ممنونم از شما بهاره عزیز.
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنونم از شما بهاره عزیز.
آب حيات
سنت ترز آويلا مي گويد:
- به ياد داشته باشيد: پروردگار همه ما را به سوي خود مي خواند و- از آنجا كه او حقيقت ناب است – نمي توانيم در دعوت او شك كنيم. گفت: تمام تشنگان به سوي من آيند و من سيرابتان خواهم كرد. اگر دعوت او متوجه تك تك ما نبود ، مي گفت: " هر كس دلش مي خواهد به سو ي من بيايد، چون شما چيزي برای از دست دادن ندارید . اما من فقط کسانی راسیراب می کنم که آماده باشند.
اما او شرطی نمی گذارد . کافی است حرکت کنیم و بخواهیم ، و همه از آب حیات عشقش خواهیم نوشید.
روح خدا
استاد می گوید:
- روح خدا که در ما حضور دارد ، می تواند مثل یک پرده سینما توصیف شود . روی پرده حوادث زیادی اتفاق می افتد- مردم عاشق می شوند ، جدا می شوند ، گنج می یابند، کشورهای دور دست را کشف می کنند.
مهم نیست که چه فیلمی پخش می شود . صحنه همیشه همان است . مهم نیست اشکی یا خونی زیخته شود – چون هیچ چیز نمی تواند سفیدی پرده سینما را لکه دار کند.
درست مثل پرده سینما ، خدا هم آنجاست ، پشت مشکلات و لذتهای هر کسی . وقتی فیلم به پایان برسد ، او را می بینیم.
جهان معلم ماست !!
ما برای یادگیری به دنیا آمده ایم و کائنات معلم ماست . وقتی در درسی مردودمی شویم باید دوباره ثبت نام کنیم … و دوباره ! شرط ورود به درس بعدی ، یادگیری درس فعلی است و درسهای دنیا ، بی پایانند !
نتیجه : ما به دنیا آمده ایم که یاد بگیریم .
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته محروم می کند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت جاذبه مرد است و جاذبه قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد بلکه چیزی است که خود می سازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم .بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفتق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان میدهد.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان است و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما هرگز بدون ایثار نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز بعد از آن چه لازم است آن چه را نیز میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست. بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است . به رشد و تکامل خود ادامه می دهد و به محض آن که گمان کرد که رسیده شده است دچار آفت می شود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگ ترین لذت دنیا است.
و در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.
يه کلاغ روی يه درخت نشسته بود و تمام روز بيکار بود و هيچ کاری نمی کرد... يه خرگوش از کلاغ پرسيد: منم می تونم مثل تو تمام روز بيکار بشينم و هيچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمين کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... يهو روباه پريد خرگوش رو گرفت و خورد!
نتيجه اخلاقی: برای اينکه بيکار بشينی و هيچ کاری نکنی ، بايد اون بالا بالاها نشسته باشی!
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد می کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش... راهبه سوار ميشه و راه ميفتن... چند دقيقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشيش زير چشمی يه نگاهی به پای راهبه ميندازه... راهبه ميگه: پدر روحانی ، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار... کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه... چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس ميده... راهبه باز ميگه: پدر روحانی! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!... کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه... بعد از اينکه کشيش به کليسا بر می گرده سريع ميدوه و از توی کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا می کنه و می بينه که نوشته: «به پيش برو و عمل خود را پيگيری کن... کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!
نتيجه اخلاقی اينکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست ميدی!
بعضي چيزها وراي درك و فهم ما هستند . وقتي كه نوزادي با ايدز بدنيا
مي آيد . وقتي كه يك مادر جوان در جريان سرقت مسلحانه به قتل
مي رسد ، وقتي كه سيل دهكده ايي را با خود مي برد ما مي مانيم و
پرسشي كه براي آن گويي هيچ پاسخي وجود ندارد : چرا ؟ اما در سطح
زندگي روزمره ، هميشه مي توانيم سرنخ هايي بدست آوريم .
آيا توجه كرده ايد كه بعضي از حوادث خاص ، فقط براي بعضي از افراد
خاص اتفاق مي افتد ؟ و بعضي از حوادث خاص هم براي بعضي از افراد
خاص اتفاق نمي افتد .
هر كسي درس مخصوص به خود را مي گيرد . ما مي توانيم به سه
طريق واكنش نشان دهيم : 1_ زندگي من مجموعه ايي است از
درسهايي كه به آنها نياز دارم ، درسهايي كه با نظم و ترتيب تمام
در زندگي ام روي مي دهند . ( اين سالمترين برخورد است و حداكثر
آرامش ذهن را تصمين مي كند . )
هيچ كاري براي عوض كردن گذشته ها از دستمان ساخته نيست ، ولي هر اقدامي كه حالا انجام مي دهيم ، آينده را تغيير مي دهد.
تا خدا بنده نواز است
به خلقم چه نیاز
می کشم ناز یکی
تا به همه نازکنم