مرسی هوناز جان از توجهتون
بله در حضور مشاور این مسأله رو مطرح کردم که مشاور به همسرم گفت که حتی تو یه محله ی دیگه دور از خونه ی پدری همسرم خونه بگیریم
اما همسرم میگه پدر و مادرم همه ی امیدشون به منه چون تک فرزنده و نمیخواد ازشون جدا بشه
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسی هوناز جان از توجهتون
بله در حضور مشاور این مسأله رو مطرح کردم که مشاور به همسرم گفت که حتی تو یه محله ی دیگه دور از خونه ی پدری همسرم خونه بگیریم
اما همسرم میگه پدر و مادرم همه ی امیدشون به منه چون تک فرزنده و نمیخواد ازشون جدا بشه
عزیزم درست تک فرزنده ولی لااقل بهشون پیشنهاد بده نزدیک محل زندگی خانوادش ولی بصورت مجزا منزل بگیرین چون دقیقا بخاطر تک فرزندی واحساس مسولیت حتی این مورد بعده ها میتونه مساله ساز بشه براتون مگر اینکه ایشون واقعا مدیریت لازم برای این امر رو داشته باشن
سلام دوست عزیز،من هم با این که مرد هستم و چند ماهی هست که از همسرم جدا شدم به سختی با این قضیه کنار اومدم،من و پسرم منزل پدرم زندگی میکنیم،در حالی که همسر سابقم به ندرت سراغ پسرمو میگیره در حالی که همیشه میگفت پسرم همه زندگیه منه،اون من و پسرم رو به شغلش فروخت،بله این چیزهاست که الان واقعا عذابم میده،تو هم باید با این قضیه کنار بیای،میدونم خیلی سخته ولی چاره ای نیست،امیدوارم هرچی صلاح خدا باشه برات اتفاق بی افته،موفق باشی.
جدایی همیشه سخته. راه حل خاصیم نداره. ولی اگه واقعا قصدت فراموش کردنه میتونی این کارو بکنی. قشنگ باخودت خلوت کن،به دلایلی که میخوای ازش جدا شی فکر کن. وقتی کامل مطمن شدی میخوای جدا شی و قصدت فراموشیه و قرار نیس دیگه هیچ وقت به برگشتش فکر کنی شروع کن به پاک کردن تموم چیزایی که ازش داری. این خیلی مهمه که دورو برت هیچی نباشه که تورو یادش بندازه. و خیلیم سخته عملی کردنش. من تو شکست اولی که خوردم یادمه یه گوشه از اتاقم بود که همیشه اونجا میشستم و باهاش حرف میزدم. بعد جدایی همه یادگاری هارو از بین بردم ولی اون گوشه از اتاقم خیلی اذیتم میکرد.. کلا تغییر دکوراسیون دادمو اتاقمو رنگ کردم! تا کم کم کنار اومدم با اون گوشه از اتاقم!! من تو رابطه اولم انقد عاشق بودم که وقتی بم همین حرفارو میزدن میگفتم حتی نفس کشیدنمم اونو یادم میاره! اما الان بعد دوسال کاملا فراموشش کردم.. پس فکر نکن غیر ممکنه. فقط کافیه بخوای که فراموشش کنی.ذهنتو کنترل کن نذار زیاد بره سمتش.زیاد با خودت بگو کنترل ذهنم دست خودمه! هروقت ذهنت رفت سمتش بخودت نهیب بزن بگو نباید بش فک کنی و زود یه فکر جای گزین پیدا کن.شبا خیلی سخت تر از روزاس.قبل خواب ذکر بگو و باور داشته باش آرومت میکنه.میتونی صلواتم بفرستی. اینا کاراییه ک من میکردم واسه فراموشی.. اولش سخته اما باور داشته باش چند وقت دیگه خیلی آرومتری.. یادت باشه تو اولین کسی نیستی که محکوم شده به جدایی.. خیلیا همدرد تو ان.
از خدا برات آرامش میخوام
سلام
ممنون عزیزم
این تاپیکو چند ماه پیش باز کردم
و الان حدود دوماهی از جدایی رسمی میگذره که نسبت به اوایل خیلی بهترم،اما راستش توی این روزا از خدا و امام حسین میخوام که هدایت بشه و سر عقل بیاد و برگرده تا از نو شروع کنیم اما اخرش میگم خدایا هرچی تو بگی
تو این مدت به خیلی چیزا فکر کردم
به نظرم اگه همسر قبلیم بخواد زندگی موفقی داشته باشه بالاخره باید اشتباهاتی که تو زندگی با من داشت رو تکرار نکنه وگرنه باز هم به مشکل میخوره
پس اگه سر عقل اومد و خواست دوباره ازدواج کنه چرا اون شخص من نباشم،من که سهم اشتباهتمو جلو خودش به گردن گرفتم و گفتم جبران میکنم
نمیدونم چرا هر چقدر جلو تر میرم بیشتر میخوام اون برگرده البته به شرط اینکه با صداقت تمام جلو بیاد
شبکه تهران برنامه ی نیمه ی پنهان ماه رو که میبینم وقتی خانومایی که همسراشون شهید شدن از زندگیشون و عشق اول و اخرشون حرف میزنن دلم واسه خودم میسوزه
منم میخوام عشق اول و اخرم همون یه نفر باشه
التماس دعا
من واقعا نميفهمم تو چرا جدا شدي هرچي خوندم مشكل اساسي رو نفهميدم
ميشه بگي
من هنوز در مرحله عداب وجدانم
سلام
مگه تاپیکهای قبلیم رو نخوندی
مشکل ما از قول و قرارهای قبل عقد نشات گرفت و حدود یکسال درگیری و اصرار من به انجام و جدی نگرفتن اون اقا ,حتی بهش گفتم واسه دلخوشی منم که شده به یکیش عمل کن
باورت میشه من یکسال تمام بهش میگفتم عزیزم دوست دارم فلان لباسو بخری اما توجه نمیکرد حالا که جدا شدیم میبینم طوری که من دوست دارم لباس پوشیده البته یه بار دیدمش اتفاقی از دور
خلاصه اینکه علت جداییمون یکی از پنج تا علت اصلی طلاق که عبارتند از اعتیاد, خیانت و مشکلات اقتصادی و جنسی و خساست نبود البته مشاوره اخری احتمال داد که خسیسه و این مشکلات از خساست نشآت میگیره
اما من بازم بین موندن و نموندن شک داشتم تا اینکه گفت تکلیف منو روشن کن و جوابمو بده
که من برای اینکه عاقانه تصمیم بگیرم پیش مشاور رفتم وقتیفهمید حسابی عصبانی شد و زنگ زد به من و گفت بهتره تمومش کنیم چون تو به من اعتماد نداری و ازم خواست که از طرف من تموم بشه که فکر کنم به خاطر مهریه بود
منم حرفامو بهش زدم و گفتم هر چی تو بگی
البته چند روز بعدش به همه گفت این حرفو نزده اما با این حرفش واسه من همه چیز تموم شد اون لحظه با این حرفش دنیا رو سرم خراب شد
توی چند ماهی که اختلاف داشتیم چندین بار بهم گفت که تموم کنیم اما این دفعه خیلی برام گرون تموم شد
راستش امشب دوباره بحثش تو خونمون بود و مامانم نفرین میکرد
از طرفیم کوتاهی منو به رخم کشیدن
امشب خیلی ناراحت بودم
میشه شما نظرتون رو در این موردی که میگم بگید؟
من تو دوران عقد نهایت هفته ای یکبار خونشون میرفتم و خب در حد سفره انداختن و جمع کردن کمک میکردم اما با حرفایی که پشت سرم زدن انتظار بیشتری ازم داشتن و این خیلی منو ازار میده خانواده ام میگن اگه براشون کار میکردی بیشتر دوستت داشتن و اینطوری نمیشد من اگه میدونستم خب بیشتر کار میکردم من تو پخت غذا هم کمی کمکشون میکردم به نظرتون اشتباه از طرف من بوده؟ ایا من کم کاری کردم
البته من خودم فکر میکنم اونا منو دوست داشتن فقط زیادی مغرور بودن و طرز فکرشون قدیمی بود
یه حسی بهم میگه اون هنوزم دوستم داره
تو رو خدا واسم
دعا کنید
در واقع میشه گفت اختلاف فرهنگی داشتیم تا حدودی
:47:
- - - Updated - - -
البته منظورم این نیست که اگه کار میکردم دیگه با پسرشون به مشکل نمیخوردما
منظورم اینه اگه بیشترواسشون کار میکردم اونا هم بیشتر هوامو داشتن اما همش طرف پسرشون رو میگرفتن
خب چه میشه کرد طرز فکرشون اینطور بود البته من باورم نمیشد اما حرفاشون به گوشم رسید که گفتن کار نمیکرد اینجا که میومد:54:
شما بیشتر داری با این تایپیک خودت را آزار میدهی این زندگی خوب یا بد درست یا غلط تمام شده اینکه برگردی به عقب و دنبال مقصر بگردی هیچ فایده ای نداره دوستان عزیز هم لطفا مسائل اتفاق افتاده را واکاوی نکنید اینکه علتش چی بوده به خود ایشون مربوط میشه لطفا سوالهای اینچنینی نپرسید:81:
هر فردی خودش مسئول زندگی خودش و تصمیماتی که میگیره هست و دارای شخصیت جداگانه ای هست قرار نیست همه ما مثل هم فکر کنیم و در زندگیمان عمل بکنیم ایشون نیاز به آرامش و بازسازی دارن با یادآوری گذشته و نشستن و غصه خوردن ایکاش اینکارو میکردم یا اونکار رو میکردم یا اینو میگم و اونو نمیگفتم و.... هیچ چیزی عوض نمیشه زمان به گذشته برنمیگرده این چیز یکه داره الان خیلی زود مثل باد سپری میشه عمر هستش قدرش را بدانید.
اگر با غصه خوردن و نشستن و گریه کردن و عزاداری کردن درست میشه بشخصه بنده خودم حاضرم بیام اونجا با بچه های همدردی یه هیئت درست کنیم و بخاطر این مسئله تا یکماه سیاه بپوشیم و عزاداری بکنیم ولی این مسئله هیچ تغییری توی زندگیت بوجود نمی آورد از این گرداب خارج شو از این تصوراتی که دوستم داره و هنوزم بهم علاقه داره بیا بیرون توی این گرداب بخواهی باقی بمانی فقط خودتی که آسیب میبینی شوربختانه مشکل بسیاری از بانوانی که یا از همسرشان جدا شدند یا فوت کردند همین وضعیت شما و تصوراتی که داره و شوربختانه رفتار غلط اطرافیان هستش.
این موضوعب رای من هم بشخصه چون انسان تنبلی هستم بشینیم و غصه بخوریم خیلی هم خوبه و هیچوقت هم دوست ندارم از این وضعیت خارج بشم مثل مسکن می ماند ولی این را بدان بانو هرچه زودتر بخودت بیای و از این وضعیت خارج بشوی بنفع خودت است.
از این به بعد هرفردی در مورد گذشته حرف زد بگو نمیخوام در موردش حرف بزنم به اندازه کافی توضیح دادم در مورد دلایل پرسید خیلی کوتاه توی یک جمله توضیح بده اگر فرد ادامه داد بگو نمیخوام توضیح بدم اگر بازهم اصرار کرد بگو در صورت ادامه دادن این وضعیت باتمام احترامی که برایتان قائل هستم مجبورم به این رابطه خاتمه بدهم چون با این سوالات آزارم میدید.
گذشته را چال کن توی باغچه حیاط خانه ات
شما توی زندگیت شکست خوردی من توی شغلم یکمدت واقعا گیج بودم بعدش ولی دوباره بلند شدم و شروع کردم.این تایپیک را لطفا ادامه نده این بخودت مربوطه که بخواهی چه کار یانجام بدهی ولی نظر من بشخصه اینه هرروزی که خداوند به ما این اجازه را میدهد که زندگی کنیم یک معجزه است برای دین و عشق ورزیدن بخودمان و افرادی که دوستشان دارین :43:
شما روزهای زندگی خودت رو چگونه سپری میکنی؟
سلام
ممنون اقای خاله قزی به خاطر نوشته ی آرامش بخشتون
شما درست میگید خوب یا بد تموم شده
مهم اینه از این به بعد خوب زندگی کنم
راستش مشغول دانشگاه و پروزه هستم،و یه کلاس دیگه هم ثبت نام کردم
جو خونمون خداروشکر خییییییییلی بهتر شده اما یه دفعه یه جوری به اون سمت کشیده میشه صحبتای مامان و بابا
منم فقط سکوت میکنم
سعی میکنم نشنیده بگیرم اخه حتی بدیاشم بگن بازم روحم متوجه ظلمی که در حقم شده میشه و حس بدی پیدا میکنم
چند روز پیشچند تا از فامیلاشون منو دیدن اومدن جلو و دست و روبوسی کردن
مامانم اعصابش خیلی خورد شد
درود بر شما بانو اتفاقا الان یه متن خوندم خیلی قشنگ بود
باید اعتراف بکنم خیلی سخته شما داری این مسئله را بخوبی تجربه میکنی راه خودت را پیدا کردی اینکه سکوت میکنی یا موضوع را عوض میکنی نشانه خوبیست:72: طرز برخوردتان با اون خانوم ها هم خوب بود اینکه تفکیک قائل میشید نشانه اینه که تجربه بزرگی بدست آوردید این خیلی خوبه همیشه این جمله را به دوستان یاداوری میکنم:نقل قول:
در بدل شدن شما به یک فرد موفق عوامل بسیاری دخیل هستند و برای مثال می توان به نوع نگرش تان در مورد مسائل مختلف، طرز برخورد شما با سایر افرد، تواناییتان در رهبری و گوش دادن به دیگران، میزان مسئولیت پذیریتان و هزاران عامل دیگر اشاره کرد.
وی در ادامه می افزاید نباید فراموش کرد در کنار همه ی این عوامل یک مورد وجود دارد که معمولاً افراد کمتر به آن توجه می نمایند و آن چیزی نیست جز کنترل احساسات و حفظ سکوت در شرایطی که آنها را تحت فشار قرار داده است. ترویس به داده های آماری شرکتش که بر مبنای آزمایش بر روی میلیون ها نفر به دست آمده اند استناد نموده و می گوید کسانی که احساسات خود را به صورت هوشمند در طول وضعیت های بحرانی مدیریت می نمایند معمولاً موفق ترند.
مهمتر از زمین خوردن و بلند شدن اینه که یکچیزی از روی زمین برداری :72:
در مورد مادرتان خوب ایشون مادر هستند و احساساتی واکنش ایشون طبیعی است شما کار خودتان را بکنید در مورد کلاس ها هم ادامه بدید بانو ولی خیلی هم بخودت فشار وارد نکن زودتر تمام بکنی
زمان همه چیز را در خودش حل میکند
فراموشی نعمت بزرگیست