بیست روز بعد از جدایی امتحان کردی ، ولی بهتره الان هم دوباره و به قول باران خانم ، از موضع منطقی و بدون وابستگی ، امتحان کنی . اون تلاش اولیه کافی نیست!
نمایش نسخه قابل چاپ
بیست روز بعد از جدایی امتحان کردی ، ولی بهتره الان هم دوباره و به قول باران خانم ، از موضع منطقی و بدون وابستگی ، امتحان کنی . اون تلاش اولیه کافی نیست!
به نام خدا
سلام دوستان… اومدم اینجا یه چیزی بنویسم که مثل پست خیلی از بچه ها که ادامه ندادن نشه…
دلم خیلی گرفته, با خودم میگم:الان همسرم چ حالی داره؟!!
گاهی وقتها مث امروز صبح از گوشی مامانم واتس اپ رو چک میکنم,میبینم اخرین بازدیدش ساعت ۴صبحه… با خودم میگم حتما اونم مثل من خواب درستی نداره..... البته من خوب میخوابم ولی خوابهای بدی میبینم, تو محیط کارم کلا فراموشم میشه اینقدر مشکل دارم, اینقدرمیخندیم با همکارام که کلا شادم ولی نمیدونم ته دلم انگار یه چیزی هست.....
یکی از همکارام اومد پیشم از مشکلاتش با همسرش گفت,من کلی بهش خندیدم....بزرگترین مشکلش این بود که همسرش وقتی داره پشت مادر شوهرش حرف میزنه ,سکوت میکنه و طرف همکارم رو نمیگیره.......خنده داره....خدا هممون رو هدایت کنه....خخخخخخخخ.......همون روز همه بهم گیر دادن ناقلا چرا خبری از تاریخ عروسیت نیس؟نکنه عروسی کردی و به ما خبر ندادی؟...........تو دلم یه حس خاصی شد, همون همکارم اخر روز بهم گفت چرا حلقه نمیپوشی, منم دیدم خیلی کنجکاوه,بهش گفتم احتمال داره از همسرم جدا شم.....عکس العملش به حدی تعجب توش موج میزد که من رو به خنده انداخت.....بهم گفت به حدی شیطونی و خوشحال که حس میکردم اگه یه ادم بدون مشکل بین ما باشه,تو هستی.
از این برداشت همکارم خیلی جا خوردم,و ته دلم خوشحال شدم,از اینکه حداقل ظاهرم شبیه مومنان بوده.....اخه شنیدم مومنان شادیشون تو چهرشونه و غمشون ته دلشون.......همین موقعها بود که پارسال همسرم برا اولین بار اومدن خواستگاریم, مامانم میخواست دکور خونمون رو عوض کنه ولی بخاطر خواستگاری موفق نشدن,یادش بخیر چقدر حرفای همسرم به دلم نشسته بود,و چ ساده بودم که احساس غرور میکردم که بلاخره قراره به یه نفر فکر کنم که از لحاظ معنوی میخواد من رو به اوج برسونه........روزای تردیدام یادم اومد,دیشب رفتم بازار تو راه فکر میکردم اولین بار که باهاش رفتم بیرون چقدر از تیپش و ظاهرش استرس داشتم و بدم میومد باهاش تنها قدم بزنم.....همش گذشت,همه ی تردیدها,همه ی پشیمون شدن های بعد از عقد,همه ی سختی ها,همه ی نم نمک عاشق شدن ها, همه ی ازارهای خانوادش, همه گذشت و حتی الان که بلاتکلیفم داره راحت میگذره.....با دلتنگی میگذره ولی میگذره.....مامانم چند روز پیش بعد از دو هفته طول کشیدن بلاخره دکور رو عوض کردن ,وقتی تموم شد,گفتن:کاش پارسال هیچوقت راشون نمیدادیم, خیلی مسخره هست ولی تو دلم با خودم گفتم : انگار من هنوزم پشیمون نیستم که با خودم آمین نمیگم. .
نمیدونم این عشقه یا خریت,ولی من با اینکه شاید تا اخر عمرم از بیرون رفتن با شوهرم حس خوبی نداشته باشم ولی دلم میخواد تمام و کمال پیشش باشم.....کاش زودتر تکلیفم روشن شه.......
آقای بهزاد....ممنون که سر میزنید,راستش من دیگه تحمل دوباره پس زدن همسرم روندارم, و میترسم از لحاظ روحی بهم بریزم و تاثیر ارتباط خوبی که ارتباط اول روم داشت رو از بین ببرم و با این کار فرصت فکر کردن آزاد رو ازش بگیرم.....نمیدونم شایدم حق با شماست ولی فعلا شدیدا ترس دارم.
آقای پارسا
خیلی ممنونم.خوشحالم که به سوالام توجه دارید و جواب میدین....واقعا کمک خوبی هستین.....
برا حق حبس هم ظاهرا میتونم تا پایان اخرین قسط مهریه این حق رو نگه دارم...
.
ممنونم از شما بازم از تجربیاتتون بگین همه ی دوستان.ممنونم.با احترام.
سلام
میبینم که خنده به لب داری . :104: خوبه روحیت عالیه . قدر همکاراتو بدون .
فکر خوبیه بذار اوضاع با آرامش پیش بره . نمیدونم برا عید رسم رسوم دارید تو عقدیت یا نه . ولی امیدوارم که از خودت گرفته تا همسرتو خانوادها حول حالنا بشید .
تا قبل عید اگه تونستی باهاش تماس بگیر . بگو میخوام برات خودت و خانوادت چند تیکه عیدی یا خلعتی بگیرم میخوام تو باهام بیای تا انتخاب بهتری داشته باشم .
چمیدونم با زبون خودت و شگرد های خودت متوجهش کن که تو به زندگی فکر میکنی و نه جدایی .
البته طوری باشه که فکر نکنه میخوایی تلکش کنی و یا غیره .... بد برداشت کنه اوضاع بپیچه تو هم . خر شد به سلامتی چند تیکه هم برا خودت بگیر البته به سلیقه اون . در کل خرید عید تو و لحظات خوشتو با همسرت بگذرون .
انار گل لحنت و رفتار تو در برخورد با همسرت تغییر اساسی بده . بهش احترام بذار از کلمات کوچک کننده و حقارت کننده استفاده نکن .
در مقابل خانوده همسرتم نرمش به خرج بده و باهاشون یکی به دو نکن . بهانه دستشون نده . تو که فهمیده هستی همراه رفتار غلط اونا نشو و بازی نخور . نرمش مصلحتی داشته باش . اونا عصبانی:97:بودن . تو بخند :311:. اونا خندون بودن:311:. تو بچسب به دلت :58:. تا گریشون در بیاد :302:.
دوست ندارم تا شکوفه های انار به مسائل حقوقی فکر کنی . بریز دور . تو عاشق زندگی هستی و همسرتو دوست داری . تابلو :311: پس تمام فکرتو بذار رو آشتی . و آرامش در کنار اون :72: پیشاپیش مبارکت باشه .
انارگل عزیزم
احساساتی مثل خشم ناراحتی ترس ناامیدی بغض دلتنگی و...... متاسفانه تواین وضعیت ناگزیربه تجربه شون هستیم!
زمان لازمه تا به ثبات احساسی برسیم
پس زیاد به این احساسات بال وپر نده وتوجهی بهشون نکن
من همه ی حالاتی که میگذرونی تجربه کردم!
الان کمی بهترم... یعنی تقریبا به ثبات رسیدم .... البته هنوزم یه جاهایی بغض دارم!
دوست دارم کمکت کنم تا زمان زیادی رو به بلاتکلیفی نگذرونی... چون با خودم میگم کاش من هم یک یا دوماه بعد ازجدایی یه اقدام
اساسی میکردم البته خب دست خودم نبود زمان لازم بود تا خودم وپیدا کنم.
اگه پست های منو خونده باشی همش درحال گریه بودم.......تواین چندماه 10 کیلو وزنم کم شده!
اینارو گفتم تا بهت بگم عزیزم خودت رو آزار نده فقط زودتر خودتو پیدا کن
این مسئله رو انقد برای خودت بزرگش نکن که احساس ناتوانی کنی
معلومه دختر زرنگی هستی ومطمئنم زود به نتیجه میرسی...
چند نکته :
1- گفتی ازحرف زدن با همسرت ترس داری
من نمیدونم اون موقع که با همسرت صحبت کردی چقدر صحبت هات عاری از احساسات و وابستگی بوده!!!
الان سعی کن رو خودت کارکنی
مهم ترین مسئله الان برای تو همینه پس وقت زیادی بزار برای مطالعه ونهایت تلاشت رو برای عید بکن
2- ببین عزیزم تو نوشته هات زیاد راجب حق وحقوق قانونی صحبت میکنی..... اگه میخوای ادامه بدی فعلا فکر دادگاه ومهریه و... ازسرت بیرون کن
احساساتت رو ازهم تفکیک کن
با خودت بگو خب من میخوام ادامه بدم فعلا با این چیزا کار ندارم دنبال راه های ادامه ام
اگه تمامم تلاشم رو کردم وبه نتیجه نرسیدم اونوقت با یه وکیل خیلی خوب حق وحقوق قانونیم رو پی گیری میکنم
3- راجب تایپیک های مفید:
تایپیک های خانم بال های صداقت رو بخون خیلی مفیده درسته نوع مشکل ومسیرش با ما فرق داره اما من ازنظرات کارشناسان
تو این تایپیک ها خیلی استفاده کردم خیلی کمک کرد تا احساسم رو تو مسیر درست هدایت کنم...
توصیه میکنم همه تایپیک هاش وبخونی خصوصا این 4تارو: 1-هم اکنون نیازمند یاری شما هستم 2-اگربال داشتم 3-سخنی با مدیروهم
تالاران 4-واسه سبکتکین
عزیزم وقت بزار رو تک تک حرفای کارشناسان تامل کن
فعلا اینهارو داشته باش تا بعد...
بازم برات مطالب مفید میزارم...:72:
راستی انارگل جان اگه تونستی عضو انجمن آزاد شو وبامدیرهمدردی مشورت کن راهنمایی مدیر
فوق العاده اس پشیمون نمیشی
سلام عزيزم،خيلی متاسف شدم وقتی سرگذشت شما رو خوندم،عزيزه دلم به نظرت شرايط شما بدتر از من هست؟من با دارو ندار شوهرم زندگی کردم با توهين های خودشو خانوادش هم به خودش هم به خانوادش يک بار هم بی احترامی نکردم اما اون ها در مقابل قهر من بابت رفتار ناشايست پسرشون يک قدم حتی کوچيک هم جلو نذاشتند،من کاملا شرايط شما رو درک ميکنم و همين جا اعلام ميکنم از اينکه مهريه ام رو اجرا گذاشتم کاملا راضی هستم چون همين کار باعث شد حساب کار دستشون بياد،پدر من به معنای واقعی تو اين مدت پشتم بود نذاشت آب تو دلم تکون بخوره،نه ماه تمام کم نيست در مقابل بی مسئوليتی همسرم تحمل کردم نه بهش زنگ زدم نه دنبالش رفتم نه کسی رو واسطه قرار دادم چون اول و آخر اون تصميم گيرنده بود ولا غير،اوايل خيلى بهم سخت گذشت اما کم کم از سرم و دلم رفت بيرون پيش خودم گفتم من مجردم ،سر کار ميرفتم و تا ميتونستم شاد زندگى ميکردم،بهتر از قبل لباس ميپوشيدم،ادکلن های گرون ميزدم و با دوستام خوش ميگذروندم،من به اين نتيجه رسيدم که زندگی من نبايد کاملا وابسته به وجود همسرم باشهت توی دادگاه آخر چنان محکم ايستادم و از حقم با احترام دفاع کردم که خود همسرم هم تعجب کرده بود اون جا بهش فهموندم که بودو نبود تو برام مهم نيستمن بدون تو هم زندگيم به بهترين نحو ميگذردمن شايسته بهترين برخور هم از جانب خودت وهم از جانب خانوادت هستم،اين طوری شد که الان هم خودش هم خانوادش باشرمندگی تمام اومدند دنبالم.الانم همسرم صد درجه با قبل متفاوت شده و دقيقا عين پروانه دورم ميچرخه و تمام خواسته هامو عملی کرد،حال ميرسيم به نتيجه گيری شما يک ماه تا دوماه به همسرت زمان بده به هيچ عنوان ه باهاسم تماس بگير نه کسی رو واسطه قرار بده،در اين صورت دو حالت به وجود مياد ،اول اينکه خودش تماس ميگيره و اظهار پشيمانی ميکنه که شما و مهم تر از شما خانوادت با گذاشتن شرايطی راه رو براش باز ميکنيد،و راه دوم که با شما تماسی گرفته نميشه اينجاست که شما بايد مسئوليت های شوهرتونو بهش ياداوری کنيد خيلی محترمانه مهريتونو اجرا ميذاريد که کمی بهشون فشار بياد تو اين مدت شده حتی يک سال هم باهاش تماس نگيريد از همسايه و فاميل هم نترسيد که الان چی پشت سر شما ميگند من تو مدت نه ماه هم فاميل خودم فهميدند هم فاميل همسرم امازندگی من بود و خودم تصميم گيرنده!تو با اين کار دو راهو جلوی پای همسرت قرار ميدی که خودش برای زندگيش تصميم بگيره و زندگيشو مديريت کنه و هر چقدر شما بريد سمتش گيج تر ميشه،الان زندگی شما مثل شطرنجه بايد انقدر سنجيده کار کنی که کيش و مات بشن و به قول حضرت علی حق گرفتنی است نه دادنی،ازم خواستی راهکارهامو برات بگم بازم خودت سبک سنگين کنو درست تصميم بگير.اميدوارم هرچه زودتر مشکلاتتون حل بشه.
- - - Updated - - -
انار گل جونم حتما حتما حتما (برگشت از طلاق يا برگشت از جدايی ) رو سرچ کن و بخون خيلی خيلی به کارت مياد خانومی.
- - - Updated - - -
البته نوشته های سبکتکين هم خيلی خوبه کمکت ميکنه.
آقای پارسا
تعجب می کنم،شما آخه مگه با پست من همراه نیستی؟!!!!! باز میگین من برم بهش پیشنهاد کادو بدم؟آخه مگه ندیدین جواب من رو نمیده؟خانوادشون بی حرمتی بی دلیل به خانواده من کردن و فکر میکنن حق دارن به هر کسی بی احترامی کنن و ندادن پاسخ از طرف خانواده ی من رو به حساب حقشون میدونن و نه حیا و آبروداری خاواده ی من!!
اونا نمیخوان اسم من رو بشنون چون فکر میکنن وقتی پسرشون با من هست از اونا جداست...........چطور برم خونشون کادو بدم،اونا بیرونم میکنن و واقعا بار سنگینی میشه به دوش من.
تازه به نظرتون منطقیه خودم رو بهشون تحمیل کنم؟
من اصن نمیدونم شوهرم هنوز دوسم داره یا نه.................ولی میدونم از زمانی که مادرشون اومدن خونمون و گفتن پسر ما مال شما،ما این پسر رو نمیخوایم ..........تا الان........همسرم از لحاظ احساسی از من فاصله ی زیادی گرفته............من شجاعت تماس گرفتن با اون رو ندارم..............خانوادمم بهم دیگه اجازه نمیدن و مرتب عواقب زندگی زورکی رو بهم گوشزد میکنن...........میگن همسرت بعد از اینهمه تلاش شما باید یه علامت نشون بده اونوخت شما خودت رو فداشون کن.........ولی فعلا صبر کن،اخه این مرد 6 ماه میدونست خانوادش اینطورین........وقتشه تصمیم بگیره چی میخواد و چطور به خواسته هاش برسه..........اگه واقعا تو رو نمیخواد ولش کن........
فک میکنم راست میگن.
باران عزیزیم.........
علت ترسم:
من واقعا دلم برا همسرم تنگه...........چقدر دوس دارم دوباره محکم محکم سفت من رو فشار بده.......خودش از این کار خوشش نمیومد،زیاد این کار رو نمیکرد......اما میدونست من دوس دارم،وقتی خیلی احساساتی میشد و من رو دوس داشت این کار رو میکرد.........آخرین شبی که با هم بودیم چند بار این کار رو کرد........میدونستم میخواد دلتنگیش برا همیشه از بین بره........و آخر وقتی میخواست در رو باز کنه که از خونش خارج شیم،آروم برگشت......یکم نگام کرد وبعد دستاش رو باز کرد و گفت: میخوای؟.....پریدم تو بغلش..........هنوز گرمای دستاش رو روی بازوهام حس میکنم........من میترسم با چرت و پرت هایی که احتمالا ازش میشنوم تمام احساساتم رو ویران کنه...........من میترسم دیگه آغوشی باز نکنه.........میترسم دوسم نداشته باشه............میترسم گرمایی که آخرین بار دریافت کردم رو از دست بدم.
باران.....
مشاورم چند ماه باهام کار کرد تا تونستم بوسه هام رو کنترل کنم و بیخودی کرم نریزم.........یک ماه بود التماس میکرد مثل قبل مدام شیطنت کنم،ولی من بهش لبخند میزدم..........شب آخر همه ی قید ها رو کنار زدم و اونطوری که همیشه بودم و دلم میخواست بودم.......مثل دو تا زندانی بودیم که تازه از بند رها شده بودن..........نمیدونستیم چطور از ثانیه ها استفاده کنیم....... من میترسم ببینمش و دوباره هوسش مثل تریاک خمارم کنه و اون بی مهری کنه و من وابستگی به خرج بدم...........
بارانم........من اونشب خیلی عالی بودم...........فوق العاده.......آرام..........لبخنده ی دلچسب...........سرش رو گذاشت رو سینم........رابطه ی خوب.........حتی دردو دل هم باهام کرد............مدام دلهره داشت سردم نشه........هر دو خندیدیم و تو خنده هامون هر دو اشکمون هم از وضع موجود اومد...........یه بار دیگه هم اینطوری شد و دلمون برا خودمون سوخت.........من آرامش داشتم..........خالی از وابستگی...........با اعتماد به نفس...........ولی فرداش همه چیز فراموش شد.........باران نمیخوام اونشب تو ذهنش از بین بره..............من فقط میخوام برم باهاش زیر یک سقف.........بعد دیگه مشکلی ندارم...........ولی نه با التماس..............میخوام بفهمه اون عقدنامم رو امضا کرده و نه پدر و مادرش..........
آرام جان
احتمالا بعد از عید برم انفاق کیفری بدم........چون دیگه قلبم از دوریش تنگی میکنه.....هیچ چاره ای هم ندارم......و واقعا میخوام خانوادش بفهمن اینقدرام شوخی بردار نیس که بتونن اینطوری دختر مردم رو اذیت کنن.........بعدشم راحت دکش کنن بره..........حالا آرام گلم میترسم تو خونش اذیتم کنه.........البته شوهرم خوبه........ولی اگر کنه ،ما باید چیکا کنیم.........؟...من میترسم............تازه به نظرم چ فایده داره حق حبس استفاده کنم؟!!!!!!من میخوام به شوهرم نزدیک بشم،نه اینکه ازش دور بشم............همه اطرافیانمم میگن کلا قید شوهرت رو بزن.............مرد زندگی نیس........میگن خانواده بهانه هست....خودش مشکل داره.......فردا با یه بچه بر میگردی........ولی من دلم نمی خواد............اما خیلی وقتها خیلی چیزها رو دل نمیخواد،ولی باید تن داد...........هعی..........
بچه ها به نظرتون شوهرم از من بدش میاد که طرفم هم نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ای خدا........به نظرتون حرف شهید مطهری که میگن : اگه زنی مردی رو نخواد....میشه به زندگی برش گردوند و به مرد علاقه مندش کرد .....ولی اگه مردی از زنی خوشش نیاد ......و بدش بیاد..........دیگه نمیشه کاری کرد..............درسته؟
و آیا شوهرم دیگه دوسم نداره؟!!؟؟؟
برام دعا کنید..............بیاین برا هم دعا کنیم..........خدایا همه چیز رو میسپریم به اراده ی زیبای تو........
سلام
من گفتم که از همسرت بخوای تو خرید عید و ترفندی از پیش تعیین اونو به سمت خودت جلب کنی . نه اینکه کادو بخری بری خونشون این همسرته که باید تو و با خودش ببره .
انار گل . متاسفانه باید بگم . تو تو احساسات و گرمای خیالات قرق شدی . خیالاتی پر از احساس . متاسفانه داری به خودت آسب میزنی . اگه جلو خاطرات عشقی خودتو نگیری . در مواجه با بی مهری همسرت ضربه سنگینی به خودت خواهی زد .
خواهش میکنم از تعریف اینگونه خاطرات خودداری کن . شارژ بگیر و از مدیر همدردی و مشاورین کسب تکلیف کن . برای آشتی .
باز هم تو عید خوشبین باش .
دعاگوت هستم . انشالله مهرت به همسرت برگرده تا بتونه در مسیر آشتی قدمهای مستقل با مدیریتی مناسب برداره . البته تو این راه کمکش کن .
سریعا شارژ بگیر و یا برو مشاوره و برا برخوردهای عید خودتو آماده کن . خودت که هیچ خانوادتم باید از خودشون نرمش نشون بدن . هرچند میدونم سخته ولی پای خوشبختی شما وسطه . فکر کن .
من تاپیکتو همراهی میکنم . زود قضاوت نکن . عمق قضیه درک کن .
آقای پارسا
من بلد نیستم کامنت پاک کنم................و اگر نه پاک میکردم.............اصلا نفهمیدم چی دارم مینویسم...........اعصابم امروز خراب بود.............من آهنگ گوش نمیدم......تو ماشین موقع برگشت از سر کار تو ماشین اهنگ گذاشتن..........تمام اندوه دنیا رو دلم خراب شد..............اشکام میومد و دلهرم زیاد میشد............لعنت به هر چی خواننده و آهنگسازه........واقعا که رو سیگنال های ذهنی اثر میذاره.............من از عید میترسم........از 15 روز نشستن توی خونه.......از عید دینی .......از همه چی..............و امروز بعد از مدتها دلم لرزیده دوباره......... به سیزده بدر فکر میکنم.......
من میترسم از ارتباط دوباره با شوهرم.........شغل دومش رو چند وقته رها کرده........احتمالا بخاطر مهریه هست.........خونش رو هم که از رهن خارج کرده بود..........قصد فروشش رو داشت..........ماشینشم خیلی وقته دم خونشون پارک نیست.........نمیدونم اینا اتفاقیه یا نه........نمیدونم.
من نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم...........این یه فیدبک معیوبه........تازه اگر هم به سمتش برم میدونم میگه کاری از دستم بر نمیاد...........چون ما که مشکل خاصی با هم نداشتیم.......
روز اول بهش پیشنهاد جدایی دادم گفت فعلا از این حرفها نزن...........بعد از یه هفته دیدم بدش نمیاد.......با تردید مطرحش می کنه..........
به خدا دلم میخواد بهش بگم بیا دوتایی بریم خونه فامیلهاتون........بیا بریم کادو بخریم..........ولی مطمنم قبول نمیکنه........چون جرات رو برو شدن با عکس العمل مادر و پدرشون رو نداره............و بهترین راه رو فرار از من میدونه...........چون هر چی بیشتر در ارتباط باشیم........جداییمون براش سخت تر و با عذاب وجدان بیشتری همراه میشه......
عیبی نداره من ناراحت نشدم و درکت میکنم .
برا پاک کردن چیزی بلافاصله بعد از ارسال پست آیکون ویرایش پست در قسمت پایین پست نشان داده میشه که میتونی ویرایش کنی البته تا 30 دقیقه محلت داری . بعد ویرایش رو قسمت ذخیره کلیک کن .
آهنگ :311:. خدا نکنه آدم شکست عشقی بخوره همه آهنگا صاف میشینه تو قلبت . آدمو داغون میکنه . تو ماشین رادیو گوش کن . رادیو صبا عالیه . بعد از ظهر هاهم برنامه مربای کاکتوس پخش میشه . بیشتر در مورد طنز خانوادگی و زن شوهری بشنوی سر حال میایی . آهنگم خواستی گوش بدی ملایم بدون کلام . تو تالارم هست . میتونی پیدا کنی .
اینای که تو گفتی فکر کنم همسرت خودشو برا دادگاه حاضر کرده و همه چی از نام خودش خارج کرده .
از عیدم نترس میدونم سخته ولی برا خودت برنامه داشته باش اولا خدا بزرگه ولی برا تفرحت برنامه داشته باش . انشالله که عید خوبی باشه.
انار گل همسرت چیزی به نامش بوده ؟؟؟؟؟؟؟
- - - Updated - - -