نقل قول:
نوشته اصلی توسط
باغبان
سلام بر ، پرندگان مهاجر
خب اگر مایل باشید یه خلاصه برداری کنیم و وارد مبحث کار بشیم :
تو مقاله های قبلی بیشتر سعی کردم درد و دلی داشتم باشم در مسیر خود ِ زندگی ، و سختی هاش - و اینکه باید خودمان را قبول کنیم
گذشته یمان ( چه خوب و چه بد ) را به عنوان تجربه ای از زندگی قبول داشته باشیم
انتخاب مسیر و انسان های ثاثیر گذار ( نوع منفی ) بر انتخاب خودمون را ببخشیم .
و اینکه شاید اطرافیانمان ما را درست هدایت نکردند و نمی کنند - ولی انسان یه روزی به مرحله ای میرسه که باید خودش تحقیق کنه و راه را پیدا کنه .
از طرفی سعی کنیم عامل درونی را تقویت کنیم و به عامل بیرونی اهمیت ندهیم ( مثلا قضاوت مردم )
و به جای اینکه تمام روز مرثیه بخوانیم و آهنگ لالایی بزنیم – سعی کنیم راه حلی پیدا کنیم . ( ویژگی یه انسان متعالی )
سعی کردم درباره مدیریت و کنترل ذهن با شما صحبت کنم .
و اینکه مغز اگر بفهمه خاطره ای اهمیت نداره اون را کم رنگ میکنه و اون اتفاق و حادثه دیگه براش اهمیت پیدا نمی کنه .
مسیر زندگی شما طوری بود که اولا به خاطر جو سنگین در محیط اطرافیانتان - و ثانیا علاقه و شوق نسبی در دوره نوجوانی به ادیان و عرفان و مذهب -
باعث شد بعد از گرفتن مدرک سیکل وارد حوزه بشید .
بعد از پیمودن اندکی از مسیر متوجه شدید که حوزه مسیر شما نبوده – از این رو به خاطر حرف اطرافیان و از اینکه انصراف در اون دوره ، وضعیت را شاید بدتر می کرد – تصمیم گرفتید به اجبار این مسیر را ادامه بدید
و فوق دیلم را بگیرید . از طرفی تجربه های گران بهایی هم کسب کردید – که باعث شد مطالعه زیادی بر ادیان و اندیشه ها ی مختلف داشنه باشید .( خیلی خوبه )
میگن وضعیت انسان در هر نقطه ای باشه می توسنت از اون وضعیت بدتر باشه
مثلا یکی پاش میشکنه و گچ میگیره و به خودش میگه این چه زمونه ای هست ! - ولی اون فرد باید بداند امکان داشت مثلا به جای اینکه پاش بشکنه خدایی نکرده ضربه مغزی بشه – یا پاش قطع میشد .
- این شاید هم یه تکنیکی باشه برای اینکه در هر لحظه خدا را شکر کنیم .
به نظرم دوست من ، باید همیشه به خودمون بگیم می تونست از این هم بدتر باشه ،،، پس خدایا شکر !! ( نمی دونم چقدر با حرف آشنا هستید ! )
سلام دوست عزیز.من از پختگی و تجربه یافتگی عذاب می کشم.مثل هم سن و سالم بر خورد نمی کنم.شاید اگر نا پخته بودم می گفتم.چرا من اینقدر کودن هستم.درسته تجربه خوبه.من دائما بین چیزی که میخوام و چیزی که هستم و از طرفی ایده ایده آل بودن سخت گرفتارم و به چهار میخ کشیده شدم.من یا تو چاه واقع بینی بدبینانه می افتم یا در چاله ایده آلیستی رویا پروازانه.حد وسط و رعایت تعادل ندارم.از این عذاب می کشم که شور جوانی ندارم.هر چقدر سعی می کنم سرمست و سرخوش به نظر برسم.گویا گل و سرشتم شده.انگار به هیچ وجه نمی تونم.
نقل قول:
واقعیتش دوست من ، ما فقط می تونیم با توجه با درد و دل شما ، در حد توانمان و شرایط موجود پیشنهاداتی بدیم - از این رو من سعی می کنم بر تمام شاخک های شما قدم بگذارم : ( شاخک == تجربه )
من خودم بخوام تصمیم مهمی تو زندگی بگیرم – یا می رم قدم می زنم یا برق ها را خاموش می کنم و در سکوت کامل فکر می کنم .
1 ) میشه نظرت را در مورد شغل معلمی بگی ؟ یا مثلا ادامه تحصیل در آن ؟ ( کاردانی به کارشناسی – قوق لیسانس و ..... )
به نظرت میشه با مدرک فوق دیپلم حوزه ، مسیر معلمی را طی کرد و از طرفی مثلا حوزه راادامه داد ؟
یا مثلا فقط مسیر معلمی را طی کنیم ؟ ( دانشگاه های مربوط )
یا مثلا بریم برای شروع از یه روستا و در انجا معلم بشیم ؟
اگه لیسانس حوزه رو بگیری میتونی معلم بشی.معلمی رو دوس دارم.نه به این شکل که خودم به هنوز به خیلی چیزا شک دارم برم به بچه های مردم درس شریعت بدم.اصلا مشکله من اینه که نمی تونم بخورم.سفره بازه.همه میگن: بفرما.من ناز می کنم.این همه آدم که ضد دین هستند و دیدم به راحتی از قِبَل دین میخورن و می چاپن.گاهی بهشون رشک میبرم که چرا من نمی تونم مثل اونا باشم و عذاب وجدان دارم.هرچند ممکنه گناهانی بدتر از اونا رو انجام بدم ولی همیشه برام سواله منی که گناه می کنم به راحتی و سدی در برابرم نیست.چرا اینجا پام میلرزه.نه اینکه بگین اون فردیه این اجتماعی نه.من گناه اجتماعی هم کردم.نمیدونم چه مرگمه.اینه که معلم میتونم بشم.
با لیسانس حوزه میشه معلم یا مشاور فرهنگی ادارات یا دفتر دار اسناد و ازدواج و طلاق یا وکالت یا قضاوت شد.از بین اینا من دفتر ازدواج و طلاق رو می تونم تجمل کنم.باقیش رو اگر انتخاب کنم یا به خاطر پولشه یا به خاطر پرستیژ.و الا از این کارا بیزارم.هر چند وضعیت وخیم جامعه ام رو می بینم.به غلط کردن می افتم.این همه مهندس و هنرمند بیکار.کار نیست.من از دو چیز خیلی ترس دارم یکی اینه حوزه رو ترک کنم و با طی سن و سال و فشار مالی و رخت بستن خیلی از علایق از مغز و واقع بینی مفرط.دچار نوعی رکود روانی و افسردگی حاد آمیخته با بحران میانسالی بشم که این سری به گمونم دیگه قابل درمان نباشه.دومشم ترس از حرف اطرافیان و مردمه.
نقل قول:
2) به نظرت اگر مدرک خوشنویی را تمام کنی و حرفه ای بشی ، می تونی عضو انجمن خشنویسان بشی و معلم بشی و یا کلاس های خصوصی بگیری ؟ و از طرفی مثلا حوزه را هم ادامه بدی ؟
یا مثلا فقط معلم خوشنویسی بشی ( حوزه را انصراف بدی ) و سعی کنی در اون مسیر حرکت کنی ؟
آره میشه.عضو شدنم بستگی داره.اکثرا مافیایه.درآمدش هم محدوده.کلاس خصوصی بهتره.الان شهرستان آگهی دادم.هنوز به پول نرسیده.چند نفر پیام دادن برای یادگیری.هنوز به نتیچه نرسیده.متاسفانه همه چیز تهرانه.تهران کلاس خصوصیش،هم پولش پر و پیمانه اس.هم میتونی بری خونه مردم.اینجا فکر میکنن میخوای بری خونشون دزدی یا تجاور کنی.شاگرد دختر هم که بی هیچ خانواده ها قبول نمی کنن.استادشون یه پسر مجرد باشه.
نقل قول:
3 ) چرا فکر میکنی برای رسیدن به تئاتر باید از دبیرستان شروع کنی ؟
تا حالا کار تئاتر انجام دادی ؟
چه چیزی مانع توست؟
به نظرت می تونی ؟
چرا می تونی؟
چرا نمی تونی ؟
به غیر تئاتر و خوشنویسی به چه گرایشی از هنر علاقه داری ؟
مجسمه سازی به قول خودتون چه برتری هایی به تئاتر داره ؟
خیلی از بازیگران بودن مدرک غیر هنری دارن و یا اصلا تحصیلات ندارننند!
مثلا آقای امیر جفری مدیریت خونده - ولی در تئاتر خیلی پیشرفت داشته و به استادی رسیده ( یا خیلی از بازیگران دیگر )
نمیگم از دبیرستان.دبیرستان انسانی میخونم.کنکورم هنره.حالا تا چند سال بعد.من میگم،بالاخره باید مبانی هنر رو بگدرونی یا نه؟ همینجوری بری بشینی کلاس.هنوز من از هنر تصور درستی ندارم.با هنری ها زیاد نشست و برخاست داشتم.بزرگترین مانعم خانواده مه.اصولا با هنر به هر شکلی مخالفه.مثلا میخواد منو معرفی کنه چی بگه توی مسجد یه دهات کوره؟ بگه طلبه اس بهتره یا بگه نمایش بازی میکنه.که مردم برداشت کنن دلقکه.غیر از خوشنویسی.به نقاشی و مجسمه و موسیقی علاقه دارم.اگه نقاشی بخونی.مجسمه ات هم پایه اش قوی میشه چون همه چیز توی اتود درسته.اول باید طراح خوبی باشی تا برسی به مجسمه ساز خوب.موسیقی هم به آواز سنتی علاقه دارم.هم به خاطر خوده آواز سنتی هم به خاطر این که من توی این بل و بشوی پاپ و مافی بازی هاش هرگز امکان موفقیت ندارم.خالا شاید توی آلترناتیو خوب باشم.چون ظرفیتش محدوده.هنوز به نتیجه نرسیدم. هنوز انتخاب نکردم.به نظر خودم استعدادم توی مجسمه و موسیقی زیاده.به همه این هنر ها هم ناخونک زدم.اینقد شیرینه هنر.اصلا نمی تونم بخورم.مثل آدم عطشناک هستم که همه رو دوس داره بخوره.ایرادیم نداره.ولی از یه جایی به بعد باید تکلیفت رو مشخص کنی و یکیشو انتخاب کنی.این انتخاب زمان میبره که بالاخره با کدوم کنار بیای.اولویت بندی کنم.مجسمه سازی - تئاتر - موسیقی
ناگفته نمونه که مجسمه سازی درآمد خوبی داره.اگه بتونی خوب کار کنی و قرداد ببندی.دیمی هم هست.یه فصل ممکنه اصلا نباشه.یه فصل ممکنه 20 میلیون در بیاری.
نقل قول:
می تونی کاردانی به کارشناسی کنکور بدی ( یا بدون کنکور – نمی دونم ) یکی از شاخه های هنر را بری !! – سپس برای فوق لیسانس بری برا دانشگاه تهران ! – (هنرهای زیبای دانشگاه تهران ) -
تو این فاصله هم سعی کنی معلم خوشنویسی بشی و یا مثلا یه کار پاره وقت هم انجام بدی !
یا بری از صفر در مراکز تئاتر شاگردی کنی !!!!
همینو دوس دارم.خدمتم بگیرم.مشکل قانونی نداشته باشم.فقط اون خانواده و اینا دیوانه ام میکنه.هشت سال رفتی غربت هنوز هیچی.طلبه ام مگه ریششو میزنه؟ نون امام زمان خوردی حالا واسه ما تریپ روشنقکری برداشتی؟ مجسمه سازی هم شد کار؟ کار بهتر از این نبود؟ خودتو بدبخت کردی.الان واسه خودت قاضی بودی
نقل قول:
باید یه کاغد برداری از خودت سئوال کنی ( مثل بالا ) و جواب بدی و هر جا گیر کردی بری از متخصص اون حوزه سئوال بپرسی
از طرفی من احساس می کنم از مسیر رسیدن به هدفت یه خورده می ترسی ؟
یا مثلا فکر می کنی شاید نشه ؟
یه توانایی هات ایمان داشته باش! - منتظر تفسیر رای مردم نباش - فقط نظرها را بشنو ( خانواده - آشنا و ... ) ولی نذار این نظرها بر رویاهایت تاثیر بذاره !
............................................
پ. ن :
در مورد ادیان نباید صحبت کنیم - ولی یه چیزی من به شما بگم
من تمام ادیان را بررسی کردم ( در حد توانم ) - اسلام از همه آسان تر و کامل تره ! ( به شرطی که درست فهمیده باشیم و درست انجام بدیم )
مثلا یهودیا و مسیحا باید روزه بگیرند- نماز بخونند - حجاب خودشون را حفظ کنند و ....
ولی می بینیم شاید بعضی موارد را انجام ندند ( مثلا حجاب ) - و دین خودشان را تغییر دادند .
آره می ترسم.خیلی.من چند سال پیش از همه چیز زده بودم.الان متعادل شدم.درد من مذهب نیست.درده من آدمای مذهبیه که آزارم میده.اقلا با دین کاری ندارم.اگه هم دنبال روی کنم.اسلام عرفانی رو انتخاب می کنم.