اينجا خونمون خيلى سخت ميگذره، همش فكرم اونجا پيش همسرمه. اصلا نمياد منو ببينه. خيلى كلافه ام.
از طرفى ميترسم از اين فرصتى كه به همسرم دادم كه با اون دختر بگذرونه
نمایش نسخه قابل چاپ
اينجا خونمون خيلى سخت ميگذره، همش فكرم اونجا پيش همسرمه. اصلا نمياد منو ببينه. خيلى كلافه ام.
از طرفى ميترسم از اين فرصتى كه به همسرم دادم كه با اون دختر بگذرونه
سلام دوست عزیز
کاش شما مشاوره تخصصی می گرفتین.درک دلیل رفتارهای شوهرتون یه کم سخته و نمیشه راحت توصیه کرد که شما چه عکس العملی نشون بدین.
شاید من اگه جای شما بودم حالا که خودش خواسته میرفتم پیشش .به ظاهرم میرسیدم و سعی می کردم شاد و سرزنده به نظر برسم ولی بهش زیاد نزدیک نشم تا وقتی که خودش نخواسته.
در کل سعی می کردم بدون افکار منفی راجع به خیانت و این حرفا پیشش برم . یه جوری که من رو متفاوت با گذشته ببینه و رفتارهایی که قبلا اون رو فراری می داده
نشون ندم.
صبور باش و تحمل کن
قدر خودت رو بدون. ارزش بالاتر از این هاست که بخوای دوباره بری پیشش و تحقیرت کنه!!!
بلاخره باید عدم حضورت رو درک کنه دلش برات تنگ شه و با تمام وجود بخواد که کنارش باشی
اگر با این وضعیت که داری عروسی کنی، احتمال خیلی زیاد روزهای بعد از عروسی خیلی دردناکتر و بدتر خواهد شد!
از الان باید تکلیفت رو مشخص کنی و عمر و جوونیت رو برای کسی که لیاقت داره بگذاری نه هر کسی!
ميترسم انقدر نرم پيشش كه نبودنم عادى بشه براش، اون كه داره وقتشو با يكى ديگه ميگذرونه معلومه كه دلش برام تنگ نميشه.
من ديروز رفتم پيش يه مشاور و اون آقاى دكتر گفت اصلا تنهاش نذار، هميشه پيشش باش چون اينجورى به نبودنت عادت ميكنه. قبلش روز شنبه رفتم پيش يه خانم دكترى، ايشون گفتن بهتره نرى پيشش تا دلش برات تنگ بشه. و مامانم كه كل ماجرا رو ميدونه هيچ راهنمايى بلد نيست.
در جواب آنيتا جون كه گفتن بدون أفكار منفى و فكر كردن به خيانت برم پيش همسرم، بايد بگم كه خيلى وقتا خودم رو بدون هيچ فكر منفى و بد آماده كردم و رفتم خونه اش و كلى با هم خوب بوديم كه بعدش ازش يه حركتى ديدم كه تمام روح و روانم رو بهم ريخته و بدون اينكه دست خودم باشه شروع كردم به بهانه گيرى و بى محلى كردن و اونم متقابلاً جواب رفتارمو بدتر داده و همينا باعث شده بگه برو خونتون.
راستش من اينجا چون همه گفتن نرو به حرف دوستان گوش دادم، ولى ديروز اون مشاور خيلى گيجم كرد و اينكه خودم همش شك دارم كه همسرم داره وقتشو با اون دختر ميگذرونه. همسرم بايد وقت خاليش بعد از كار رو با من بگذرونه، دلش برام تنگ بشه، زنگ بزنه، منو ببره بيرون، بياد بهم سر بزنه، متاسفانه همسرم هيچكدوم از اين كارها رو نميكنه و من هر روزم جهنمه. هر روز آرزوى مرگ ميكنم كه اين چه بخت و شانسى بود كه اومد منو پيدا كرد، دست و دلم به هيچ كارى نميره، افسرده شدم كلى نياز دارم كه هيچ كدوم برآورده نميشن.
همسرم ممكنه بعدا دست از اين كاراش برداره؟ ممكنه روزى براش مهم بشم و منو دوستم داشته باشه؟ من با چه اميدى به اين رابطه ادامه بدم؟ اگه ادامه ندم چطورى جدا بشم؟
كمكم كنين دارم ميميرم تو اين زندگى جهنمى
مثلا چه حرکتی کرده که ناراحت شدی؟
به نظر من نرفتن پیشش تا جایی خوب بود که خودش ازت درخواست کنه بری پیشش مثل الان. اگه قصدت جدایی نیست فکر نکنم نرفتن پیشش به مدت طولانی کمکی کنه.
به خصوص که فکر می کنی کسی رو داره. ولی اون طوری که قبلا عمل می کردی و مدام اونجا بودی هم درست نبود.
توصیه من به خاطر این بود که خودت ببینی اگه تغییر کنی اونم تغییر می کنه یا نه. جواب همین سوال آخری که تو پست اخیرت پرسیدی .
اگر تو روی خودت کار کنی و صمیمی بشی و رفتارهای زنونه بدون اخم و تخم و بی محلی باهاش داشته باشی و اون تغییری نکنه،حداقل تکلیفت با خودت روشن میشه.
همسرم اصلا با من تماس نميگيره، امشب بهش زنگ زدم تا باهاش حرف بزنم، بعد از احوالپرسى و حرفهاى روزمره گفتم فكر نميكنى اين رابطه اى كه ما داريم زياد نرمال نيست؟! گفتم تو اصلا با من تماس نميگيرى، آدم بايد زنگ بزنه به همسرش ببينه آيا مرده زنده است؟! مشكلى داره نداره، مريضه، در حال مرگه... گفت من واسه اين كارا وقت ندارم، گفتش كه من بهت گفتم من فقط پنجشنبه جمعه واسه تو وقت دارم، بقيه روزها بايد برم به كارام برسم و واسه مسخره بازيا وقت ندارم. گفتم كاراى عصر به بعدت چيا هستن، گفت به خودم مربوطه. گفتم خوشت مياد من صبح تا شب بيرون باشم و بهت زنگ نزنم شب كه بيرون بودم زنگ زدى پرسيدى كجايى بگم به خودم مربوطه؟! داد زد سرم گفت چى ميخواى باز شروع كردى، گفت من خسته ام مغزمو نخور، بعدشم تلفنو قطع كرد.
اصلا بودن و نبودن من واسه همسرم مهم نيست، پنجشنبه جمعه هم كه ميگه برم پيشش فقط واسه ناهارشه چون اون دو روز رو تعطيله، اصلا دلش منو نميخواد. احساس ميكنم تو قفسم، خيلى حالم بده
عزیزم نباید زنگ میزدی
از این لحظه به بعد زنگ نزن
اول از همه مدل موهاتو عوض کن و بعدشم رنگش کن
کلا یه آرایشگاه برو
گفتی لاغر شدی پس حتما یه دکتر هم برو
این کارا برای حفظ روحیه و تجدید قوا لازمه
در کل حسابی به خودت برس
سعی کن یه سفر بری تنهایی منظورمه حتی یه روزه
یه جای زیارتی هم برو از خدا کمک بخواه و توکل کن به خدا
تونستی یه دست لباس جدیدم بخر اما متفاوت با مدلایی که میپوشیدی
ببین فکر نکن که من دارم همینجوری یه نکته مینویسم منم تو شرایط مشابه به تو بودم و میدونم چقدر سخته برات میدونم چقدر عذاب میکشی
من خودم وقتی یاد گذشته میفتم باورم نمیشه چطور تحمل کردم
حتما همه ی کارهایی که بهت گفتم انجام بده
آخر هفته هم اگه همسرت نیاد دنبالت لزومی نداره بری اگر خودت بری باز دعوا میشه
دختر تو چرا انقد کار خونه انجام میدی؟
سلام خدمت دوستان عزيزم كه هيچوقت تنهام نميزارن...
من پيرو گفته هاى دوست عزيزم زانكو رفتم آرايشگاه موهامو رنگ كردم، يه مانتوى جديد پوشيدم و اومدم منزل شوهرم، براش غذاهاى خوشمزه درست كردم. اصلا هم تو خونه نميچسبم بهش، همش صدام ميزنه ميگه بيا پيشم. حتى گفتم با دوستم قرار گذاشتم برم بيرون، گفت نرو، بذار واسه يه روز ديگه، گفت اين دو روز مال تو هستش. همسرم خيييييييلى مهربون شده، خيلى رفتارش خوب شده، فقط يه چيزى ميگه كه منو نااميد ميكنه، ميگه من فقط هفته اى سه روز برات وقت ميذارم، بقيه روزهاى هفته مال خودمه و بايد به كارام برسم. منم گفتم نميشه ميخوام هر روز ببينمت، گفت نميشه.
ميترسم باز از روز شنبه شروع كنه بره ديدن اون دختر، يا بازم محلم نذاره
سلام
چرا الان که اخلاقش خوبه ، دارید باز حرفای منفی میزنید و باهاش لجبازی میکنید ؟ و میگین میخوام هرروز بیام؟ چرا همش میگین میترسم میترسم ؟ همینکه اخلاقش خوبه و میخواد پیشش باشی یعنی دوستت داره ، چه لزومی داره فکرای منفی کنید ؟ این افکار منفی و ترس های شماست که باعث میشه اتفاقات بد بیفتن !!
شما الان دوران عقد هستید ، لازمه هر روز پیش هم باشید ؟ بهتره توی روزهایی که پیشش هستین انقدر رابطه رو خوب کنی که اون دیگه حتی نتونه فکر خیانت تو سرش داشته باشه !
سلام عزیزم خداروشکر
ببین من همش دارم حرص میخورماخه شمابا چه منطقی میگی بقیه هفته با اون دخترست؟؟؟؟؟ خوب اصلا فرض کن باشه اما شما خودت گفتی میخای زندگیت رو بسازی اولا بخودت بگو همسرمن که اهل نماز روزه هست پس امکان نداره با نامحرم بچرخه
دوم اینکه اینقدر بخودت گفتی با اون دخترست که خودتم باورت شده و کما اینکه دلیلی نداره چون شما رو همسرخودشانتخاب کرده و کسی ایشون مجبور به نگه داشتنت نکرده
تنهادلیل اینکه یه زن به همسرش شک میکنه بدون هیچ شواهدی فقط کمبودهایی که خودش واقفه داره مثلا زبون عشوه و ناز زنونه ،ظاهر اراسته،......پس اگه اینا رو تو خودت افزایش بدی دیگه تو ذهن خودت میبینی که دلیلی نداره همسرت سمت دیگه بره وقتی شما قربون صدقش میری باهاش مثل این دخترا یی که میخان قاپ یه پسر روبدزدن زبون بریزی دیگه همسرت تو خودش نیازی نمیبینه که این حرفای عشغولانه رو از کسه دیگه بشنوه یوقت هم بشنوه به خودش میگه همسر خودم ازین بهتر قربون صدقم میره
دیدی ادمه گرسنه بوی یه غذای ساده هم دیونش میکنه اما اگه سیر باشه بریونی هم جلوش بذارن حالش بد میشه.....
اما بدون مردا اکثرا میخان استقلال دوران مجردیشون حفظ بشه برا همینه میگه بقیهروزا مال خودمه نمیگه میخام برم پیش دوس دخترم!!!!!!!
ببین الان یه تغییر تو رفتار و ظاهرت دادی سریع نتیجه گرفتی پس اگه خیلییییییی تغیییییییرکنی چی میشه!!!!!
مردا عاشق زنای با اعتماد بنفس اند اصلا شما نبایدتو ذهن خودت وذهن همسرتاین رو ایجاد کنی که همسر من ممکنه سمت کسه دیگه بره همین فکر ایشون اگه تو ذهنشم چیزی نباشه بطرف کسه دیگه قلقلک میده
از خودت جلو همسرت تعریف کن مثلا بگو تو فلان مهمونی همه از هیکلم تعریف میکردن یا مثلا تو این زن خوشگل از کجا پیدا کردی؟؟و
کلا یکم از خودتتعریف کن البته هرازگاهی
و اینلو بدون که دردوران عقداصلا لازم نیستتتتتتتتتت همدیگهرو هرروزببینین
همون هفته ای یکی دوبارکافیه
در اخر بسیار از خدا کمک بخاه که همه قلبهابدست اوست