-
برگشتم خونه پدرم... خونواده من انگار که از اینکار من سرافکنده بودن ناراحتی تو چهره هاشون موج میزد انگار که من رفتم باج دادم به اونا.... البته من تا الان هیچ چیزی نه از حرفای دیشب با خانم و نه اتفاقاتی که این مدت بینمون گذشته نگفتم به خانوادم.... برعکس خانم که کل اتفاقات رو گفته بود اما پدرش منکر بود... از اینطرف خونوادم میگن باج نده رو حرفای قبلیت وایسا اگه کوتاه بیای باید تا ابد غلامشون بشی از اونطرف زندگیمه من رو حرفای قبلم وایسم امتحان کردم زنم آدمی نیست بش اجبار کنم، آدم لجباز و تکروییه، خودش میگه من با محبت رام میشم و حرفاتو گوش میگیرم اما از اجبار متنفرم.... یکی از حرفای قبلیم لزوم تمکین همسرم از منه یعنی مطیع من باشه اگه بش گفتم بریم جایی باید بام بیاد ... سر این مسعله خیلی درگیر شدیم و خانم میگه منو آزاد بزار یعنی اگه بخوام ادامه بدم باید رو حرف قبلیم پا بزارم که حس خوبی بهم نمیده و اگه بخوام بمونم رو حرفم باید جدا شم از خانم... گیر افتادم از طرفی خانم میره با خانوادش مشورت میکنه و با کمک هم تصمیم میگیرن از اینطرف مثلن من میخوام حریمو حفظ کنم به خانوادم چیزی نمیگم احساس تنهایی میکنم احساس میکنم داره کلاه سرم میره دوست دارم همه چیو به خانوادم بگم اونا هم از من حمایت کنن ولی میدونم اگه خانوادم درگیر بشن دیگه فاتحه این زندگی خونه است چون خانوادم از خداشونه من جدا شم، میگن زنت به درد تو نمی خوره.... همین امروز داداش کوچیکم که ی مقدار سربزرگه میگفت مطمئنم شما 3 هفته دیگه به مشکل برمیخورید، اون به من میگفت که تو باید مایه داشته باشی نباید از مواضعت کوتاه بیای و زنت و تو مشکلی ندارید ولی شما به درد هم نمی خورید ... منم در شرایط کاملا احساسی قرار دارم از دیروز حس خوبی ندارم خانم طوری حرف میزد و شرط میزاشت که انگار مسئول اصلی شکست من بودم و آخرش با قبول شرایط عین یک پیروز که تونسته بود منو از مواضع قبلیم عقب بکشونه و پیروزمندانه دوباره با دست بالا وارد زندگی من بشه لبخندی به لب داشت و من هم احساس شکست داشتم... از یک طرف نه از خودم مطمئنم که بتونم این زندگی رو جمع کنم و و نه از زنم مطمئنم که اشتباهات قبلی رو مبنی بر قهر و راز زندگیمو پیش خانوادش گفتن تکرار نکنه... توی بد برزخیم... زنم هم همینطور هردو ترس داریم از آینده...
-
با خوندن حرفایی که خانمتون زده منم این حس بهم القا شد که ایشون مقصر رو شما میدونستن و چندتا موضوع وجود داره
حالا که ایشون فکر میکنن تنها مقصر شمایین و ایشون کار اشتباهی نکردن ممکنه دوباره به رفتاراشون ادامه بدن چون نمیدونن که کار اشتباهی کردن
بعد اینجوریکه خانم شما حرف زده و شما گفتین ایشون پسفردا تقی به توقی بخوره میخواد باز بذاره بره چون از الان دارن بهتون میگن.اصلا انگار دنبال بهانه هستن و من ندیدم ایشون هیچ تلاشی برای بهتر شدن این زندگی بکنن
در کل حرفشون اینکه شما مقصری و اگر شما خودتو اصلاح کنی و با خانمت راه بیاین ایشونم باهاتون زندگی میکنن
شما باید خواسته های خودتونو هم بگین بعد تصمیم بگیرین شاید ایشون وقتی خواسته هاتونو شنیدن نظرشون عوض شه و برنگردن خونه
باید یه فکر اساسی کرد که این مشکل برای همیشه حل شه نکه ایشون انگار زوری داره برمیرده و مثل خاکستر زیر اتیشن و با کوچکترین جرقه ای ارامشتون مختل شه.
بعضی دوستان گفته بودن خانمتون دوستون دارن و اینجوری با حرفاشون غیر مستقیم از شما درخواست محبت و درک کردن دارن اما با این حرفا ایشون بیشتر خواهان تایید شدن و برقرار شدن رویه ای هستن که ایشون دوست دارن.کاش تلاشتون دونفره بوده.نمیدونم ایشون اصلا ازینکه شمارو دیدن و نمیدونم دلتنگتون شده بودن خوشحال بودن یا اینکه شما برا زندگیت ارزش قائل شدین و رفتین باهاشون صحبت کنین یا اینکه به قول شما خوشحالن که الان پیروز شدن.
حتما حتما خواسته هاتونو بهشون بگین.اگر براتون مهمه این خواسته ها سفت و سخت روش پافشاری کنین و اگرم میبینید که خیلی مهم نیستن خب کوتاه بیاین و ازش بگذرین.
بنظرم مشورت کردن شما با یه بزرگتر خوبه اما کسیکه احساسی برخورد نکنه و مناسبترینش همون مشاوره پس فکر نمیکنم نیازی باشه با خانواده تون مشورت کنین
ایشالا که مشکلتون حل میشه:203:
هردوتون برین پیش مشاور و خواسته اتونو بدون رودروایسی و جدی مطرح کنین تا ایشالا مشکلتون یبار برای همیشه حل شه
-
سلام
اقای اسیر نوشت
من پست30شمارو دوبار خوندم،و به نظم صحبتها و انتظارات خانومتون منطقی هستش،درسته یکم زیادی موضوعو میخواد کش بده،مثلا اینکه میگه فعلا نمیتونه بیاد خونه خواهراتون،اما در کل از صحبتاش میشه فهمید،به دنبال اینه که زندگیش درست بشه
و قضیه طلاق جدی نبوده
اما شما حتما خواسته هاتون ،البته خواسته های معقول که بدونید به بهتر شدن زندگیتون کمک میکنه رو مطرح کنید
و به خانومتون بگید اگه در آینده مشکلی پیش بیاد سریع نرو خونه پدرت چون من دوست ندارم
و شاید دفعه ی اخری باشه که اومدم دنبالت،دفعه ی بعد باید خودت زحمت اومدنتو بکشی
جمله ی اخری رو زیاد مطمئن نیستم که به خانومتون بگید یا نه
اگه دوست داشتید بگید
موفق باشید
-
سلام افرین بر شما خیلی خوب بودی
اصلا اصلا به حرف اطرافیان گوش نده هیچ وقت تو زندگیت نذار هیچ نفر سومی زندگیت رو خراب نکن ابن بدون تو زندگی زناشویی تنها زن و شوهر اند که برا هم میمونن حتا بچهها هم یه روز میرن پی زندگی خودشون پس به زنت بگو فقط مرد و زننکه برا هم میمونن ونباید بخاطر دیگران زندگیمون خراب کنیم
پس از حرفای خونوادت ناراحت نباش بذار دیگران هرچی میخان بگن شما و همسرت با درست رفتاریتون این به دیگران نشون بدین اصلا نگران حرف دیگران مهم نیست خانومت هم انصافا چیز بدی نگفته هر ادمی رو به کار مجبور کنی گارد میگیره بذار هر وقت دوست داشت بره پیش خونوادت اما اینکه شما کی بری پیششون بهش بگو سعی میکنی که ساعتهایی بری که اون تنها نباشه مثلا خاستی بری پیش خونوادت به زنتم بگو بره پیش خونوادش یه سر بزنه هر از گاهی هم که مثلا خانوادهادتون برا شام دعوت مکنند با هم به توافق برسین که برید یا نه در ضمن به خانومت بگو تحت هیچ شرایطی نه شما نه ایشون حرفاتون بیرون از خونتون نبرین بهش بگو مگه ما جلو خونوادهامون واینستادیم تا بهم برسیم پس باید پشت هم باشیم
در ضمن پدر ایشون حتا اگه هم خبر داشته دعواتون رو ولی کار عاقلانه ای کرده که خودش رو دخالت نمیده و میگه خودتون باهم حلش کنین حتما از اولین بحثی که با شما داشته خیلی پشیمونه ومیخاد دیگه اصلا کاری نداشته باشه پس دیگه نگو پررو
شما هم به خانومت بگو دیگه هیچ وقت تحت هیچ شرایطی خونه رو برا قهر ترک نکن چون دیگه دنبالت نمیام
بگو هنر اینه که ادم تو عصبانیت خودش کنترل کنه وگرنه تو حالت عادی همه خوبن
بگو شما یه زن ظریفی نباید هیچ وقت صدات بلند بشه یا حرف بد بزنی چون اینجوری نظرم بهت تغییر میکنه من عاشق لطافتت هستم
تو پست قبلی بهت گفتم توی بحثها چطور باشی
در ضمن وقتی باهم خیلی خوب شدین حتما خانومت رو با این سایت اشنا کن
-
سلام، ممنون از گل گندم، دووو و ستاره زیبا...
راستش دیشب طوری القا شد بهم که داره به زور میاد و مقصر رو من میدونه ... من احساس تحقیر کردم ... امروز باش تماس گرفتم گفتم که ی همچین احساسی کردم از حرفات که منو مقصر میدونی و نمیخوای تلاش بکنی که اگه اینطور باشه مطمئن باش دوباره شکست میخوریم... اینطور نباشه که بگی اگه من خوب باشم توام خوبی و حاضر نیستی اشتباهات گذشتتو بپذیری و برای آینده تلاش کنی... اون گفت که من حس درونی خودمو گفتم و قصدم این نبوده که تورو مقصر جلوه بدم... من اگه ببینم تو خوبی منم تلاش می کنم... میگفت که می ترسم دوباره بهت اعتماد کنم طی این چند ماه خیلی اذیت شدم اشک ریختم و تحقیر شدم و ... گفت که من قاطعانه بگم این اخرین فرصتیه که به زندگیمون میدم که اگه شکست بخوره من دیگه نمیتونم روح و روانمو جمع کنم و همه چی تمومه... منم گفتم که منم خیلی اذیت شدم و اگه الان اومدم جلو به این معنی نیست که من مقصر بودم بلکه به این معنی هست که فکر کردم هنوز راهی برای اصلاح زندگیمون هست... من به تو کاری ندارم بلکه به نوبه خودم تلاش میکنم که اشتباهات گذشته رو در حد توان اصلاح کنم... خواستم ازاشتباهاتش بگم که گارد گرفت گفت تو نگو مشاور بهم میگه گفتم ناراحت میشی انتقاد ازت کنم گفت ناراحت میشم.... میگفت احترام عشق و محبت بینمون باشه.... منم گفتم دو تا نگرانی دارم یکی از اینکه حرف زندگیمونو پیش خانوادت میزنی که قسم خورد ایندفعه چیزی نگفته و دیگه نمیگه.. گفتم بنا باشه تقی به توقی بخوره بری قهر کنی که نمیشه باز برمیگردیم سرخونه اول... گفت که پس انتظار داری بمونم تحقیر و فشار و بی احترامی و اجبارو تحمل کنم!!! بعد توجیهش کردم ممکنه ی روز من از سر کار بیام از چیز دیگه ای ناراحت باشم بات بدخلقی کنم داد بزنم تو باید بزاری بری؟ میگفت تو نباید هیچوقت داد بزنی مهارت کنترل خشمو یاد بگیر... گفتم اومدیم از دستم در رفت گفت که چندبار پیش بیاد بعدش تو بیای از دلم دربیاری که من قهر نمیکنم بش گفتم دوست ندارم هیچوقت قهر کنی... خلاصه نگرانیامو گفتم... حالا انشاله با کمک مشاورمون که کارشو خوب بلده و به شرط همکاری کامل خانم بتونیم به یک جمع بندی درست برسیم.... یگفت که واسه مراسم فرداشب میرم خرید گفت که پول داره اما من پول به حسابش ریختم گفتم دوست دارم با پول من خرید کنی..
یک پیشنهاد داد گفت که تا زمانی مشاوره تموم میشه و ما با بیان انتظاراتمون و با کمک مشاور ی برنامه جدید واسه زندگیمون داشته باشیم من پیش خانوادم بمونم توام خونه بابات بمون.... نظر منو پرسید من گفتم نمیدونم باید فک کنم... به نظر شما بهتره بیاد خونه و مشاوره بریم و یا به نظر اون عمل کنیم؟
دوستان میخوام کمک کنید بهترین تصمیم رو بگیرم اگه بخوام زندگیمو ادامه بدم با عزت ادامه بدم نه از روی عجز و التماس و آویزون خانم بودن که اصلن برام قابل تحمل نیست و اگه هم تصمیم به جدایی باشه باز هم با عزت و سربلندی باشه نه با ذلت و تاقچه بالا گذاشتن خانم...
-
سلام ... من تاپیکتونو خوندم.. یه سوالی برام پیش اومده که خیلی دلم میخواد دوستان کمک کنن جوابشو بدونم... خانم این آقا به هر دلیلی با وجود هشدارهای اقا قهر کرده و خانه را ترک کرده... و اینبار هم با وجودی که میدونه شوهرش از این رفتار خوشش نمیاد ولی براش اهمیتی نداره و به خونه پدرش میره...
عجیب اینجاست که ما میدونیم تو این موارد اقتدار مرد زیر سوال میره و از نظر روانشناسی ثابت شده که زن تحت هیچ شرایطی نباید خانه را با حالت قهر ترک کند...
ولی این اقا بعد از قهر خانمش داره حرفهای خیلی قشنگی میزنه... میگه ای کاش بیشتر بهش توجه میکردم... ای کاش اونجا فلان کارو نکرده بودم .... ای کاش....دلم براش تنگ شده واز این حرفهاااا
دوستان اگه قهر بده پس چرا این اقا سرش به سنگ خورده؟
اگه قهر باعث بشه مرد به اشتباهاتش پی ببره بازم بده؟ یا اینکه بستگی به ادمش داره؟
اخه اینم براتون بگم.. یه بار که خاله ی شوهرم قهر کرده بود و اومده بود خونه مادرشوهرم... من به خالش میگفتم کار اشتباهی کردی قهر کردی و اومدی اینجا ولی شوهررررررم میگفت نه.. بذار شوهرش بفهمه کارش اشتباه بوده...
اصلا اگه قهر کردن و ترک خانه اینقدررر مزایا داره من از همین الان این سیاست را در پیش خواهم گرفت...
با این تضاد و دوگانگی چه کار کنیم؟ من تصمیم داشتم هیچوقت از شوهرم قهر نکنم که بخوام برم خونه پدرم یا اینکه خونه رو ترک کنم... به نظرتون اشتباهه ؟
مرد را تنها بذاریم یا نذاریم بالاخره؟ یه بار یادمه قهر کرده بودم تو راه شوهرم بهم زنگ زد گفت به خدا قسم اگه بری دیگه حق نداری برگردی.. منم ترسیدم و برگشتم..ههههه
در مورد مشکل شما دوست خوب باید بگم یه کم اقتدار داشته باشین بد نیست... من خودم واقعا میترسم بخوام مشکلی رو به خانوادم بگم یا بخوام قهر کنم چون شوهرم خیلی بدتر میشه... ولی شما؟؟؟
جالبه خانمتون چقدر راحت حرف از جدایی زده... اگر من خدای نکرده یه بار به شوهرم این حرفو بزنم میگه یا علی پاشو همین الان بریم.. اونوقته که من از حرفم پشیمون میشم...
پس شما هم بهتره اینقدرررر تو این مدت نری سمتش که بدتر میشه... اگه چیزی گفت بگو باشه مشکلی نیست...
ولی فعلا من هم با دوستان موافقم که یه مدت تحمل کن و کاری نکن...
منتظر جوابتون هستم در مورد سوالم... باور کنید خیللللللللللللی مهمه..
-
سلام این پستو دیروز داشتم میفرستادم نشد ، اتفاقا آخرین پستم توی این سایته
چقدر حرفا و واکنش های همسرتون شبیه رفتار سال اول نامزدیمه ، خیلی حساسه شما هم دست کمی از ایشون نداری
تا دیروز میخواستی دنیا رو به پاش بریزی امروز یادت افتاده قبلا گفته بودی هر جا من گفتم و... (بعدشم که دوباره بعد از اون ملاقات زنگ زدین بهش و اون حرفا رو گفتین ، صبر نکردی برگرده اعتمادشو جلب کنی بعدش باهاش صحبت کنی ، از کجا معلوم اونم الان بعد اون مکالمه یه فکرای دیگه به ذهنش نرسیده و از حرفش پشیمون نشده؟؟)
چقدر به یه مساله گیر میدید اینا صلب اعتماد میکنه ، فکر نکن الانم شرایط بده و اعتمادی وجود نداره و.. نه ، شرایط صدبرابر ازین بدترم هست
شرایطی که خانومت مثل همسر آقای تنهای 93 زمین و زمانم یکی بشن نیاد زندگی کنه، مثل من که همسرم هر روز یه سورپرایز برام میاره ولی بی اعتمادی گذشته فکر کردن ب روزایی که گذروندم ولم نمیکنه،
الان شما 2تا پیامک زدی و رفتی دنبالش اومد .
من هییچ وقت قهر نکردم برم خونه پدرم چون تجربه ارزشمندی توی این زمینه داشتم ، همسر شما خواهر ندارن اگه داشتنو تجربه داشتن قطعا نمیرفت خونه پدرش ، منم اگه بی تجربه بودم توی این زمینه مثل همسر شما
میرفتم همه چیزو به خانوادم میگفتم ، این تنها تفاوت منو همسر شماست وقتی من سال اول عقد بودم.
اگه زندگیتو بچسبی خیلی شیرین میشه تا حدی که مرز قند میگیرید (ببخشید)
اگرم همینطور ادامه بدید شک نکن نتیجه طلاقیه که هرگز برگشتی نداره.
من بعد ها درگیر مسائل دیگه ای شدم و خیلی فراز و نشیبها که خیلی تغییر کردم یعنی 100 درصد ، همسرتون از زودرنجیاشون کم میشه با درایت شما اما با این رفتار خانوادت بدترم میشه
اگه خانوادتون درایت لازمو داشتن هیچوقت راضی به طلاق شما نبودن بدون اونها هم کم بی مهارتی نمیکنن من یه بار جلوی خانواده همسرم گفتم طلاق ، مادر و برادرش انقدر محبت میکردن و باهام صحبت میکردنو.. که من خجالت میکشیدم که چرا اون بندگان خدا رو وارد دعوامون کردم بارها شنیدم مادرشوهرم داشت همسرمو نصیحت میکرد که قدر زنتو بدون و.. پیش منم تعریف منو پسرشو میگفت ، تازه من فقط یه اشاره اومدم دارم به این گزینه فکر میکنم، و هیچ وقت دیگه جلوشون ناراحتیمو نشون ندادم مثل خانواده خودم هستند حتی دلم برای مادرشوهرم خیلی تنگ میشه و بهش زیاد زنگ میزنم
اونوقت خانواده شما ناراحتن چرا همسرت یه ماهه رفته شما رفتی باهاش صحبت کردی؟ شما که نهایتا تعهدکتبی هم ندادی (و کار خوبی کردی) از چی ناراحتن؟
همسرت زیادم بیراه نمیگه خوب دوست نداره دم به دقیقه مهمون جمعی باشه که بهشونم حساسه ، من خودم توی خانواده شلوغم اوایل خیلی لذت میبردم الان 70 درصد دعوتای خانوادمو رد میکنم جدیدا دارن بهم عادت میکنن
تازه میفهمم همسرم وقتی تازه اومده بود توی خانوادم ازین همه مهمونی چی میکشید ، هرچند هرگز اعتراضی نکرد خیلی هم خانوادمو دوست داشت.
همسرت خیلی دوستت داره خیلی زیاد ولی از عشقای اتشینی که به نفرت تبدیل میشن شنیدی؟
نیاز نیست منفعل باشی درستم نیست ، همسرتونو با این سایت حتما آشنا کن که کار 100 جلسه مشاوره را در طول 1ماه میکنه اکثر مشاوران فقط وقت میگذرونن .
:72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::7 2::72::72::72:
نارجیس ، قهر همیشه بده برای همه چه زن چه مرد چه بچه ،
توی موضوع همین آقای اسیرسرنوشت میبینی که خانوادشون دارن بهش میگن جدا شو ، حالا شما فکر کن اسیرسرنوشت میرفت همه حرفاشو به خانوادش میگفت ، میشد این زندگیرو جمع کرد؟؟
به چه قیمت قهر کنیم ، به قیمت اینکه حرف خصوصی بین خودمون بشه نقل محافل خواهر و خواهر شوهر وپدر و پدرشوهر؟؟ حتی اگه آدمای خوبی باشن بازم خوب نیست.
منظورت اینه این خانوم خودشو از همسرش دریغ کرد که این آقا سرش به سنگ خورد و.. ، اولا میشه توی خونه خودتم خودتو از همسرت دریغ کنی دوما با روشهای دیگه ام میشه این کارو کرد که بهتر باشن.
انشاءالله از حرفای من ناراحت نشید من تجربه زنرگی خودمو گفتم ، مخصوصا چون رفتارام مثل رفتار همسرتون بود گفتم شاید کمکتون کنه.
-
سلام خدمت همه دوستان عزیز.
من فکر میکنم خانم شما علاوه بر زودرنج بودن یه شخصیت مغرور و نسبتا کمال طلب و اعتماد به نفس پایینی هم داشته باشه.
ایشون به دلیل ضعفی که دارن نمیتونن حتی با دوستان و اطرافیانشون تعاملات مناسبی رو داشته باشن و سر هر موضوع کوچیکی قهر میکنن
بعد اومدن ازدواج کردن و اثرات این روحیه رو به مراتب شدیدترش رو توی زندگی دیدن
بعد که به اطرافش نگاه میکنه میبینه با همه مشکل داره. و خودشم از این موضوع ناراحته. بعد میگه این بنده خدا هم داره منو تحمل میکنه و زندگیشو خراب کردم
و چون آدم کمال طلبیه و تو تصوراتش همیشه خودشو یه زن کامل که میتونه هر مردی رو خوشبخت کنه تعریف کرده. ولی اون چیزی که از خودش تو زندگی میبینه با تصوراتش فاصله داره.
و از طرفی مغروره میگه خب من از زندگی این آدم میرم بیرون که از دست من خلاص شه هم این که هر چه قدر که این زندگی ادامه پیدا کنه این ضعف و ناتوانی من بیشتر خودشو نشون میده و آبروم میره.
مطلب بعدی اینکه اگه به اطراف خودمون نگاه کنیم میبینیم معمولا اکثر دید و بازدیدها به درخواست خانم خونه صورت گرفته. یعنی میخام بگم شخصیت زن طوری آفریده شده که میل به افزایش ارتباطات داره.و اگه شخصیت زن هم مثل آقایون بود ما شاهد این بودیم که این دید و بازدید ها یه کاهش 70 ، 80 درصدی پیدا میکرد
ولی در خصوص مورد شما ، با عنایت به این که شما توی خانواده ای بزرگ شدید که برای این موضوع( دید و بازدید) اهمیت ویژه ای قائل بوده، اکثر این دید و بازدید ها به درخواست شما صورت گرفته.
حالا من فکر میکنم شاید مشکل از اینجاست که خانما میخان متولی این موضوع باشن و این کار رو به اسم خودشون تموم کنن.
منظور این که اجازه بده یه مدت ایشون پیشگام این موضوع باشن و شاید باعث تقویت این روحیه میل به افزایش ارتباط با دیگران بشه.
و اما برای مشکل فعلی چه کار باید کرد
گام اول اینکه از این فضای پر تنش خارج بشید و زمینه آرامش و امنیت رو برای خانمتون فراهم کنید برای رسیدن به این هدف
1: دنبال مقصر نباش.
2: اینکه الان بیاید و خواسته ها و انتظاراتون رو بیان کنید و دنبال رسیدن به به تفاهم نامه یا قرارداد هستید به نظرم باعث تشدید اضطراب و تنش خانمتون میشید
پس فعلا دنبال این نباش که حرف خودتو به کرسی بشونی. فعلا فقط حرفای اونو گوش کن
الان زمان مناسبی نیست که بگید تو باید به حرف من گوش کنی و مطیع من باشی مضاف بر این رسیدن به همچین هدفی با گفتن شما اون هم تو این مقطع زمانی اتفاق نمیوفته و این مستلزم اینه که شما چه ظرفیت ها و سیاستی رو از قبل برای رسیدن به این هدف تعریف کرده باشید
3: خیلی قاطعانه و محکم بگو که دیگه دوست نداری حرفی از طلاق بشنوید
اون فکر میکنه که شما داری تحملش میکنی و تو حرفای شما اون اطمینان قلبی رو پیدا نمیکنه که شما این زندگی رو دوست دارید به خاطر همین میگم قاطعیت شما برای این کار لازمه.
4: بهش بگو که اگه که تو خونه پدرت آروم میشی خب چرا قهر میکنی به خودم بگو بیارمت یه چند روزی پیششون باش بعد میام دنبالت و بیشتر بهشون سر بزن
5: بهش اعتماد به نفس بده. از خوبیها و نقاط قوت شخصیتیش تعریف کن
بگو که هر بار که توی ذهنم از ابتدای آشنایمون رو مرور میکنم و یه جمع بندی از شخصیتت میکنم از انتخابم دفاع میکنم و راضیم.
هیچ کس کامل نیست منم عین همه. اگه یه ضعفی هم میبینی باید صبر کنی و فرصت بدی تا مشکلو حل کنم با این جمله متوجه میشه که شما هم میدونی ایشون کامل نیست ولی از جمع بندی نقاط قوت وضعفش رضایت دارید
بهش بگو تو فکر میکنی اگه با یکی دیگه ازدواج میکردی مشکل نداشتی؟
خانوادش همونی بودن که تو میخواستی؟
یه مقدار سیاست داشته باشی متوجه میشی که چطور باید رفتار کنی.
واما مطلب بعدی خانواده شما هستن
به هیچ عنوان ارتباطت رو با خانوادت قطع نکن.
حالا که خانمتون فعلا بهشون کم محلی میکنه شما بیشتر بهشون توجه کن.زیاد زنگ بزن حالشون رو بپرس.خونشون برو. خانمتم نیومد خودت تنها برو ...
مطلب آخر اینکه فکر نکن الان صحبت کردی و اونم برگشت دیگه همه مشکلاتتون حل میشه.
این روحیه ای که از خانمت تعریف کردی دو ماه دیگه همین مشکلو داری به خاطر همین گفتم که بگو هر وقت خواستی بگو ببرمت خونه بابات.تا حداقل حفظ ظاهر بشه
دفه بعد دیگه اینقدر عجولانه تصمیم نگیر. تا دیدی قهر کرده زنگ بزنی و بگی میخام بیام دنبالت.
دیدی رفته خونه باباش بهش بگو میخام برم مسافرت نمیای؟
بعد یه چند روزی برو مسافرت اصلا بهش زنگ نزن تا قدر فرصتهایی که بهش میدی رو بدونه.
بعد از یه مدت یه زنگ دیگه بزن ببین چی میگه
منظور این که بین این زنگایی که میزنی و فرصتهایی که بهش میدی فاصله بنداز
یه 6_7 ماهی رو با این سیاست جلو برو تا ببینی چه تغییری میکنه و ارزش کار شما رو میفهمه یا نه
موفق باشید.
-
زنت خوبه و عاقله. اشکال از تو هست. مرددی. رو تصمیمت بمون و تحت تاثیر نباش.
اگر بخوای نسبت به تصمیمات مردد باشی قافیه را میبازی. تمام
-
اههه اعصابم خرابه چرا باید زنو مردای فهمیده به تور هم نخورن اونوقت یه خانوم فهمیده مث اکثر خانومای این تالار اینقدر تو زندگیشون زجر بکشند و گیر مردای حیوون صفت و زورگو و زن باز سنگدل و بی مسئولیت بیفتن اونوقت تک و توک اقایون فهمیده که پیدا میشه سهم خانومای نفهم بیفتن واقعا اعصابم خراب میشه