-
شیدا دختر بیخیال و مهستی عزیز ازینکه وقت گذاشتین ممنونم
راستش حرفاتون از دیشب بدجوری منو بهم ریخته نمیتونم بپذیرم حتی یک درصد این رفتارها دلیلی به جز لجبازی و غرور بیش اندازه ی خواهرم داشته باشه یعنی نه که بگم شما اشتباه میکنید پذیرفتنش برا خودم سخته
با همسرم صحبت کردم ایشون هم پیشنهاد دادن که خودم برم پیش مشاور و روانپزشک یکی از دوستاشون ارشد روانشناسی داره گفتن امروز باهاش حرف میزنن و ازشون میخوان یه متخصص خوب معرفی کنه
البته اینو بگم خواهرم رفتارش با دوستاش بد نیست اصلا اونروزی که بردیمش ثبت نام فورا بقیه هم رشته ای هاشو پیدا کردو باهاشون دوست شد اتفاقا من خیلی به این دقت کردم که ببینم رفتارش بادوستاشم مثل ماست یا نه دیدم اصلا یه ادم دیگه میشه
فقط همیشه توهم اینو داره که همه به من حسادت میکنن قبلا هم گفتم از نظر قیافه و تیپ هیچ مشکلی نداره و دختر بسیار زیبایی هست اما مدام میگه فلانی به هیکلم حسادت میکنه فلانی به لباسام حسادت کرد فلانی چشم نداره منو ببینه جالب اینه حتی اینو راجع به منو خواهرمم میگه
مادرم میگفت مدام میگه خواهرام به من حسادت میکنن نیست من همیشه مورد توجه همه هستم ازین بهم حسادت میکنن
در حالیکه اصلا اینجور نیست و من همیشه کارت عابرم دست خواهرم بودو بهش میگفتم هرلباس قشنگی دیدی بخر که اگر حسادت میکردم رفتارم کاملا متفاوت میشد و من از رو همین حرفشم متوجه شدم که کلا توهم داره همه عالم بهش حسادت میکنن
حتی مادرم گفته بود بهش کسی به کسی حسادت میکنه که خودش کمبود داشته باشه خواهرای تو هیچی از تو کم ندارن که بخوان بهت حسادت کنن برگشته بودگفته بود مامان تو نمیدونی!!!!!!!!
مثلا یه بار یه خاستگار نسبتا پولداری داشت اما از لحاظ شخصیتی و فرهنگی بهمون نمیخورد خواهرم ازم خواست که برم ببینمش منو همسرمم یه بار شام دعوتش کردیم بیرونو باهم رفتیم وقتی دیدمش واقعا جا خوردم پسره ابروشو برداشته بود عذر میخوام موهای بدنو دستشو شیو کرده بود یقه اش تا نصفه باز گردنبند انداخته بود و موهاشو مثل جوجه تیغی درست کرده بود و توصحبت کردنم بسیار بی ادب و گستاخ بود تنها ویژگی مثبتش هم وضعیت مالی و خونواده ی نسبتا خوبش بود
ازلحاظ فرهنگیم کاملا متفاوت بود ازما
خودش سرو وضعش اونجوری بود اونوقت میگفت من انتظار دارم خواهرتون همه جا پوشیده باشه و مراسممون باید جدا باشه و مادرم باید براش لباس عروس انتخاب کنه!!!!!!!!
منم با شناختی که از خونواده ی خودم داشتم میدونستم این به عنوان خاستگار بیاد تو خونه ی ما پدر و برادرم میندازنش بیرون
خونواده ی ما اگرچه تقریبا امروزی هستیم یا حداقل سنتی نیستیم اما خیلی اینجور رفتارایی برا پسر در نظرمون چیپ و دور از شانه
و میدونستم محاله به عنوان داماد همچین کسی رو بپذیرن اصلا تعجبم در این بود که خواهرم چطور خودش به عنوان خاستگار به منو شوهرم معرفیش کرد
خلاصه وقتی برگشتیم من به خواهرم گفتم نظر خودت راجع به تیپ و قیافش چیه؟؟؟ خودت میتونی با همچین پسری زندگی کنی؟؟؟ فکر نمیکنی اگه داداشمون اینو ببینه چی میگه
برادر من ماشالله 190 قد و هیکل و قیافه ی مردونه ای داره و اصلا اهل این مدل جلف بازیا نیست پدرمم متنفره ازین حالتا
خلاصه من گفتمو اون گفت و یوهو خواهرم عصبانی شد و برگشت گفت تو از امروز خواهر من نیستی هرچی میگفتم من از سر دلسوزی میگم وگرنه تو خودت مختاری برای خودت تصمیم بگیری اما اون فقط داد میزدو به منو شوهرم بی احترامی میکرد که ازون به بعد منو همسرم قسم خوردیم که دیگه تو ازدواجش هیچ نظری ندیم و کلا کنارش بذاریم
خلاصه خواهرم بعد یک ماه به پسره جواب رد میده تو اون یک ماهم با من حرف نمیزد که بگم تحت تاثیر من بود
حالا هرجا میشینه میگه سحر چون اون خاستگارم پولدار بود حسادت کردو نظر منو عوض کرد چون نمیخواست من با کسی ازدواج کنم که وضعش خوب باشه و یه رقیب برای خودشو شوهرش پیدا شه !!!!!!!!!! اینارو گفتم که بهتر از خصوصیاتش مطلع بشید
همسرم میگه فقط و فقط غرور بی اندازه و خودشیفتگی و کوتاه اومدن همه ی شما در برابرش باعث این رفتارها شده چون بچه اخر بوده و همه ی شما مثل خدمتگذار همیشه کنارش بودین عادت کرده البته این حرفا مال قبل این اتفاقات اخیر بود الان هممون انگشت به دهانیم از رفتارهاش
راستی اگه واقعا خواهرم مشکلش اینقدر حاد باشه و واقعا بیمار باشه من چکار کنم؟؟؟ من دیوونه میشم اگه همچین چیزی باشه خواهرم خیلی جوونه هنوز خیلی موفقیت ها در انتظارشه اگر خدای نکرده واقعا بیمار باشه چی؟؟؟ دارم دق میکنم
بازم از همتون ممنونم
-
سلام
اینقدر نترسین و نگران نباشین.
بیماری روحی هم مثل بیماری جسمیه. با پیگیری و مشاوره و دارو مشکل کنترل و حتی حل میشه.
به نظر من با روانپزشک حتما مشورت کنید لازم باشه خودش دارو بهتون معرفی میکنه که غیر مستقیم بهش بدین و کمی آروم بشه.
قصد ندارم نگرانی تون رو بیشتر کنم ولی با این مورد توهمی که فرمودین احتمال اینکه رفتارهای خواهرتون ناشی از غرور و لجبازی محض باشه خیلی کمه.
-
چرا با دوستاش خوب برخورد میکنه چون میدونه اونا پدر مادرش نیستند حرف بدی بزنه میکوبن تو دهنش وجوابشو میدن ولش میکنند
شما سحر جون خودت نگاه کن انگار بچست هنوزم هی میخوای ساپورتش کنی وانقدر دل بسوزونی یبار بزارین حس کنه تنها شده دوسش ندارین مگه یه بچه کوچیکه که هی پا بکوبه وجیغ بزنه اگه الان درمان نشه موفقیت در انتظارش نیست بدبختی در انتظارشه
الان که شما بزرگش کردین اگه یه زمانی یه حرف گنده ای از کسی بخوره خیلی سرخورده میشه وکوه غرورش میریزه پس خودتون یه کاری بکنید
-
منو خواهرم مدتیه کلا کاری به کارش نداریم مادرمم باهاش حرف نمیزنه الان فقط با پدرم حرف میزنه گاهیم چیزی بخواد به من پیام میده که تصمیم دارم منم بی محلش کنم حتی جواب پیاماشم ندم
حمایت همه جانبه ی ما مخصوصا شخص خودم باعث شده واقعا متوقع بشه شما راست میگین یه کم طرد بشه ممکنه سر عقلش بیاره البته امیدوارم
امروز از یه روانپزشک وقت گرفتم برا سه هفته دیگه! شاید تا اونموقع برم پیش دوست همسرم که روانشناسه چون تا اونموقع از استرس میمیرم
راستی نمیدونم باوراین قضیه سخته یا اطرافیانم بخاطر شناخت بیشترشون از خواهرم موضوع بیماری رو قبول ندارن از بس نگران بودم با خواهر بزرگم این قضیه رو مطرح کردم که گفت من یه درصدم احتمال نمیدم چون خواهرمون از بچگی این اخلاقای گندو به شکل خفیف داشت و هرچه بزرگ شد شدیدتر شد و اونم مدام میگه تقصیر پدره خیلی بهش بله چشم میگه نمیدونم چرا
باور کنید روی لحن حرف زدن منو خواهرمم خونوادمون حساس بودن حتی اگه با لحن بد حرف میزدیم مادرم دعوامون میکرد اما خواهرم حرفای خیلی بد میزنه مادرم فقط روشو اونور میگیره در حالیکه اگه ماها بودیم حکم اعداممون حتمی بود البته خواهرم از بچگی رودارو گستاخ بود یادمه سال اول دبیرستان بود شیمی افتاد مادرم و پدرم دعواش کردن فرداش کلی خودشو زد به موش مردگی که دارو خوردم و خودکشی کردم جلد داروهارو گذاشته بود کنار تختش و ادای بیهوشی دراورد
مادرم نزدیک بود سکته کنه زنگ زد اورژانس بردنش بیمارستان ازش ازمایش گرفتن شستشوی معدش دادن وقتی اوردنش خونه بعدا به خواهرم گفته بود من قرص نخورده بودم خواستم حال مامان بابا رو بگیرم که چرا دعوام کردن وقتی خواستن معدمو شستشو بدن خواستم بگم بخدا دروغ گفتم دارو نخوردم ولی گفتم بیخیال دیگه بذار تا اخرش برم !!!!!
من حرفشو باور نکردم اما وقتی به مادرم گفتم مادرم گفت اتفاقا پزشکشم گفته دارو توی خونش نبوده!!!!
این از اول رودار و سرتق بود
دوستان از همتون ممنونم :72:
-
من هنوز هم می گم ، واجب تر از خواهرتون ، پدر و مادرتون هستن که باید برن پیش روانشناس