بچه ها تاثير ميذاره حتي تا وقتي بزرگ بشن
-
ممنون دلاي عزيز راستش بخواي من هر تايپيكي اينجا باز كردم به غير از اين تايپيك آخرم هميشه همه من مقصر دونستن و رفتارهاي شوهرم به من ربط دادن كه ميتونم بگم ٣ يا ٤ سالي ميشه من به اين تالار سر ميزنم و هميشه با خودم ميگفتم وقتي اين همه آدم ميگن تقصير منه پس تقصير من هست پس خودم تغيير بدم و متاسفانه تو تمام اين سالها اين تغييرات شايد به ظاهر جواب مثبت داد ولي توي دوران خيلي كوتاه اون دليلش اين بود كه شوهر من تمام رفتارهاي خودش حق دونست و سكوت من يا عدم اعتراض هاي من از رضايت دونست من اول زندگيم خوب داشتم ميجنگيدم بعد از يه قهر ١٥ روزه و برگشتم به خونه كه به ٣ سال پيش قبل از اينكه دخترم بياد توسط نظرهاي دوستان و چشمهاي الكي و قربون صدقه رفتنهاي دروغين تبديل شدم به يه آدم منفعل كه واقعا از اين كه به حرفها گوش كردم شخصا خيلي پشيمونم
البته نميخوام بگم اينجا همه نظرهاي بدي ميدن اصلاااااااااا و واقعا از همه بخاطر وقتي كه ميزارن ممنونم ولي ايت تالار يه جوي داره كه همه فكر ميكنن بي دليل و بادليل بايد سازش كرد در حاليكه تمام اين سازش ها تمام اين سكوت ها از من يه آدم منفعل ساخت قبول ميكنم سازش چيز فوق العاده اي هست ولي براي هر كسي نه براي كسي كه سازش تورو حق خودش ميدونه نه نجابت طرف نه اصلا خوب نيست بلكه مضرر هم هست اين تالار يه محيط فوق العاده اي برا درد دل آدم وقتي اينجا مينويسه احساس سبكي ميكنه
ولي ناگفته نمونه كه اين تايپيكم اينجوري نشد و دوستان خيلي كمكم كردن كه رفتارهاي جرعتمندانه داشته باشم مخصوصا madar , maryam عزيز و اونيكي دوستان كه اسمشون خاطرم نيست
در مورد خودمم هم كاملا دلا تصميم گرفتم و رو خودم كار كردم كه همونطور كه شوهر من يه آدمي هست كه حق و حقوقي داره منم آدم هستم و حق حقوق خودم دارم و براي اونا بجنگم اگه با هام راه اومد بهتر اگه نه راهم جدا كنم و واقعا تو اين چند روز زندگي جوري زندگي كنم كه دوست دارم و تو اين جدا كردن راه فقط فقط سرنوشت و اينده دخترم كه برام مهم و نميخوام آيندش خراب كنم
و خيلي دوست داشتم دوستاني كه جدا شدن و بچه دارن يا خودشون پدر مادرشون از هم جدا شدن از شرايطشون و مشكلاتشون برام بنويسن تا با چشم باز تصميم بگيرم. ممنون ميشم.