-
راهنمایی؟!!
شوهرت یه بچه هست خیلی هم خاله زنک. من کم دیدم مردی مثل زنها به خانواده همسرش گیر بده. معمولا این خانمها هستن که هی چوب لای چرخ رابطه همسرشون با خانوادش میکنن. مردا حوصله این چیزهارو ندارن
بعد خونه شما 40 متره شوهرت میخواد داداشش رو بزاره خونه با شما تنها ، خودش بره مسافرت؟!
والا زن من خواهر من رو حتی وقتی خودم بودم به اکراه خونمون راه میداد. من فکر میکردم الان دیگه زنهایی مدل شما تولید نمیشه.
در ضمن این آدم برات شوهر بشو نیست. یا یه ریگی تو کفشش هست که تنها میخواد بره مسافرت یا حوصله ت رو نداره. یعنی دوست نداره. یه خری هم مثل من پیدا میشد میخواستم برم ابزار فروشی هم طرف رو دوست داشتم ببرم. کلا خریت مرد و زن نداره در هر دو قشر هست :311:
-
خاله قزی من منتظرتون هستم .چرا نمیاید کمکم کنید.
-
درود بانو:72:
:311: چه داستانی شده این دوماد و مادر شوهر:58:
بصورت خلاصه شما این وسط نه قاضی هستی نه میانجی نه پیغام رسون والسلام:72: برای مادرت دختر باش و برای شوهرت همسر اینکه کی چی گفت یا شوهرت چی گفت اصلا و ابدا کاری نداشته باش.
شما مسئول گفتار و رفتار شوهرت و مادرت نیستی:81:
اینکه مادرت چی میگه یا شوهرت چی گفت در مورد دائیت به شما مربوط نمیشه شما خیلی بتونی کار کنی هنر بخرج بدی روی خودت کار کن و مهارت های ارتباطی خودت را افزایش بده همین.مادرت گفت بگو گفتار و رفتار شوهرت به خودش مربوطه شوهرتم گفت همین رو بهش بگو البته همدلی کن فقط یه شنونده باش همین و بس بزار مسئله یا مشکلی دارن خودشون حلش کنن.
در مورد منزل شما که 40 متر هستش مطمئنا توانایی مالی شوهرت به همین حد بوده وگرنه ایشونم دوست داشتن یه منزل بزرگتر بگیرن ولی فعلا همین مقدوره براشون و علاقه ای که دارن پرنده هستش مثل هر فردی به چیزی علاقه دارن.ولی خدایی توی 40 متر جا سخته قبول دارم.ولی بشین پیش خودت فکر کن صحبت هایی که در این زمینه با شوهرت داشتی تا حالا فایده ای هم داشته یا اینکه فقط خودتو حرص دادی و روزهات رو خراب کردی؟ در مورد تعدادش بله باهاش حرف بزن چون واقعا تعدادشون زیاد بشه دردسر داره
رفتار شوهرت یکم بچه گانه هستش و رفتار مادرت هم بهتره پخته تر باشه این وسط ولی یادت باشه اولویت اول شما بهتره شوهرت باشه یکم داره لجبازی می کنه که این بخاطر سن کم و احساس غرور شوهرت هستش باهاش لجبازی نکن منطقی برخورد نکن نتیجه ای نداره.
در مورد مسافرت با نرمی باهاش صحبت کن از احساسات استفاده کن بهش بگو دوستش داری و میخوای کنارش باشی وقتی پیشت هست چقدر احساس آرامش و امنیت می کنی وقتی در آغوشت میگیره چقدر لذت میبری و مهمترنی فرد زندگیت هستش وقتی از پیشت میره دلتنگش میشی خیلی و از اینجور حرفها بزنی بهتر نتیجه میگیری در مورد داداشش هم بگو هرچند برادر شوهرم هستش ولی نامحرم و من راحت نیستم اصلا کار درستی نیست ولی سعی کن اول با احساسات جلو بری.
کلا بنظر من بشخصه شوهرت احساس اینکه در کنارش هستی رو نداره مردها حسود هستند شاید بشه گفت از خانوم ها بیشتر و تمامیت خواه یعنی الان احساس میکنه شما فقط باید مال ایشون باشی و مسئله بعدی توی مسافرت هرچند مسئله ای پیش اومد که سخت بود برات ولی سعی کن مثبت اندیش باشی و نکات مثبت رو بیشتر ببینی.و در موردش صحبت کنی.مثلا کاری انجام داد دوست داشتی هرچقدرم کوچیک باشه ازش تشکر کنی و بعضی اوقات تنهاش بزار یکم با دوستاش باشه و کاری که دوست داره انجام بده.
رفتار جراتمندانه بر اساس اون اصول رفتار کن و باهاش حرف بزن :من احساس امنیت و آرماش میکنم وقتی کنارم هستی و بغلم میکنی وقتی باهام هستی(چندتا مثال از گذشته بزن رفتار و گفتاری که خیلی به دلت نشسته) و یکم حرفهای عاشقانه بهش بزن.
خلاصه تلاشت رو بکن اگر بشه چه بهتر اگرم نشد به شوهرت بگو برات خیلی سخته تنها بمونی با برادر شوهرت خیلی دوست داشتم باهات بیام مسافرت ولی حالا چون اجازه نمیدی بهم مجبورم فعلا برم خونه مادرم اینا ولی برای داداشت غذا اینا درست میکنم و هواسم بهش هست(اینا رو با یکم چاشنی ناراحتی بگو جوری باشه که بهش نشون بدی که ناراحتی از اینکه تنهایی میخوادب ره و ازت فاصله میگیره و تو هم مجبوری بری خونه مادرت) شوهرت احساسیه به احتمال زیاد جواب میده:72:
پ.ن:این نظر و احساس شخصی منه که شوهرت فعلا افتاده روی دنده لجبازی و رقابت بچه گانه با مادرت البته مادرت هم حساسیتش رو بیشتر کرده تصور من اینه به احتمال بسیار بالا اگه طرز گفتار ور فتارت جوری باشه که هم ناراحتی میخواد بره و هم اینکه مجبوری بری خونه مادرت اینه و دلت خیلی براش تنگ میشه و ازدواج کردی که کنار شوهرت باشی و همراهش باشه و نه اینکه بری خونه خودتون جواب میده!
مردها وقتی لجباز میشم مثل پسربچه ها میشن یکدنده و قد و حسود اگر درست رفتار کنی و قلقش دستت بیاد میتوانی براحتی زندگی شیرینی برای خودت بسازی
-
سلام دوست عزیز به نظر من شما باید با مادرتون در این رابطه بیشتر صحبت کنید طوری که مادرتون احساس کنه که واقعا هم اورا دوست دارید وهم شوهرتان را
حتی از ایشون هم بخواهید که با شوهرتان مهربانتر وبا سیاست بیشتری رفتار کنند وحتی هر از گاهی بهش زنگ بزنن وحالش را جویا شوند محبت مادر شما به شوهرتان حتما حتما موثر خواهد بود وازمادرتان بخواهید که بحث هایی رو که منجر به کشمکش وناراحتی میشوند را کنار بگذارند
انشالله که تاثیر داشته باشد ویکی از مشکلاتتان را کم میکند :323:
-
ممنون خاله قزی.خیلیییییییییییییییی خوشحال شدم که اومدین و نظر دادین .خودمم همین قصدو داشتم باهاش صحبت کنم.خاله قزی از وقتی که گفتید قهر ممنوع ،گریه ممنوع ،اعبانیت ممنوع ،دعوا ممنوع فقط حفظ آرامش خونه و آرامش خودم همین کار رو کردم.اما نازش بیشتر شده .نخواستم بهش برچسب بزنم که لجباز شده !!اما مدام حسش بود.دقیقا افتاده سر دنده لج.وقتی هم باهاش حرف میزنم نمیپذیره یا همون به قول شما میفته سر دنده لج.بخاطر همین خیلی باهاش بحث نمیکنم.نمیدونم اگه این حرفتون که شوهرم احساس میکنه من در کنارش نیستم درست باشه خیلی بده .بخدا من همه تلاشموکردم تو این مدت خط به خط حرف هایی که زدید.اما چرا بازم باید حس کنه من کنارش نیستم ؟؟؟؟؟
یه چیزی هم بگم از نظر ایشون اگه مادرم برای من هر کاری میکنه خوب واسه دخترش کرده !!! ولی من نه وظیفم نیست که !!
داره میشه 30 سالش !!!سنش کمه ؟؟؟؟؟آیا !!!:311:
هر روز لجبازتر از دیروز...
اونقد از کارش و سختی و... میگه و شکایت میکنه که دیگه انگیزه ای واسم نمیمونه.میگه به هیچ وجه دیگه تهران نمیمونم و تابستون از اینجا میریم.من با رفتن مشکلی ندارم.اونجا کار نداره.میگم کار میگه ماشین میخرم رو ماشین کار میکنم.الکی میگه خودشو گول میزنه.
مامانمم که قربونش برم هرچی باهاش حرف میزنم فایده نداره .هر روز رفتارش بدتر از دیروز...
دعا کنید برام که همه چی حل شه .
دیده جان مرسی عزیزم که نظر دادی متاسفانه هر روزلجبازتر میشه اونم و با اینکه هم من و هم مامانم میدونیم داییم مقصره اما باز ادامه میده .
ممنون دوستان برام دعا کنید .
-
سلام دوستان
خاله قزی بازم کمک میخوام ازتون.همونطور که گفتین من با همسرم صحبت کردم و ایشون منم با خودشون بردن سفر.برای سفر برنامه ریزی کردیم.ما فقط 3 روز فرصت داشتیم برنامه این شدکه ایشون میخواستن بادوستاشون برن کوه من هم پذیرفتم وقرار بود یا غروب منو ببره بیرون یا روز آخر منو ببره بیرون یا همون بازار که منم گردشی کرده باشم.غروبها به علت اینکه خسته بودن لغو و موکول به همون روز سوم شد و من تو این مدت هیچ چی نگفتم نه غر نه نق نه هیچ چیز دیگه.اما...
شب آخر ساعت 10 برادر ایشون زنگ زد و پیشنهاد داد فردا هم برن کوه.ایشونم بدون هیچ تردیدی قبول کردن.و در پاسخ به من هم حرفایی زدن که همش بهانه بود همین.من خیلی ازش ناراحت شدم کلی هم گریه کردم!!:227:واقعا دلم گرفت ازش.با اینکه گریه ممنوع بود اما هرچیزی حدی داره.گریه نمی کردم سکته می کردم.ایشون به من قول داده بودن بازم!!که پرندهاش بشه همون دوتا.اما دیدم داره با برادرش حرف از شکار و ... میزنه.و دوتا دیگه آوردن .این علی رقم این بود که من بهش گفته بودم و اون قول داده بود که نیاره.منم گفته بودم بیاره تنها برمیگردم.سر این کارش باهاش دعواکردم البته کوچولو!باهاش کمتر حرف زدم.تو راه برگشت مدام میپرسید چته ؟!!!!!:97:
حرف زدن واسم سخته.براش نوشتم.
خاله قزی سخت شده برام زندگی.اعتمادمو سلب کرده.نمیدونم باید به کدوم حرفش اعتماد کنم.رو کدوم حرفش حساب کنم.اصلا میشه رو همچین آدمی حساب کرد.من خیرسرم همسرشم.اصلا من براش مهم هستم یا نه.یکی از دوستاش مورد اخلاقی داره من تو دوران نامزدی در مورد این دوستش و موردش باهاش حرف زدم اما قبول نمیکرد.تا به مرور دوماه بعد عروسی موردش افتضاح شد.خودش بهم قول داد که دیگه حتی باهاش سلام علیک هم نمیکنم.اما با اونجا میرفت پیشش.حتی میخواست باهاش بره کوه
سر خود تصمیم میگیره و پیشنهاد میده تو جمع .من با خواهرش زیاد نمیسازم(میگم من نمیسازم که بعد نگید برچسب میزنی ).همه جمع بودیم برگشته میگه ایشاا... تابستون خونمون میادکرمانشابعد رو میکنه به خواهرش میگه بعدش تو هم میری پیش فریبا تو کافی نت کار میکنی رو کرد به من گفت مگه نه.منم خودمو مشغول به کاری کردم و جوابشو ندادمو بلند شدم.
خواهرش دختر بدی نیست اما تو همه کارای عروسا دخالت میکنه و شوهر منم ماشاا... فقط رو میده به خانوادش.
هزار بار حرف از خونه خریدن زدم همش میگه نه .من ماشین میخوام بخرم ماشین وسیله کسبه !!!!!!!!!
2 دقیقه پاشد رفت خونه داداشش برگشته میگه آره فلان جا هست زمیناش قواره ای اینقد میتونیم بخریم بسازیم و وام بگیریم (این درصورتیه که همش میگه 20 میلیون وامی که گرفتیم اشتباه بود همش سر من غر میزنه این 20 میلیون خرج رهن خونه شد.)بعد حرف از شراکت و این چیزا میزنه(درصورتیکه اصلا به درد شراکت نمیخوره چون رو میده به بقیه همش میگه بقیه بی چشم و رو أن من که نباید باشم )بعد حرف از برادری میزنه که برادری محکم تر میشه و اینا .پرسیدم خونه ساختن چه ربطی به برادری داره .رسیدم به اینکه زن داداشش به قول شما ایشون رو احساساتی کردن و استفادشونو بردن و حرفشونو پیش بردن.بهش گفتم من مخالف شراکتم حتی با برادر خودم!!اما اگه میخوای شراکت کنی بهتره اول یه سقف بالا سرمون باشه بعد.
میخواد همون رهن خونه رو هم ببره به باد بده.اون وقت بگه عزیزم من عاشقتم خونه نشد میشه تو کوچه هم زندگی کرد مهم عشقه عشق !!!!:43:
به قول خودتون از حرف تا عمل فاصله زیادی هست.
من مهارت زن داداششو ندارم.من خوب بلد نیستم چطور باهاش حرف بزنم.هرچی هم تلاش میکنم نتیجه عکس میده و ایشون راحت تر از قبل کاراشو انجام میده.
برعکس حرفی که زده بودم همراش برگشتم.شیطون میگفت آبروریزی راه بندازم که نشه جمش کرد که هم زندگی رو زهر مار خودم کنم هم اون.اما خوب نکردم.چون زندگیمو دوس دارم.
درمونده شدم یکم.نمیدونم واقعا باید چیکار کنم دیگه با این آدم. دل دل میکنم برم پیش مشاور.
نمیدونم موندم.بعضی مشاورا هم هستن برعکس شما میگن به کل همه چی رو بریز بهم. راهنماییم کنید لطفا.ممنون از لطفتون
- - - Updated - - -
به فکر دون و آب پرندهاش هست.سبزی براشون میگیره.کاهو و... .
اما اگه یه هفته سر سفره یه دونه پیاز هم نباشه با غذا بخوره نمیگه چرا نیست به روی خودش هم نمیاره.
گاهی وقتا وقتی میاد تو میرم استقبالش میبینم چیزی دستش با کلی ذوق می گیرم ازش و تشکر میکنم میخنده میگه اینا مال پرندهامه... .بعدم بگم چرا چیزی از خونه نمیپرسی میگه خوب بگو.تو باید بگی .
-
یعنی واقعا عالی بود برخوردت خیلی خوبه از خودت انتظار زیادی نداشته باش بانو تا همینجاشم خوب بودش واقعا :72::104:
در مورد رفتارهای شوهرت از نظر شما بعنوان یک خانوم و البته بقیه خانوم شاید عجیب غریب باشه رفتارهای مردها ولی بنده بعنوان یک مرد و اینکه متاهل هم هستم به این نتیجه رسیدم کلا مردها راست میگن زنا همشون سرو ته یک کرباسن :311::58: باورت نمیشه بگم اکثر آقایون اینطوری هستند
خیلی خوب بودی تمرین ها رو خوب اجرا کردی از انتظار و توقعی که داشتم خیلی بالاتر بودی :104: نکته و اولویت اول که حفظ آرامش زندگی بود رو خوب اجرا کردی از این به بعد من جای شما باشم توی سایت هم سرچ کن یکم باید از سیاست های زنانه و دلبری و ناز و عشوه کردنب یشتر استفاده کنی از شوهرت عالیه خودتو همون موقع یکم براش لوس کن وقتی میگه برای پرنده ها خریدم یکم خودتو ناراحت نشونب ده مثل دختر بچه ها واسه بابباهاشون چجوری رفتار میکنن اونطوری باش
اینجوری راحت بهت بگم به یک مرد بگی عزیزم دوست دارم عاشقتم میمیرم برات و شعر و غزل و جمله و سروده عاشقانه بگی تاثیر داره ها ولی وقتی تاثیر بیشتر میشه که به جایگاهش ربطش بدی مثلا وقتی خرید میکنه بپری بغلش کنی بگی چقدر خوبه من تورو دارم و بفکرم هستی وقتی پیشم هستی و یا بغلم میکنی احساس امنیت و آرامش میکنم یا در مورد کوه رفتنش بهتر بود غیر مستقیم بهش میگفتی مثلا وقتی دوتایی هستیم یا اونجا رفتیم یا اونکارو کردی خیلی خوب بود و خوشم اومد احساس کردم یه شوهر دارم بفکرم هستش و تلاشش رو میکنه تا همسرش لذت ببره خلاصه از این راه وارد بشی اینجوری خیلی تاثیرش بیشتره
1.همین مسیر رو ادامه بده
2.مایوس نباش تا اینجاش خوب بود پله پله
3.شوهرت هم یک مرد هستش و مثل بقیه آقایون فرقی نداره وقتی با دوستاش میره کوه نه اینکه دوست نداشته باشه نه وقتی میره شهر خودشون دوستاش رو میبینه دیگه میره توی دنیای خودش باید بزاری خودش باشه و شما همب ری لذت ببری و دنبال علایق و تفریحات مختص خانومها باشی و در مورد خرید های منزل اینو باهاش موافق هستش بازم شوهر شما خیلی خوبه من یکی خانومم لیست خرید میده یک هفته طول میکشه براش بخرم از بس فراموش کارم :311::58:
در آخر مردها زیاد حرف میزنن معمولا افرادی هم که در مورد کارهاشون زیاد صحبت میکنن کاری انجام نمیدن شما محبتت رو بهش بیشتر کن بهش بیشتر احترام بزار از احساسات زنانه بیشتر استفاده کن از روش های غیر مستقیم قدردارنی کن ازش و شغلش و جایگاه شغلیش رو مهم جلوه بده و تشویقش کن دلگرم بشه وارد اینجور بازی ها نشو هروقت در اینگونه موراد صحبت کردن بجای از در منطق وارد شدن با احساسات جلو برو سیاست بخرج بده روی دنده لج نیوفته شوهرت
پ.ن:خوب شد یادم انداختی باید برم آرد بخرم واسه کیک :227:
-
سلام خاله قزی مرسی از اینکه اومدین خوندین و برام نظر گذاشتین .ممنون بابت راهنمایی های ارزندتون.بله با نظرتون موافقم که ناز و عشوه مؤثره اما من از اون انسان های سخت هستم که البته الان خیلی نرم شدم.یکم که چه عرض کنم واسم خیلی سخته انجامش به این طریق .خیلی خیلی . تمام تلاشم اینه که یه وقت سر دنده لج نیفته که دوز لجبازیش خیلی بالاس.
عمو وزن عموی خودم سر همین لجبازی الان 5 سال ازدواج کردن اما نشده 3 ماه کامل کنار هم باشن .مدام دعوا و قهر .بیچاره دختر کوچولوشون.من یه بار با زن عموم حرف زدم جوری حرف میزد که انگار متنبه شده اما باز روز از نو روزی از نو .فهمیدم با لج کاری از پیش نمیره .
ولی به این هم رسیدم که مردها همه سروته یه کرباسن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:311:
اگرم میبینیم مردی تو جمع چقدر خوب و آقاست همش مال تو جمعِِ!!!
در کل مردها آفریده شدن که سه گروه رو حرص بدن !!اول مادرشونو!!!دوم خواهرشونو !!! سوم همسرشونو !!!!
-
بازم سلام دوستان
اخیراً دایی بنده یه بخاری به بنده دادن که بذارم تو کافی نتم .اما به دلایلی هنوز نذاشتم.بخاری رو مامانم هماهنگ کرده بود که بده به من و زحمت آوردنش رو هم همسرم کشیدن.
دیروز همسرم میگه کجاس بخاری جمعه نصبش میکنم یه وقت مامانت هاپولیش نکنه ... من خشکم زد .یکم نگاهش کردم میگه چیه ؟میگم مامان من جز اینکه تا الان هوامونو داشته و همش بفکرمون بوده چیز دیگه ای ازش دیدی ؟ میخنده میگه خوب مگه چی گفتم ؟ گفتم هاپولیش نکنه یعنی چی ؟چی رو تا حالا هاپولی کرده که این دومیش باشه .
خندید گفت : هیچی .
مادر من رهن مغازه منو داده بدون هیچ چشم داشتی درسته قرض اما هیچ کدوم از اعضای خانوادش حاضرنیستن قرض بدن حتی اگه داشته باشن .شب و روز دنبال منه .همین دیروز مثل این 3 سال که گذشت واسش کادو تولد گرفت مادری که شاید واسه پسرش کادو تولد نگیره . غذایی درست کنه بدونه همسرم خوشش میاد واسش میاره .بعد حقش اینه دامادش اینو بهش بگه .
اما اینم بگم که تابستون قبل عروسی ایشون یه قیچی خیاطی اصل و خوب داشتن آوردن دادن به مامانم تاجایی که من یادمه حرفی از امانت نبود داد به خودش .بعدها یعنی یه ماه بعد عروسی ایشون یاد قیچی افتاد و میگفت من به خودش ندادم گفتم واسه ما نگهش داره .خلاصه به هر ترفندی بود قیچی رو از مامانم پس گرفت.بعدها یعنی سری پیش که رفتیم خونشون شنیدم که خواهرش گفت قیچی رو برام آوردی منم پیشش بودم .خندید رو کرد به من و گفت چرایادم ننداختی بیارمش .گفتم چیزی به من نگفتی.همین
من دیگه حتی به روش نیاوردم که چیکار کردی.
اما حرف دیروزش منو سوزوند وا..
یه وقتایی میگم خدایا این دیگه کیه .بخدا به دیگران اینقد رو میده که نگو به من و خانوادم که میرسه آسمون میتپه .میخوام باهاش صحبت کنم.ازش ناراحت شدم .میخوام هر دو گلایه رو بهش بکنم .
حس میکنم خیلی بهش رو دادیم ...مایه ریال پس انداز محض رضای خدا نداریم!!بعد آقا میخواد بره وسایل صاحب کارشو بخره (وسایل خونه )گاز و یخچال و فرش و مبل و ... .اول گفتم خوب لابد میخواد به قیمت خوب بخره بفروشه و سودی عایدش بشه .بعدش گفتم شاید بنظرش چیزیش بدرد خودمون میخوره که میخواد بخره .
در نهایت میگه دوس دارم بخرمش بفرستم کرمانشا به درد اونا میخوره .میگم خوب ما پول نداریم که .میگه جور میکنم ...
داداشاش ندار نیستن بخدا.لنگ کمک ایشون هم نیستن.ناشکری نمیکنم اما بدبختی خودمونو نمیبینه بفکر بقیس.نمیخوام خودخواه باشه اما وقتی میدونه من یا خودش اونقدر در مضیقه هستیم که حتی نداریم یه جفت کفش نو براخودمون بخریم این کاراش چیه .خسته شدم از بس بهم گفت شرمندتم جبران میکنم شرمندتم جبران میکنم .اینو که میگم مختص این 6ماه زندگی نیست .مختص 2.5 سال هم دوران نامزدی و عقد و عروسی میشه .
میگید من بخاطر شخص سوم زندگیمو به خطر نندازم .باشه قبول . اما من اگه بخوام به شخصی لطفی ، خوبی بکنم باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ها ؟؟؟؟؟؟از نظر ایشون مادرمه چون من بچشم وظیفشه .بقیه به دلیل نسبت های دیگه که دارن لابد ووظیفشونه . پس من چی وظیفه من نسبت به پدر و مادرم چیه ؟؟؟؟؟نسبت به بقیه ای که بهم احترام میذارن و بهم خوبی میکنن چیه ؟ ؟؟؟؟؟؟من نباید خوبی کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟فقط باید به برادر دومش و زن داداشش و خواهر عزیزش خوبی کنم ؟؟؟؟؟؟؟چون تحت تأثیرشونه ....
ای خدااااااااااا.آآآآآآآآآآآ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ آآآآآآآآآآآآآهههههه خدایا .یه وقتایی دلم میخواد سرمو بزنم تو دیوار از دستش.
زن داداشش سرما خورده پشت تلفن گریه کرده !!!دیروز سه بار صبح ، ظهر ، شب زنگ زده حالشو پرسیده .حرصم گرفته بود در حد مرگ ....
اونوقت من میگم بیا یه زنگ بزنیم احوال مادربزرگمو بپریسم میگ خودت زنگ بزن من با اینا کاری ندارم.به حدی ازش دلگیر شدم که نگو ...
- - - Updated - - -
-
تصمیم دارم در مورد خریدن وسایل بهش بگم که باهاش مخالفم و اینکه پدر ومادرش بیشتر از اون وسایل به کمک مادی نیاز دارن و اینکه به جای حیف و میل کردن بفکر زندگی باشه خیلی چیزا تو جهیزیه که سهمش بوده کم گذاشته که قرار بوده بعدا جبران کنه اونا رو اولویت بزاره نه دیگران...
اما در مورد مادرم و حساسیتش نمیدونم باید چیکار کنم .کمکم کنید منتظر نظراتتون هستم .خاله قزی بازم کمکم کن.مرسی