با سلام و احترام
وقتی طبق قوانین می گوییم نباید افراد دو نام کاربری داشته باشد، دلایل مختلفی دارد. یکیش هم همین که هنگام شارژ شما نمی دانید کدام نام کاربری شما شارژ شده است.
لطفا از طریق تماس با ما جهت حذف یکی از نامهای کاربری اطلاع دهید
با تشکر
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام عزیزم خیلی خوشحالم که آرومتر شدی ببخش اگه راجع بهت قضاوت اشتباه کردم درحقیقت از توانایی حرف زدن منظورم انتقاد کردن ازهمسرت بوده نه چیز دیگه ببخش اگه منظورمو بدگفتم
عزیزم شوهرت داره داد میزنه که یه کم بهم توجه کن بهم برس
درمورد سیاستهای زنونه اینکه نظرتونو ميپرسه این خیلی عالیه چون میخواد خودشو به شما نشون بده شما هم باید خیلی عالی ازش استقبال کنين ((مثلا میگه چی بپوشم اون لباسی رو که میدونی خودش دوست داره و بهشم میاد اونا رو براش بیار و بگو:ووووووووواي عشقم نمیدونی وقتی این کت وشلوار مشکیه با اون پیراهن کرم رو ميپوشي چقدر جذاب میشی وقتی اینارو ميپوشي نمیتونم حتی یه لحظه ازت چشم بردارم))یا
بعضی مواقع پیش میاد شمارو ميرسونه محل کارت یا هرجای دیگه اون کارشو خیلی عالی و بزرگ جلوه بدی ((خداروشکر که تورودارم تواين جور شرایط منو برسونه وای عزیزم اگه تو نبودی من چکار میکردم امروز اصلن حوصله بیرون رفتن و تاکسی گرفتن و ...توبااين کارت بهم انگیزه دادی روزم خيييييييلي عالی شروع کنم ازت ممنونم))يادرمورد قضیه خاستگارت هرچند اشتباه کردی که اونوگفتي ولی هروقت بحثش پیش اومد توهم سریع حرفشو تأیید کن و بگو که مديونشي بگو که اگه تو نبودی من الان تک و تنها چکار میکردم بگو بابت این ازت مچکرم ومديونتم که منو زیر سایه و حمایت خودت قراردادی
عزیزم همسر تو بزرگ جلوه بده حتی اگه کار اشتباهي میکنه تو اونو تأییدش کن و هیچوقت نگو اشتباه میکنی هیچ وقت هبچووووووووووووقت باکسي حتی برادر خودش مقایسه ش نکن مگه اینکه همسر تو بهتر نشون بدی
در جواب اینکه به خانواده ت توهین میکنه و حرف میزنه بازم خودت باعث شدی ولی اگه بازم پیش اومد سریع گارد نگيرو جوابشو نده تو عکسشو بگو مثلا اگه به بابات توهین کرد وخواست اعتيادشو بهت یاد آوری کنه بگو تو درست میگی درسته من بابام این مشکلو داره درعوضش خدا تو رو بهم داده ویه بابایی (پدرشوهر)که سالمه و میتونم بهش افتخار کنم واونو به جای بابای خودم جا بدم اینجوری هم جایگاه شوهرتو بالا بردی هم غیرمستقیم بهش گفتی که به خانواده ت توهین نکنه
حتی وقتی به خودتم توهین میکنه یا حرف زشتی بهت میزنه اون حرفایی و که توپستاى قبليت نوشتی در جوابش بگو توراست میگی و منم حالا ازت میخوام کمکم کنی که اینجوری نباشم و خودمو درست کنم ویا هزار مورد دیگه که در ظاهر خیلی مسخره وبی اهميتن ولی درحقیقت خيلللللللللللي تأثیرگذارن
بعضی وقتام ازطرف مامان وبابات باهاش حرف بزن بگو که همیشه مامانم میگه که (درمورد مینا خیالم راحته خدا رو شکر شوهرش دوسش داره همه جوره حمایتش میکنه و بعدشم ازخانواده پدرشوهرتم تعریف کن و بگو که همیشه مامان و بابام بهم یادآوری میکنن که به پدر و مادر همسرت احترام بزار مثله بابا مامان خودت باهاشون رفتار کن. عزیزم اگه این کارو حتی از رو سیاستم انجام بدی مطمئنم که اوضاع زندگيتون عالی میشه
فکر کن یه مدت مجبوری این کارا رو علی رغم میل باطنيت انجام بدی خودتو محکوم به انجامشون کن وهم چنین تا اونجایی که راه داره به خواست همسرت رفتار کن بعدش ببین که شوهرت چقدر تغییر میکنه
درمورد اینم بگم تا یادم نرفته که میگی ازبرخورداي شوهرت دیگه خجالت میکشی باخانواده پدرشوهرت وجاریتو بقیه رفت وآمد داشته باشی عزیزم این چه حرفیه بچه گانه فکر نکن مگه توبرا اونا زندگی میکنی که ازشون خجالت بکشی روبالابردن عزت نفست کارکن وبه چیزای بی اهمیت که هیچ سودی برات نداره فکر نکن میدونی میخوام یه چیز و بهت بگم من و همسرم که یه مدت باهم شدیدا مشکل داشتیم آخه ماهم طبقه دوم با خانواده شوهرم زندگی میکنیمتازه برادرشوهرم بازن و بچه ش و خونه پدرشوهرمم پایین تویه خونه باهم زندگی ميکنن ،دعوامون تو تعطیلات عید بود که شوهرم دیگه خونه نميومد همش با خانوادش بود نمیدونی وقتی باهم بحثمون شد وقتی رفت طبقه پایین بادادوقال چه حرفایی درمورد من میزد باصدای بلند که منم بشنوم خلاصه خیلی ادامه داشت یادمه یه روز چون تو خونه پیشه ما غذا نمی خورد اومدم غذا واسه هممون درست کردم همه خانوادشو دعوت کردم ولی شوهرم نزاشت هیچکدومشون بالا بیان وازغذاي من بخورن چون او نام غذا درست نکرده بودن منم اومدم غذاهاروبردم طبقه پایین که بقیه غذاشونوبخورن خلاصه همه شروع کردن به خوردن ولی شوهرم به خواهرش گفت تاواسش نیمرو درست کنه تو اون همه جمعیت من خورد شدم ولی به روی خودم نیاوردم الانم یکسالی ازاون وقتا ميگذره ومن از وقتی رفتارامو درست کردم زندگیمون خداروشکرخيلي بهتر شده اصلنم به روی خودم نیاوردم و نميارم که شوهرم چه رفتارايي تو گذشته باهم داشته اینارو واسه این میگم که اصلن خجالت نداره وبه هیچ وجه هم به روی خودت نیار چون اصلن مهم نیست چیزی که مهمه خوشبختيه خودته عزیزم
پس تا اونجایی که میتونی تلاااااااااااااش کن
به خدا ميسپارمت خواهر گلم
سلام به آبی آسمان عزیزم ممنونم که با من همراهی میکنی
بله قبول دارم که نیاز به تایید داره سعی میکنم از این به بعد همینطور باشم .مرسی که برام واضح توضیح دادین
در مورد اینکه به روی خودم نیارم باور کنید خیلی وقتا به روی خود نیاوردم یکبار پیش پدرش و برادرش یک حرف رکیکی بهم زد که بعد چند وقت بخشیدمش و به روی خودم نیاوردم
نمیخوام عادت کنه که بعد چند روز یادم میره و ذوباره تکرار کنه میخوام جلوی این کارش بگیرم و بدونه که این رفتارش گرون تموم میشه .
همیشه وقتی خوب بودیم بهش گفتم تو تنها کسی که منو حمایت میکنی و به دلیل شرایطم عقب نکشیدی و موندی
اما یادش میره
دیروز عصر زنگ زد بهم که بریم خونه مادرت تو برو منم میام من رفتم اونم بعد نیم ساعت اومد و گفت که شام بمونیم خونه مادرت تا دور هم شام بخوریم
منم قبول کردم زیاد حرف نزدیم ... ولی بعد که اومدیم خونه گفتم برای رفتن به روانشناس اقدام کنم همراهیم میکنی با هم بریم
گفت باشه وقت بگیرم با هم بریم به شرطی که تو هم اصلاح بشی و بیای گفتم باشه منم میام .
حالا قراره برم وقت بگیرم فعلن توی شهر کوچیک خودمون یک مرکز مشاوره کوچیک هست اقدام کنیم تا ببینیم چه اتفاقی میافته
بازم ممنوم که راهنماییم کردین ..
اما هیچ وقت منو تنها نذاریم من هر روز به اینجا سرم میزنم .
سلام حالم این چند روز خوبه ... اما بعضی مواقع حالم بد میشه . دیشب مهمون داشتم جاریم با شوهر ش اومدن به ما سر بزن خیلی خوشحال شدم از دیدنشون اما یک سری چیزها اذیتم کرد یکی اینکه تا شوهرم بیاد سر سفره دو سه بار صداش کردم ولی با گوشی ور میرفت ولی بعدش زود لباس عوض کرد اومد
امروز هم نوبت دکتر پدرم قرار من ببرم شوهرم گفت منم میام ساعت 13.30 قرار بود بیاد دنبالم ساعت 14 شده زنگ زدم میگه دارم صورت میزنم زود میام ... عصبی شدم ولی خودم کنترل کردم گفتم باشه مواظب خودت باش خداحافظ
واقعن نمیدون چه برخوردی کنم الان
نمیدونم چطور حالیش کنم وقتی جایی قرار داریم باید سر وقت بریم .اما نمیخوام واکنش نشون بدم چطور بگم چه برخوردی کنم
سلام
سعی کنید مشکلاتتان را دسته بندی کنید و برای رفع آنها اولویت بندی کنید
روی آنهایی که مهمتر است برای پیدا کردن راه حل و اجرای آن تمرکز کنید
بقیه را هم فعلا کامل ندید بگیرید
انرژی خود را برای حل مشکلات اساسی نگه دارید
یه بنده خدایی از اقوام مثال جالبی داشت می گفت :
بعضی وقتها تو زندگی لازمه آدم سیب زمینی باشه
و مهمترین توصیه در حل مشکلات به کاربران سایت که به شما هم می گوییم : هیچ انتظاری از طرف مقابل نداشته باشید:81:
موفق باشید:323:
آونگ جان من مشکل فس فس وسواس همسرم که منجر به بحث میشه و فحاشی و تحقیر میکنه
دیروز ساعت 15.30 نوبت دکتر پدرم بود ساعت 14 بهش زنگ زدم گفتم باید 1.30 راه بریم چرا نیمیای دنبالم بریم
گفت دارم اصلاح میکنم زود میام ساعت 15.30 رفته خونه پدرم که مدارک پزشکی شو بگیره خانواده ام هم ناراحت شدن و گفتن که مرسی دیگه دیر شده الان به دکتر که نمیرسید هیچ برای تاییده پزشکی که بعد از ویزیت باید میرفتیم و ساعت18 اتمام ساعت کاریشون بود هم نمیرسیدیم مدارک ندادن با اصرار مدارک گرفته ولی چه فایده داشت نه بنزین زده بود زنگ زد کجایی گفتم از سرکار دیگه اومدم خونه ول کن نمی خواد بریم . برگشته میگه میخواستی زود بیای بریم .گفتم من هشت تومن پول آژانس بدم بیام بعد شما توی خونه باشی نتونی بیای دنبالم تو من همسرت هستم تو نیای دنبال من پس کی بیاد ماشین جلوی در توی تعطیلاتم که به سر میبری این انصافه برگشته میگه من وظیفه ای ندارم پدرت ببرم دکتر خواهرات تن لشو بردارن برن .. گفتم مگه قرار نبود خودتم ویزیت بشی الان پدر من 2 سال میره دکتر یکبار به تو نگفتیم بیا ماشین داری ببر خودشون آژانس گرفتن بردن چون تو هم میخواستی ویزیت بشی گفتیم باهم بریم ووووو خلاصه این زندگی من بود مادرم هم کلی گریه کرد و ناراحت شد .... خیلی دلم به درد اومد ..... همسرم به کل از چشم خانواده ام افتاد پدرم هم کلی ناراحت شد به من گفت همسر تو وظیفه ایی نداره اگرم انجام میداد لطف کرده حالا دلش نمیخواد چرا بهش گفتی وقتی اخلاقشو میدونی گفتم من چون میخواستم اونم بره دکترو ویزیت بشه گفتم باهم بریم...
من شب خونه پدرم خوابیدم خونه نرفتم نمیدونم چه کار کنم وووووووو خدایا چرا اخه .....
- - - Updated - - -
آونگ جان من مشکل فس فس وسواس همسرم که منجر به بحث میشه و فحاشی و تحقیر میکنه
دیروز ساعت 15.30 نوبت دکتر پدرم بود ساعت 14 بهش زنگ زدم گفتم باید 1.30 راه بریم چرا نیمیای دنبالم بریم
گفت دارم اصلاح میکنم زود میام ساعت 15.30 رفته خونه پدرم که مدارک پزشکی شو بگیره خانواده ام هم ناراحت شدن و گفتن که مرسی دیگه دیر شده الان به دکتر که نمیرسید هیچ برای تاییده پزشکی که بعد از ویزیت باید میرفتیم و ساعت18 اتمام ساعت کاریشون بود هم نمیرسیدیم مدارک ندادن با اصرار مدارک گرفته ولی چه فایده داشت نه بنزین زده بود زنگ زد کجایی گفتم از سرکار دیگه اومدم خونه ول کن نمی خواد بریم . برگشته میگه میخواستی زود بیای بریم .گفتم من هشت تومن پول آژانس بدم بیام بعد شما توی خونه باشی نتونی بیای دنبالم تو من همسرت هستم تو نیای دنبال من پس کی بیاد ماشین جلوی در توی تعطیلاتم که به سر میبری این انصافه برگشته میگه من وظیفه ای ندارم پدرت ببرم دکتر خواهرات تن لشو بردارن برن .. گفتم مگه قرار نبود خودتم ویزیت بشی الان پدر من 2 سال میره دکتر یکبار به تو نگفتیم بیا ماشین داری ببر خودشون آژانس گرفتن بردن چون تو هم میخواستی ویزیت بشی گفتیم باهم بریم ووووو خلاصه این زندگی من بود مادرم هم کلی گریه کرد و ناراحت شد .... خیلی دلم به درد اومد ..... همسرم به کل از چشم خانواده ام افتاد پدرم هم کلی ناراحت شد به من گفت همسر تو وظیفه ایی نداره اگرم انجام میداد لطف کرده حالا دلش نمیخواد چرا بهش گفتی وقتی اخلاقشو میدونی گفتم من چون میخواستم اونم بره دکترو ویزیت بشه گفتم باهم بریم...
من شب خونه پدرم خوابیدم خونه نرفتم نمیدونم چه کار کنم وووووووو خدایا چرا اخه .....
سلام عزیزم برو خونه اتو اصلنم به روت نیار اتفاقی افتاده
اون بنده خدا که رفته چه اشکال داره زنگ بزن ویه روز دیگه نوبت بگیر هیچی هم به همسرت نگو
اگه هم خودش چیزی گفت بگو که خانواده م دوست داشتن تو با بابام بری چون بيشترازهمه به تو اعتماد دارن وميخواستن توباهاشون بري الانم مهم نیست
حتما کاری داشتی که ديررسيدي واسش دوباره نوبت ميگيرم اصلا مهم نیست
اینجوری شرمنده میشه وازکارش پشیمون میشه بحثی هم پیش نمیاد
زیاد سخت نگیر از کسی هم انتظار نداشته باش لطفا
فعلا بحث های حاشیه ای را بذار کنار
همسر شما نیاز شدید به مراجعه به متخصص داره. زوم کن روی همین.
مگه نگفتید قبول کرده بیاد دکتر؟
سلام شیدا جون چرا قبول کرده بیاد ولی چون درگیر بیماری پدر بودم این هفته میخوام وقت بگیرم از مشاوره که بریم شاید یکم سطح عالی نباشه ولی خوب فعلن برای شروع بد نیست .... بریم تا ببینم برای روان درمانی چه کاری انجام میدن ....
نگرانم سهل انگاری کنه ادامه نده ... میگن توی قم هم روانشناس خوب و روانپزشک خوب هست
نمیدونم کسی میدونه یا نه که بتونم برم
اونجا
- - - Updated - - -
متاسفانه روانم که بهم ریختم دچار عمل زشتی شدم نمی خوام ادامه بدم به این عمل زشت .. دیشب که با همسرم رابطه داشتیم گفت باشه برای بعد خیلی اذیت شدم مجبور شدم خودم ........................... خیلی حالم بد شده دلم گرفت خدایا از خودم بد میاید نمیددونم چطور خودمو ببخشم
خدایا من بنده بد تو هستم و بودم حقم هر چی سرم بیاد
شیدا جون آسمان آبی جون کمکم کنید
سلام مینا خانم
ما شما رو نمی شناسیم اما واقعا متاسفم از مشکلی که براتون بوجود اومد و منجر به این کار ناشایست شد :47::54::54:
من به عنوان یک مرد شما را شاید درک نکنم اما لطفا جهت به حاشیه نرفتن تاپیکتان از توضیح راجع به این موارد بپرهیزید:81:
چون ممکن است اصل مطلب و راهنمایی های دوستان در این میان حاشیه های بوجود آمده گم شود
خوب خدا را شکر اصل مشکل را پیدا کردید
حالا در پیگیریهای خودتان و مباحث روان پزشکی که دنبال می کنید به علل بوجود آمدن این موضوع توجه کنید و سعی کنید با کمک پزشک مشکل را حل کنید
:305:مگه نگفتیم انرژی خودتون رو جمع کنید
و انتظاری از طرف مقابل نداشته باشید :81:
اگه خودتون رو برای بدترین شرایط از اول آماده کنید همیشه با کوچکترین موفقیتی امیدوار خواهید شد
برای اینکه ممکن است کار را نیمه کاره رها کند ازالان فرض را بر این بگذارید که باید هر روز همسرتان را هل بدهید
فرض کنید همه بار پیگیری درمان بر عهده شماست
راه طولانی دارید
سعی کنید موارد دیگری که ممکن است برایتان استرس ایجاد کند و بار روحی و روانی داشته باشد را کاهش دهید
ذهنتان را برای یک کار مهم (حل این مشکل) آزاد کنید
در عین حال هر روز مدتی را برای خودتان وقت بگذارید و به علائق خودتان برسید تا نفسی تازه کنید و در میانه راه کم نیاورید
هیچ وقت خونه رو ترک نکن (حداقل در این سطح از مشکلات):81::81::81::81:
از خداوند متعال برای شما قدرت حل مشکل را خواستارم:323:
- - - Updated - - -
سلام مجدد
قضیه سیب زمینی جدی بود
اصلا فکر کن شوهرت یه دستگاه است که با 20 درصد ظرفیت کار میکنه
رو همین 20 درصد حساب کن
اصلا روش حساب نکن در مورد کارها
درسته که جسمت خسته میشه اما این طوری ذهنت آزاد میشه
درگیری تون هم کمتر میشه
اگه اصرار داره کاری رو خودش انجام بده اصلا فرض کن اون کار اون روز انجام نمیشه
اگه انجام داد که چه بهتر انجام نداد خودت فرداش انجام بده
ببخشید این مثال رو میزنم (به خاطر تصاویری است که دیروز تو تلویزیون دیدم است) فرض کن شوهرت خدایی نکرده دچار فلج شده
ببین خواهرم مهترین مسئله اینه که شما ذهنت رو به هر قیمتی (حتی گرفتن بار بیشتری در زندگی) از درگیری با همسرت آزاد کنی و روابط شما دچار تنش کمتری باشه تا بتونی بر مشکلات غلبه کنی
موفق باشی