-
خوب انگاری دیگه دارم از داغی در میام یه مقدار گریه کردنم شروع شد :)
اما در مورد بچه بودنم سن واقعی و این چیزای من لطفا بنویسین. تا اخر هفته می خوام جمع کنم مواردی رو که باید روشون کار کنم. چون باید برم مشاوره. این موارد رو برام بنویسین چیزایی که به نظرتون میاد.
ممنون
-
سلام و احترام به دوستان ! و مدیریت عزیز،
مینوش عزیز،
و چه بی قراری !
نمی نویسم چون فارغ نیستم !
اما ندیدم ان چه می نویسم برایت.
نمی دانم که از حرکتی که کردی حمایت کنم یا نه.
موافقم چون،
می دانستم روزی حرکتی خواهی کرد، می دانم که اگر جای تو بودم همین تصمیم ها را می گرفتم، می دانم که اساس رفتارت ایرادی ندارد، می دانم که تو نیز یکی از ... افسوس !
یک دوم.
مخالفم چون،
اینجا ایران است، این رفتار، انچنان، وجهه اجتماعی خوشایندی ندارد، همه را به یک چوب نمی زنم اما احتمال کمی برای درک و شعور طرف مناسب در مواجهه با این کنش، به نسبت !، در نظر می گیرم. امیدوارم مردان ایرانی و خویشان را شناخته باشی، امیدوارم ان شخص را خوب برانداز کرده باشی و اقدام. و جامعه را هم. چرا که اگر عملی سطحی بوده، احتمال وقوع عواقب ناشی از تربیت نادرست و تفکری سطحی(نیم تنه به پایین !)، وجود دارد.
یک چهارم.
نهایتا با 75 صدم درصد، از تصمیمت حمایت میکنم.
اما تو،
گویا خواستم و نکردی!
دوباره به شکلی دیگر،
مردم عادی، امید و ارزو دارند،اما انسان های بی پروا، هدف و برنامه.
دوباره ! ازتو می خواهم تا یک برنامه وسیع، کوتاه و بلند، برای خودت بریزی.
کوتاهش چند ماهه ، بلندش چند ساله.
درگیر اهدافی بزرگ و بلند شو.
مینوش عزیز، در زندگی تو، مشکل خاصی وجود ندارد. و این خود مشکل است.
یعنی یک جای کار تو ایراد دارد.
راهت را پیدا کن.
اگر حدود 100 فیلم برتر و کارشده ، ببینی،
یا اگر حدود 100 کتاب مطرح و قدرتمند، بخوانی،
در هر زمینه ای، بسته به علاقه ات ،
احتمالا ، بتوانی بیس راهت را بچینی.
امیدوارم ، راهت را ، بخواهی که پیدا کنی.
تا دیداری دگر!
تا فراغت من،
و مینوش یافته مسیر،
بدرود.
به یاد دوستان ! هستیم، اگر چه نیستیم.
-
مینوش
با خودت بیگانه ای
خودتو دوست نداری
از خودت گریزانی
و همه اینها میشه خلائی که در دیگران دنبالش می گردی:
چون خودتو دوست نداری ، سرگردان دوست داشتن کسی و دوست داشته شدن توسط کسی هستی....
چون خودت را نپذیرفته ای ، دربدر اینی که پذیرفته بشی ، کسی ببینتت و قبولت کنه و ....
چون از خودت گریزانی ... در پی کسی هستی که آویزانش بشی ، آویزانت بشه و ....
سه حالت والد بالغ و کودک را خوب مطالعه کن و به تقویت بالغ درونت بپرداز ... بالغ یعنی عاقل .... وقتی بزرگ شدنت معلوم میشه که اسیر کودکی و احوالاتش نباشی و بالغ درونت بر رفتارت مسلط باشه ....
کلاً علاقه ات که حتی گفته ای اگر می پذیرفتت بدون ازدواج هم حاضر بودی براش باشی .... یعنی عدم محوریت بالغ درونت و بودن عنان در دست کودک ... چه رسد به ابراز آن و ......
به خودت بپرداز به گونه ای که در پذیرش خود باشی و بعد در پی پرورشش .... خواهی دید که بسیار آرام می شوی و خیلی از مسائلت حل خواهد شد ....
از خود بیگانگی خیلی مشکل ایجاد می کند
موفق باشی
-
سلام.
پیش یه مشاور برو و باهاش حرف بزن، به نظرم چون پول برات مهمه برو پیش یه روانشناس گرون قیمت تا حداقل حرفاش روت اثر بذاره.
رفتی اتاق مشاوره مثل اینجا دروغ نگو و جو احساسی به حرفات نده و از عشق و عاشقی حرف نزن، حرفت دلتو بزن و هدفتو بگو. مثل اون پست قبلیت که نشون داد که تو اصلا معنی ازدواج
و آسیب و زندگی تو زمان حال رو نمیدونی و اصلا به کارات فکر نمیکنی. خودش راهنماییت میکنه. ببین مینوش دارم باهات جدی حرف میزنم این جو احساسی چیه تو اکثر حرفاته؟ یا من
جملاتتو با احساس و جبهه گیری میخونم؟ واقعا نمیتونی دو دقیقه احساسات رو بذاری کنار و یه گپ منطقی بزنیم؟. مینوش همون طور که تو جاهای دیگه منطقی هستی و نشون دادی
ظرفیتشو داری تو مشکلات خودتم باش. مشکل اینجاست که تو مدام با بازی احساسی راه انداختن میخوای همه دلشون به حال تو بسوزه خودت متوجه هستی یا نه تا حالا بهش دقت
نکردی؟ اکثرا هم موفقی و همه دلشون برات کباب میشه و میگن آخی حیونکی بذار بهش بگیم اشکال نداره تا غصه نخوره. یعنی تو داری همه رو وادار میکنی که بیچارگی تو رو تایید کنن.
اگه فردا سر ندونم کاریت رفتی به یه مرد دیگه که انحراف داره گفتی دوستش داری و ببخشیدا اون آدم گولت بزنه یه بلایی سر تو بیاره بازم بیای اینجا تایپیک بزنی و بگی یه گند دیگه
زدم همین روند ادامه داره تا تو آخرین تایپیکتو از اون دنیا برامون بفرستی !!!
تو یه چیزایی برات مهم نیست که اشتباهه محضه و یه چیزایی برات مهمه که برای افراد دیگه در حد معمولیه. میتونی اگه بخوای یاد بگیری.چیز عجیبی نیست اکثرا همه این جوری ان.
ببین عمر و زمان برا همه مهمه اما تو انگار نه انگار.چند ساله کاربر اینجایی؟ خیلی راهنمایی های خوبی بهت شده ولی انگار نمیبینی. دنبال چه جور جوابی هستی تا قانع بشی؟ چی
میخوای؟ چرا بازی درمیاری؟
چرا برا خودت فلسفه های عجیب و غریب میسازی و خودتم توش گیر میکنی؟ خوب عزیز من برای خودت این همه دردسر درست نکن. میدونی وقتی کسی واقعا میخوابه با یه تلنگر بیدار
میشه اما وقتی یه آدم خودشو میزنه به خواب هیچ کس نمیتونه بیدارش کنه. تو هم خودتو زدی به خواب تا زمانی که خودت نخوای هیچ حرفی روت اثر نمیذاره.
اونچه که تو ذهنت هست رو بذار کنار از اول شروع کن. حتی اگه بری خونه مشاور هم بخوابی!!! تا موقعی که خودت نخوای تغییری تو زندگیت رخ نمیده.
مهرااد حرفت درست اما مینوش وقتی 23 سالش بود مادرش از پیشش رفته نه موقع شیرخوارگیش که منم نمیدونم کجا و یه برادر و یه پدر داره که خیلی هم خوبن. مینوش مشخصا مشکل
داره اونا که تنهاش نذاشتن!!! به نظر من توهم میزنه اونا باهاش بدن و کار منطقی و عاقلانه ای برای برقراری ارتباط با اونا انجام نمیده برا همین مدام توهم میزنه تنهاست و یه نفرو لازم داره
که بهش محبت کنه. کلا مینوش اهل انجام کار منطقی در برقراری ارتباط نیست اونم میتونه یاد بگیره اگه بخواد که متاسفانه نمیخواد. به نظر شما غیر از اینه؟ مگه تایپیک قبلشو نخوندی
مگه ننوشته بود که چه جور رفتار میکنه؟ والا اگه من یه دقیقه با داداشم این جوری برخورد کنم معلومه صد سال روی همدیگه رم نگاه نمیکنیم !!! مهرااد شما حاضری با یه دختر غمگین و
ملول باشی یا شاد و پر انرژی؟ والا همه واسه خودشون اونقدر مشکل دارن که دنبال یکی میگردن دو دقیقه از مشکلات بیرون بیان فک کن یه دوست غمگین مثل مینوش داشته باشی
تنهاش نمیذاری؟ دقیقا هم مینوش به این فکر میکنه تنها و بدبخته و هیچ کس دوستش نداره اما هیچ وقت رفتار خودش رو نمیبینه که.
میگه من با این آقا چه جوری رفتار کنم سری بعد دیدمش؟ شرط میبندم اگه سری بعد مینوش رو دید، آقاهه پشتشو بهش میکنه. اونوقت مینوش خانم به این فکر میکنه که من دوست
داشتنی نیستم ولی اصلا به این فکر نمیکنه که بابا رفتارم اشتباهه !!! مهرااد مینوش رو تنها نذاشتن خودش میخواد تنها باشه!!!!
به هر حال موفق باشی مینوش جان.
-
فرشته جون ب نسبت لم خودمو بیشتر دوست دارم. االان ب خودم خیلی بیشتر توجه میکنم. اما نمیدونم حد کافیش چیه. ب مشاور میگم ک روی دوست داشتن خودم چطور کار کنم راهنمایی کنه
شکوه من دروغ نگفتم. نخواستمم دل کسی واسم بسوزه. اپن اقا هم خیلی درکش بالاست هیچوقت پشتشو نمیکنه. داداشمم مثال اگ میزدی ک چی کار کردم ک حق داره ممنون میشدم.
اره ی چیزایی برای من مهم نیست.
ممنون در هر حال. لابد خابم. اینک از احساساتم مینویسم درخواست دلسوزیه؟
راستی اینجا کسی جز شکوه دلش واسه من سوخته؟؟
- - - Updated - - -
ممنون از همه
مواردی ک باید روشون کار کنمو تا جمعه تو اون یکی تاپیکم لیست میکنم
- - - Updated - - -
ممنون از همه
مواردی ک باید روشون کار کنمو تا جمعه تو اون یکی تاپیکم لیست میکنم
- - - Updated - - -
من احمق نیستم. دسیسه چینی و برنامه ریزی ندارم اما احمق نیستم ک کسی گولم بزنه واسه رابطه. ضمنا واس خونوادم هیچ اهمیتی نداره ک با کی باشم. برای خودم هم بکارت مهم نلست.
یادم نمیاد کسی برام دلش سوخته باشه. وگرنه باهام با ملاطفت رفتار میشد. منظورم در زندگیه ن مجازی.
دارم سعی میکنم بتونم خوشبخت باشم. دیگ نمیخوام از اشتباه کردن بترسم. میخوام شجاع باشم.
- - - Updated - - -
ضمنا از زمان اشنایی تا هم بستری راه طولانی ایه. ممکنه چندین ماه طول بکشه. متوجه نمیشم چرا فکر میکنی ادم ب هر کی بگه دوسش داره همون وقت باید باهاش باشه
لاولس برنامه ی ساله ندارم. شش ماه هم ندارم مینویسم. اولین چیزی ک میخواستم اون اقا د ک تکلیفم روشن شد. پسپستتو دوست داشتم. کارای برتر و راه. ممنون
-
عشق را اگر بخواهیم طوری در قالب کلمات جا دهیم که کمتر دستکاری شود و به فهم و درک در آید شاید با کمی اغماض بشود گفت همان میزان، اسلوب، چه میدانم نیرویی است که بر هر ذره از کائنات عرضه میشود بی بخل ، بی چشمداشت ، بی آنکه از آن کاسته شود تا هر کدام در جای خود ، دوبار میگویم در جای خود قرار گیرد و آرام و قرار بیابد.
کم گفتم اما ...تو خود حدیث مفصل...
اینجا همه حرف از گذشتن است نه برداشتن، شدن نه بودن، رفتن اما نه رسیدن، اینجا بحث هم مرتبه ها نیست جای رتبه هاست، و باز میگویم در جایگاه خود آرام گرفتن است نه در جای دوست که آن همان جای اوست و این است که عشق هیچگاه با وصل از اینگونه که ما میشناسیم یک جا جمع نمیشود. اگر این ظن بر آن میرود عشق نیست؛ چیست؟ از کودکت بپرس، شاید تکه های گم شده پازلش را میجوید و آنها را به اشتباه میچیند و حتی بازیگوشانه و از سر سهل انگاری باز هم بازیگوشانه اینبار مستأصلانه دیگر اشیا دم دستش را به کار میگیرد.
خواستم در عین اختصار جواب همه چراهایی را که ردیف کرده بودی بدهم مینوش (های) عزیز و از خدا بخواهم خودش دست همه امان رابگیرد که ما هرگز بدان مقصد عالی نتوانیم رسید، هم مگر پیش نهد لطف خودش گامی چند
-
من دیگه تعطیلاتم داره تموم میشه. خوشحالم وقتمو گذاشتم و با تو حرف زدم و شاید دیگه وقت نکنم بیام.
من دلم به حالت نسوخته. تو دلت میخواد دیگران دلشون به حالت بسوزه وگرنه دو دستی میچسبی به زندگیت . حالا فکر میکنی من اشتباه فکر می کنم؟ این کارو نکن.
من منظورم این نیست که این ماجرا دروغیه.منظورم اینه خودتو توجیه نکن. مهم نیست آدم به دیگران دروغ بگه. مهم اینه که به خودت دروغ نگی. واسه کارات دلیل واقعی پیدا کنی نه الکی.
من از پست قبلیم خیلی خوشم اومد اما از جواب تو نه. فکر میکردم یه جواب بهتر میگی نه این جواب. کلا هیچی نگفتی بهم. کلا هیچ حرفی نزدی که یکم باهات بیشتر حرف بزنم.
این آقا اگه درکش بالا باشه سری بعد ازت دوری میکنه به عنوان یه خانم با تجربه میگم یه لبخند همین هر کس زندگی خودشو داره و مواظب آبروی خودش هست. زشته تو جامعه رو آدم
اسم بذارن و انگشت نما بشه. به هر حال واکنشش اصلا برای من مهم نیست برام مهمه بود که تو از حرفام برداشت دیگه ای کنی و بری سمت خودت نه دفاع از اون آقا.
جالبه برام که مثل فیلما رفتی به یه آقای 50 ساله ابراز علاقه کردی، اگه آدم درست و حسابی باشه چه خونی به دلش کردی ها.هی ی ی بیچاره. فک کن!!!
انتظار ملاطفت از دیگران داری؟ بهت گفتم ظرفیتت چقدره دیگه. این آقا باهات مهربون بود رفتی این حرفو بهش گفتی دیگه؟ یعنی یکی باهات مهربون باشه بهش ابراز علاقه میکنی؟
اگه یکی بهت اخم کنه کلا داغون میشی و میری به فنا. دلیل کارت اینه دیگه؟ به نظر تو برخورد مناسب دیگران باید با تو چی باید باشه؟
تو نمیخوای کسی رو گول بزنی برا رابطه ، با رفتار اشتباهت واسه آدم مستعد چراغ سبز که نشون بدی ،برای همه قابل پیش بینی در نهایت چی به سرت میاد.
رفتار پر خطر به چی میگن پس؟ فکر میکنی دیگران چه جوری براشون اتفاق بد افتاده؟ یه اشتباه و بعد دو تا ندونم کاری دیگه و ...
در ضمن برای من و خانواده ات مهمه که چی سرت میاد اما هر اتفاقی هم بیوفته خودت مسئولی و در نهایت خودت چوبشو میخوری.
من از دل سوزی متنفر بودم. تو میگی دیگران دلشون به حالت نمیسوزه!!! من فکر میکردم اونقدر باید خودمو بکشم بالا که کسی دلش به حالم نسوزه اما فهمیدم اشتباه کردم، همه به فکر
زندگی خودشونن کی وقت میکنه دلش به حال من بسوزه !!!
موفق باشی و منتظر اتفاقای خوب برای تو هستم. از دست من ناراحت نشی یه وقت دوست خوبم :)
به نظر تو برای اینکه تو منو دوست داشته باشی باید نظر مخالف ندم یا حق دارم نگاه خودمو بگم؟
آقای تروولث عاشق ادبیات متن بسیار قوی ای دارین. از خوندن پستتون و مخصوصا قبلی لذت بردم.
-
ببین شکوه. نوشته ی تو نوشته ی بالغ نیست تو این دو پستت. این حالت ک برچسب بزنی ب طرف مقابلت اصلا بالغانه نیست. اینکه ب راحتی ی سری صفت رو بطور مطلق ب من نسبت بدی بعد بشینی بگی من دفاع کنم از خودم از کودک درون میاد. فقط کار تو شبیه رفتار ی پسربچه قلدره. کار من شبیه رفتار یک دختر بچه بود. ی بالغ بی توهین بی احساس منفی یا مثبت راهنمایی میکنه.
اما ممنونم. ب اینک کودک درونم در تعادل با بالغم نیست توجه نداشتم.
من از اون اقا دفاع نکردم. گفتم ادم قابل اعتمادیه. ضمنا اون منو رد کرد و منم ک باید پشتمو بکنم. اما مثل ی بالغ ردم کرد. بی توهین. پس منم مثل ی بالغ واکنش نشون میدم دور میمونم اما احترام میذارم
ضمنا اون اقا خیلی راحته واسش هرکسی رو داشته باشه. دوست داشتنیه. توی ابعاد مختلف وجودش ب پختگی رسیده. کلی هم دخترا دوسش دارن. پس نگرانش نباش.
-
سلام به دوستان با تجربه
من نمی دونم ایشون جواب شمارو دقیقا چطور داده و اگر بی احترامی کرده خیلی بد رفتار کرده.
من نظرم اینه که بین زن و مرد در اینگونه رفتار هیچ تفاوتی نیست یعنی اگر در جامعه عرف بود که زنها پا پیش بزارن شاید کل رفتارها برعکس می شد.
یکم به ما مردها هم حق انتخاب بدین و مارو زمانیکه جواب رد بهمون می دید درک کنید.
الان منم در شرایطی هستم که به کسی علاقمندم و نمیتونم حرفمو بزنم و فکر می کنم خانومی هم که همکارمه شدیدا و خیلی تابلو به من علاقه داره طوری که رفتارش با من در مقایسه با دیگران خیلی فرق می کنه و دائما با اس ام اس دادن قصد رابطه بیشترو داره و من اصلا نمی دونم چطور باهاشون رفتار کنم که ناراحت نشن.
-
پشیمون شدم تاپیک زدم. در واقع نگران بودم خوشحالیم کوتاه مدت باشه و عوارض داشته باشه کارم.
من از کاری که کردم راضیم. باید یه کاری می کردم. یا باید این وضعیت رو واسه خودم تموم می کردم یا شروع. باید یه کاری می کردم. البته این کارم اشتباه بود شاید. اما راضیم. از اینکه دیگه نمی خوام بترسم راضیم. از اینکه حرفمو هر قدر هم بچگانه زدم راضیم. حداقل تا اخر عمرم دق نمی کنم بگم کاش می گفتم کاش یه طوری می فهمومندم بهش دوسش دارم. قبلا هم نمی تونستم خودمو باورهامو زیر سوال برده بودم. این عید به نتیجه و جمع بندی رسیدم. این زمانی بود که می تونستم برم حرف بزنم. حالا واسه اون ادم یا دیر بود یا اصلا مهم نبود. اما واسه من مهم بود.
یه کم رو به پیشرفتم. از این هم راضیم. هر چند اینم دیره اما عمر منه. بازم بهتر از اینه که هیچوقت خوب نباشه حالم. درسته خیلی چیزا رو دخترای دیگه بهش توجه می کردن و بزرگ شدن و من نه. جایی که خیلی از دخترا شاید تو سنین پایین تر بهش رسیدن من تازه دارم شروع می کنم برسم. به خودم توجه می کنم. اینم بخشی از خویشتن دوستیه. اما هنوز گاهی اوقات نیاز دارم یکی باشه بهم توجه مثبت کنه تشویقم کنه وقتی یه کاری می کنم و خوبه. که واسه اینم یه راه پیدا کردم. راهی که احتمالا دخترای دیگه تو سنین پایین تر انجام می دن. شب ها می شینم جلو اینه. اینه ای که خیلی هم خوشگله و گل هم کنارشه و به خودم گزارش می دم کرده هامو. از نوشته و تشکر نوشتاری بهتره.
مطمنم خیلی هاتون به تنهایی من نیستین. یکی هست بهتون اهمیت بده درکتون کنه. اما موضوع اینه که وقتی این بودم همیشه یعنی باید یه درس رو از این دنیا بگیرم. یعنی باید به استقلال برسم. استقلال فکری و جسمی رو دارم. استقلال احساسی باید داشته باشم و مالی. این دو تا. چون احساساتم باعث می شن افکارم مخدوش شن و عملکردم کند شه.
من از اواخر پاییز و اوایل زمستون شروع کردم به خودم توجه می کنم. و خوب هم بوده. ممکنه دیر باشه واسم و سرزنش می کنین که سنم واسه این زیاده ولی بازم بهتره از هیچی. بازم بهتره. اگه بتونم حالمو خوب کنم واسه همیشه و لحظه لحظه و برنامه ریزی درست رو هم یاد بگیرم (اینو باید مشاوره برم) اونوقت می تونم مستمر تلاش کنم. احساسمو دارم خوب می کنم. دیگه نمی خوام بمیرم. تا امسال همش یه پام لب مردن بود. الان نه هم شنیدم اما خوشحالم. می خوام خوشبخت باشم. چه با اون اقا چه با هر کسی. می خواستم خوشبخت باشم و برای همین هم رفتم بهش گفتم دوستش دارم. از اینکه دارم قدم برمی دارم خوشحالم. غرورم هم به اینکه اون اقا بهم نه بگه بسته نمی بینم و ندیدم. الان دیگه فکرم بازه. اینه هم نگاه می کنم اینه دیگه بهم ایرادامو نمی گه. اینه می گه امروز من خوشگلم خوش اندامم خیلی خوبم. اینه اینا رو می گه. اما مغزم می گه باید به استقلال مالی برسم. باید برم دنبال پول پول مهمه. واسه من مهم نبود هیچوقت اما مهمه. واسه پولدار بودن هم باید بتونم دقیق تلاش کنم و انتخاب شده. و برای اینکه بتونم درست همه چی رو ببینم باید استقلال احساسی داشته باشم.
این اقا درسای زیادی بهم داد. یکیش هم همین بود که پول مهمه. واسه خیلی از چیزای دیگه باید برم کتاب بخونم. مشاوره برم. خودم هم تمرین کنم.
می دونم دیرمه اما نه خیلی. ادما به یه سنی که می رسن متوقف میشن. دیگه همونی که هستن می مونن. من راکد بودم خیلی وقته. کارای کمی کردم. خیلی کم. در حد یه زبان خارجی خوندن یا مهارت هنری یاد گرفتن. استفاده هم نکردم. باید دونه دونه همه چیمو از ریشه درست کنم. حالم خیلی بهتره الان زندگی رو دوست دارم. بعد از اینهمه سال زندگی رو دوست دارم. تا وقتی زنده ام و می تونم راه برم می تونم به هر جایی که باید برسم. دنیا چیزایی که مال منه رو از من نمی گیره. ممکنه شکلش عوض شه. ممکنه زمانش عوض شه. ممکنه خودم دیر بردارمشون. اما اگه حالم پیوسته خوب باشه پیوسته هم تلاش کنم اخرش همه چیزایی که باید داشته باشمو خواهم داشت. درسته 25 سالگی من با 30 سالگیه یه ادم دیگه هم قابل قیاس نیستو بده. اما می خوام تلاش کنم. 40 سالگیم شاید از 45 سالگی خیلی ها بهتر باشه. ادما بیشتر وقتا تو یه سنی تو یه جایی توقف پیدا می کنن. من توقفمو زودتر کردم. افسرده بودم کلی سال. عمقی هم بود. صدامم در نمیومد تو خودم میریختم. تا وقتی هم ادم حرف نزنه کسی نمی فهمه چشه. کسی هم کاری بهش نداره.
تغییراتی که باید بکنم و یه کمی که کردمو توی اون تاپیکم که مال مشاوره رفتنمه می نویسم. لیست هم می کنم چیزایی که باید روشون کار کنم لطفا نظرتونو بهم بگین. احتمالا جمعه یا فردا شب می نویسم. اگه بازم نظری دارین بنویسین.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
جواب پستاتونو تو پست بعدیم می دم
ممنون از همه اتون. ممنون که نظراتونو می گین.
- - - Updated - - -
hamidhi - اینکه شما چه کار کنین رو نمی دونم. می تونین اینجا تاپیک بزنین. می تونین هم اشتراک بگیرین مشورت بخواین از کارشناسا.
اون اقا بی تفاوت، اروم و قاطع ردم کرد با تشکر کردن. منم برام مهم نبود. می خواستم به ذهنم ارامش بدم. یا تموم شه یا شروع.
--------
شکوه- نوشته ات رو جواب دادم اما این یکی موند. نوشتی یکی بهم اخم کنه می رم به فنا. یکی نه. یکی که دوسش داشته باشم بهم اخم کنه می رم به فنا اره. وگرنه بقیه ادما برام مهم نیستن. البته این هم اسیب زننده است برام.
من به خودم دروغ نمی گم. شاید تو خودت به خودت دروغ می گی که انقدر راحت منو به دروغگویی متهم می کنی. اینهمه زحمتی که به خودم می دم مال اینه که می خوام با خودم روراست باشم.
در مورد اینکه گفت به کسی نگم شاید به فکر ابروش باشه که نداره یا اینکه یه مورد جدی پیدا کرده که فکر می کنم همین دومی باشه. اما به لطف تو حرفش رو دارم درک می کنم. ممنونم ازت. منم بهش گفتم به کسی نگفتم و خیالش راحته دیگه.
------
تروولث- ممنون از تعریفت درباره عشق. دوست داشتنی بود.
فکر می کنم اینچه که نوشتی خویشتن دوستی هم شاملش هست. عشق عام به همه ی موجوداته.
اینکه عشق خاص به یه ادم خاص کجاست رو هنوز نمی دونم در این تعریف. این تعریف ارامش و شادی همراه با تنهایی رو داره. درش همزیستی نیست. کنار یکی دیگه که خاصه بودن نیست.
نمی دونم از عشق خاص می رسن به عشق عام یا برعکس. اما فعلا کار دیگه ای نمی تونم بکنم. عشق خاصم تمام شد.
---
- - - Updated - - -
بی نهایت- پستت رو دیدم. خوب در حال حاضر هیچی. ته مونده عشقم نه شنید و تمام شده. اما پارسال سر این موضوع زیاد فکر کردم. به نظرم بیخودی به من و خیلی های دیگه سخت شده این رابطه جنسی. یه چیز اولیه شده اخریه! چیزی که باید راحت دم دست باشه. من شرط عشق واسش گذاشتم. بعضی ها شرط ازدواج واسش می ذارن. بیخود همه چی به ادم سخت میشه. اما به هر حال سوالت در حال حاضر هیچی. عشقی نباشه درونم به کسی دیگه نیازی هم به رابطه جنسی نمی مونه واسم. اما فکر می کنم یکی از زیباترین نعمت ها اینه که ادم با کسی پیوند عاطفی جسمی و فکری داشته باشه که هم خودش اونو دوست داشته باشه هم اونو دوسش داشته باشه. نمودش هم می تونه در رابطه جنسی باشه.
فرشته مهربان- من دنبال عشق هستم اما دیگه بی قرار عشق نیستم. دست و پا نمی زنم مثل چند ماه پیشم. ارومم. اما عشقو می خوام. الان می خوام خوشبخت باشم. یکی از زیرمجموعه های خوشبخت بودنم عشق هست و می دونم یکی از انواع عشقی که می خوام عشق به یک مرده. اما عشق های دیگه ای هم می خوام. اینکه دوست داشتنی باشم شاد باشم مهربون باشم اینا هم عشق هستن. اینکه ارامش داشته باشم و ارامش دهنده باشمم عشقه.
من نمی خوام تنهایی اروم باشم. می تونم. اگه اروم بشم دیگه پیوند نمی خوام. عشق عام داشته باشم دیگه خاص نمی خوام البته شایدم نمی فهمم. شاید راهش از عام به خاصه و وقتی کلا ارامش و عشق داشته باشم به همه چی درک عشق خاص هم برام بهتر باشه اونم دو طرفه اش.
love less- ممنون. از کارم هر چند غلط راضیم. پیشنهادت رو انجام می دم.
واحد- واحد جان ممنون.
فکر می کنم ازدواج بد بهتر از خوب باشه اما نه به دلیل درک عشق. به خاطر اینکه زندگی باید جریان داشته باشه. اشتباه کردن بهتر از هیچ کار نکردنه.
مهرااد- مهراد الان دیگه جایگاه بدی ندارم. قبلا تشنه بودم واسه عشق اما الان نه. الان می خوام عشقو اما نه با بی طاقتی. ارومم.
من به احساسم عشق می گم چون برام مفید بود. زندگی رو به من برگردوند. الان باید حفظ کنم شادیمو و باید تلاش کنم.
احساسم تموم شده رفع نمی خواد بشه. راهش همین بود. زودتر باید می گفتم که زودتر بفهمم تکلیفمو.
شکوه - پست 26- تعجب می کنم از اینکه به جای تعریف و توضیح راحت رد می کنی احساس منو. البته اینم یه نگاهه. خودت تا حالا عاشق شدی؟
ادعا کار من نیست. کار خودت هست. بهانه هم نمیام. نیازم عاطفیه. بقیه موارد نیازی ندارم.
anisa- ممنون. منم راحت شدم
آنیتا123 - دقیقا همینطوره که می گی
----