-
سلام نسیم عزیز
برات می نویسم تا بدونی خیلی ها مثل تو به دنبال جواب میگردند.
کاملا درک میکنم که وقتی از نظر بقیه فرد موفقی هستی اما در درون خودت یه علامت سوال هست، یه علامت سوال که سوالش خیلی واضح نیست. شنیدی گاهی میگن اگه سوال، درست و به صورت دقیق باشه خود اون سوال فرد رو به سمت جواب درست هدایت میکنه؟
من خودم هر از چندگاهی خودم رو روی یک کاغذ a4 سفید تجزیه و تحلیل می کنم.
میخوام بهت بگم جواب این سوالها یه چیزی بالاتر از تحصیل و کار و ازدواجه. (یا حداقل من اینطور فکر میکنم)
ذهن افراد خلاق و تیزهوش (مثل شما) به جوابهای پیش پا افتاده قانع نمیشه.
من خودم همچنان در کنکاش هستم. نمی دونم شاید سال آینده خودم پیش یک مشاور برم. ولی از اکتشافات خودم اینه که افراد کمالگرا مثل شما خیلی با خودشون مهربون نیستند. خودشون رو راحت نمی بخشند. رفیق لحظه های تنهایی خودشون نیستند.
-
سلام مهرآئین عزیز
سال نو رو به شما و همه دوستای خوبم تبریک میگم، امیدوارم هرجا هستید سلامت و موفق باشید.
ببخشید که دیر جواب میدم، تعطیلات نوروزی که منتظرش بودم هم رسید و گذشت ... استراحت خوبی بود. دور بودن از این محیط کاری که همه حتی به زور به هم سلام میکنن خوب بود.
راستش کمی آروم ترم، توی تعطیلات هم تمام اقوام و فامیل بهم میگفتن که چرا عوض شدی و آروم و بی نشاط شدی، که من مرتبطش میکردم به محیط کارم که به خاطر شرایطش باید همش آروم باشم(این واقعاً یکی از قوانین محیط کار ماست)
در مورد هدفگذاری هیچ اقدامی نکردم، انگار دلم نمیخواست به هیچی فکر کنم حتی به اهدافم!
نمیدونم شاید به قول شما مسائلی که آزارم میده فراتر از مشکلات کاری و ازدواجه اما مطمئناً این دو مورد تاثیر زیادی هم داشتن. بازم دارم سعی میکنم که روحیه خودمو حفظ کنم و ادامه بدم.
چند روز پیش توسط یکی از آشناها آقایی به من معرفی شد که 8 سال از من بزرگتره، تا حالا با کسی با این اختلاف سنی آشنا نشده بودم، خواهرشون با من تماس گرفتن و از من خواستن که یه وقتی بذارم و با برادشون صحبت کنم. با اینکه این اختلاف سنی خیلی بالاتر از معیار منه قبول کردم که صحبت کنم (به گفته بعضی دوستان که بهم میگن تو خودتم سنت بالاست! و دیگه پسرای سن بالا میان و... هرچند نمیدونم دوستای من با پسرای کم سن تر حتی همین الان ازدواج میکنن)
جالب اینجاست که ایشون تماس نگرفتن!!!
اگه تماس میگرفت هم من خیلی باید راجع به این اختلاف سنی فکر میکردم. و شاااااااااید شااااااید قبول میکردم اگه خیلییییی از معیارهای دیگه رو میداشت (همونطور که گفتم من دارم از خیلی از معیارام کوتاه میام و همین عامل باعث انتخابای اشتباهم تو سال گذشته بود)
اینو تعریف کردم که بگم این اتفاقایی که میفته مشابه این مورد اونم با وضع روحی الان من، روی من بی تاثیر نیست، به نظرم کمی بی احترامی شد اما دیگه برام مهم نیست...
اینجور رفتارا رو هم باید مثل رفتارای محیط کارم از کنارشون بگذرم. برای دختر مغروری مثل من که یه زمانی تو اوج بوده کمی سنگین تموم میشه اما باید گذشت...
-
سلام نسیم خانم. .. بنده هم سال نو رو خدمت شما تبریک عرض می کنم ...
نه شما ضعیف نیستید به نظر من ... هر کی دیگه هم جای شما بود مطمئنا دچار این وضعیت ها می شد ... واقعا حق دارید ... به نظر من باید پیدا کنید راه ارامش واقعی رو ... هر کی یک چیزی رو پیدا می کنه و...
ولی فکر می کنم بهترین کار این هستش که اولا به خدا خوشبین باشید ... رابطتتون رو با خدا خوب تر کنید تا خیلی اروم تر بشید ... وقتی با خدا رابطتون واقعا عمیق و خوب تر بشه خیلی حالتون بهتر میشه ...
ببنید چرا قبل تر ها این قدر خوش حال بودید و ... کلی با شور و شوق ادامه می دادید و... الان نه ؟!
چون یک زمانی امیدوار بودید ... و گر نه که به طور کلی شما به خیلی از اهدافتون که نرسیده بودید ... الانم باید دوباره برای خودتون ذهنتون رو فریب بدید ... به این که چی شد و چی نشد و... فکر نکنید به این فکر کنید چی حالتونو خوب می کنه ؟! زیاد هم سخت نگیرید باز دوباره هدف گذاری و... نه فعلا فقط به چیزایی فکر کنید که حال نسیم خانم رو خوب می کنه و لاغیر ... یکم از اون عرف و حالت قبلی ذهنی خارج بشید .. مثلا حتما اصولی فلان اموزش روانشناسی رو حتما بخونید و...
نه یک چیزی حالتون رو خوب کرد بببنید چی داشت باز از کلید واژه های اون به دنبال چیزایی باشید که حالتون رو بهتر بکنه
اینو من نمی دونم ولی تست هایی هست که نشون میده البته حرفشم نمی گم ولی افسرده شدید یا نه ؟! یوقتایی برای رهایی از افسردگی باید به متخصص مربوطه مراجعه کنید ... یکم دارو مصرف کنید و حتما پی گیر درمان باشید
بله مثلا شاید داشتن فرزند و همسر در این سن به شما ارامش می داد ... ولی برای انسانی کمال طلب مثل شما اگه این داشته ها رو داشتید ولی باز چیزایی که بعد اون زندگی می خواستید رو نداشتید همین حس ها بهتون دست می داد و... خب این موارد که دست شما نیست بهتره بهش فکر نکنید و فقط فرصت هایی که پیش میاد رو از دست ندید ولی با گذشته و... مقایسه نکنید ولی توصیه اکید هم می کنم صرفا چون در این شرایط قرار گرفتید یوقت دست به انتخاب اشتباهی نزنید چون ادم وقتی توی حالت یاس میره و... یک انتخاب های اشتباهی ممکنه انجام بده ...
کلا دنیا رنج هاش زیاده ... به نظرم ایرادش همونی بود که گفتید زیاد توی سایر ابعاد مطالعه نکرده بودید و... دستاتونو بذارید روی زانو هاتون ... از شکست های ادم های موفق بخونید که چجوری خودشونو اروم کردند واقعا و... شما هم پاشید و کم کم راجب این چیزا هم مطالعه کنید تا براتون خیلی مسایل قابل هضم تر بشه به امید خدا
اینم حتما گوش کنید
http://dl.aviny.com/voice/sokhanrani...ar-zendegi.mp3
منتظر خبر های خوبتون هستم.
-
سلام به شماممنونم برای جوابتونراستش فکر نمیکنم افسردگی باشه، نمیدونم چون وقتی پاش بیفته خیلی هم شادم و شوخی میکنم، فکر میکنم بیشتر همون حالت یکنواختی و کرختی تو زندگیم باشه که با مسائلی که قبلاً راضی میشدم الان دیگه راضی نمیشم، البته دارم بازم سعی میکنم که به قول شما مسائلی که شاد و آرومم میکنه رو پیدا کنم. بیشتر مشکلم همون یاس و نا امیدی که اشاره کردید. میدونم فکرای نا امید کننده ای که تو ذهنمه اشتباهه بهش آگاهم، اما خب نسبت به گذشته ای که گفتید بیشتر در مقابلشون کوتاه میام. میدونم که باید تغییر کنم اما چگونه تغییر دادنشو هنوز نمیدونم...(اینم بگم که بعضی روزا خیلییییی شادم، امیدوارم، حتی هدفمندم اما مثلاً دو روز بعد دقیقاً 180 درجه برعکسم!!! میپرسید چرا؟! نمیدونم)قبول دارم که ایمانمم به خدا کم شده، حداقل نسبت به گذشته، احساس میکنم خدا کمکی نمیکنه و منو فعلاً به حال خودم رها کرده...خیلی وقتا به خودم میگم : این نیز بگذرد...قبلنا کسی میگفت این نیز بگذرد بهش میگفتم مهم اینه چجوری بگذرد اما الان خودمم به گفتن این جمله رسیدم.درست میشه بالاخره راهشو پیدا میکنم، اخیراً بهتر هم شدم، باید کمی حوصله کنم. کم کم همه چی درست میشه. من سعیمو میکنم اما فکر کنم خودش خوب میشه...
- - - Updated - - -
سلام به شما
ممنونم برای جوابتون
راستش فکر نمیکنم افسردگی باشه، نمیدونم چون وقتی پاش بیفته خیلی هم شادم و شوخی میکنم، فکر میکنم بیشتر همون حالت یکنواختی و کرختی تو زندگیم باشه که با مسائلی که قبلاً راضی میشدم الان دیگه راضی نمیشم، البته دارم بازم سعی میکنم که به قول شما مسائلی که شاد و آرومم میکنه رو پیدا کنم.
بیشتر مشکلم همون یاس و نا امیدی که اشاره کردید. میدونم فکرای نا امید کننده ای که تو ذهنمه اشتباهه بهش آگاهم، اما خب نسبت به گذشته ای که گفتید بیشتر در مقابلشون کوتاه میام. میدونم که باید تغییر کنم اما چگونه تغییر دادنشو هنوز نمیدونم...(اینم بگم که بعضی روزا خیلییییی شادم، امیدوارم، حتی هدفمندم اما مثلاً دو روز بعد دقیقاً 180 درجه برعکسم!!! میپرسید چرا؟! نمیدونم)
قبول دارم که ایمانمم به خدا کم شده، حداقل نسبت به گذشته، احساس میکنم خدا کمکی نمیکنه و منو فعلاً به حال خودم رها کرده...
خیلی وقتا به خودم میگم : این نیز بگذرد...
قبلنا کسی میگفت این نیز بگذرد بهش میگفتم مهم اینه چجوری بگذرد اما الان خودمم به گفتن این جمله رسیدم.
درست میشه بالاخره راهشو پیدا میکنم، اخیراً بهتر هم شدم، باید کمی حوصله کنم. کم کم همه چی درست میشه.
من سعیمو میکنم اما فکر کنم خودش خوب میشه...