میشل جان مشکلت چی بود باهاش که رابطه رو تموم کردی؟
نمایش نسخه قابل چاپ
میشل جان مشکلت چی بود باهاش که رابطه رو تموم کردی؟
سلام. بنظر من اینکه طرفتون پیگیر هست و تماس میگیره داره از غرور و شخصیتش مایه میذاره واسه آشنایی و این حق دو طرف هست . بدون تماس گرفتن و دیدار چطوری میخواهید همدیگرو بشناسید؟! بهرحال اینها بخشی از پروسه آشنایی و ازدواجه. اگه گوشی خاموش میکنید و نمیخواهید باهاش حرف بزنید یا حرفاش بنظرتون بی جهته پس چرا اصلا آشنایی را شروع کردید؟! باهاش حرف بزنید و صحبتها را در مسیری بدرد بخور و هدفمند هدایت کنید تا زودتر به نتیجه برسید. حالا یا وصل میشیه یا فصل. موفق باشید.
فکر میکردم بلاخره اینم دوام نمیاره پس پروندیش!:102:
درست توضیح بده دلیلش چی بود اینجور که تو میگفتی معلوم بود خیلی تمایل داره به این وصلت چرا یهو تموم کرد؟!
بانو میشل تا جایگاه احساس در زندگی را به درستی نشناسه و مانند عقل که جایگاه درستشو شناخته و سرجای خودش ازش استفاده میکنه، جایگاه و نحوه درست استفاده از احساس را پیدا نکنه،همه را دیر یا زود میپرونه
آخه چه دوست هایی هستین شما؟ همیشه اسلحه هاتون آمادست تا من یه تاپیک بزنم...:305:
من نه تنها بی احساس نیستم، خیلی هم عاطفی ام. فقط عواطفم در چارچوب عقلمه.
در هر حال کات شدن این رابطه هیچ ربطی به بی احساس بودن یا نبودن من نداره.
جریان از این قراره که ایشون هرچند که از اولین برخوردی که باهاش داشتم، به دلم نشسته، اما ما یه سری عدم تناسب با هم داریم.
یکیش تفاوت محیط تربیتی ماست.
ایشون یه غیر مذهبی متمایل به مذهب، از یه خونواده غیر مذهبی. من یه غیرمذهبی بی میل به مذهب، از یه خونواده ی مذهبی.
البته این رو قبلا هم میدونستم، اما دیشب با مثال در موردش صحبت کردیم. و معلوم شد چیزهاییکه برای اون خیلی عادیه، برای من خیلی از مرز غیرعادی گذشته.
مثلا رفتن کنار دریا در مسافرت های خارجی.
خب طبیعی هم هست. من نه تنها هیچ مسافرت خارجی ای نرفتم، بلکه تو خونمون یه ماهواره هم نداریم و نداشتیم. اما اون نه تنها از یه فضای کاملا متفاوته، بلکه ازش انتظار می رفته که چنین سدهای ذهنی ای نداشته باشه. مثلا یبار که با پدرش رفته ساحل، پدرش ازش می پرسه بعدها که ازدواج کردی، وقتی همسرت رو بیاری اینجا چه حسی داری؟ که این جواب میده: هیچی، اینجا که کسی به کسی نگاه نمی کنه. و به این ترتیب از اون آزمون سربلند بیرون میاد....
البته این فرد از نظر شخصیتی کاملا تو خونواده ما پذیرفته شده و مورد احترامه. در واقع شخصیتی اجتماعیش خیلی شبیه پدرمه.
در هر حال دیروز که راجع به این مسائل صحبت کردیم، حسابی کلاهمون رفت تو هم... تصور کنید من از یه چنین آدمی پرسیدم فیلم های صحنه دار رو چیکار می کنه؟ رد می کنه؟ نمی کنه؟ که فکر کنم اینجاشو تند رفتم.
بگذریم.
همونطور که گفتم دیشب (بعد از ملاقاتمون) ما تو خونه به این نتیجه رسیدیم که رابطه قابل ادامه دادن نیست. مادرش هم تماس گرفت و از مادرم تشکر و خداحافظی کرد.
مادر من هم خوشحال و دل آرامه که مشکل حل شد و خانواده از یه خطر نجات پیدا کرد. اما من صبح دلم براش تنگ شده بود.... البته خودم رو متقاعد کردم که این بهترین تصمیم بود، و آروم و مطمئن شدم. اما عصر که می خواستم شمارشو حذف کنم، بهش مسیج دادم: عجله نکردیم؟
فکر می کردم جواب میده: نه. و من هم با خیال راحت فراموشش می کنم.
اما جواب داد نمیدونم، واقعا نمیدونم، خیلی کلافه ام. موافقی بریم مشاوره و مسئله رو بصورت علمی بررسی کنیم؟
من با مغزم مسیج نداده بودم، با قلبم مسیج داده بودم. برای همین اولش نمیدونستم چه کاری درسته. به هرحال بعدش صحبت کردیم، و گفت که دیروز حال هیچکدوممون خوب نبود، تو میشل همیشه نبودی، روی من هم اثر گذاشتی. و غیره.
من هم گفتم که یه جاهایی رو تند رفته بودم.
خلاصه قرار شد بریم مشاوره. اما من میدونم که مادرم از دوباره مطرح شدن موضوع ناراحت می شه. برای همین قرار شد که فعلا به مادرم نگم. اگه اولین جلسه مشاوره اوکی بود، خودش با مادرم صحبت کنه.
اما بعد از صحبتمون، من دوباره منطقا این جریان رو نگاه کردم، و می بینم که ما به جایی نمی رسیم. البته مطمئنا مشاور هم به همین نتیجه می رسه. خوشبختانه احساس می کنم مهرش هم از دلم رفته.
حالا هی بگید میشل تو پروندی! آخه من کجا می پرونم! واقعا مشکل هست... حالا تازه یه سری مشکلات هست که برای خودم زیاد مشکل نیست. و اینجا ننوشتمشون. به هرحال من یه جور چیزی هستم که با هیچکی جور در نمیاد! یه نمونش اینکه با مذهبی ها که جور نمی شم، چون خودم غیرمذهبی هستم. با غیرمذهبی ها هم اینجوری می شه.
البته مهم نیست....... هرچند دلم می خواد یه خونواده تشکیل بدم، اما نشد هم نشد، چاره ای نیست. همینجوریشم از زندگیم راضی هستم. ازدواج برام زیباست اما الزامی نیست.
=========================================
گزارش نویسی کردم... اونم خارج از موضوع تاپیک. خواستم تو دلتون جوجه نشه. می بینید؟ دوست به این میگن.
=========================================
ممنون میشم اگه کسی از مدیرها از این دور و بر رد شد، این تاپیک رو قفل کنه. گزارش هم کردم، نمیدونم چرا قفل نشده.
خوب برای اینکه باز فردا میری مشاوره و این داستان ادامه دار میشه! پس قفلش نکن تا ببینیم اخر شاهنامه چی میشه و آبجیمون میره ت ولباس سفید یانه؟
چقدر ادما دیر مهرشون به دل تو میشینه ولی مثل برق هم از دلت میره صبح خواستی شمارشو پاک کنی دیدی دلت براش تنگ میشه ولی بعد تلفنت میگی مهرش از دلت رفته عجبا!!!!!!!!
پس واقعا بهش احساسی داشتی و داری وهمین باعث شد به خودت بیای که داری از دستش میدی پس بهش پیام دادی :43:
میشل جان به نظرم باز هم فرصت بده این جلسه مشاوره رو هم برین الکی هم پیش داوری نکن مثل اون شخصیت تو گالیور
همش نگو من میدونم نمیشه......
باز هم میگیم تو نمیتونی کسی رو پیدا کنی که صد درصد دیدگاهش مثل تو باشه چون تو زیادی خاصی دیگران عادی هستن! پس گاهی باید یه جایی تو کوتاه بیای!
این تایپیک هم قفل نکن از دست ما نمیتونی در بری :18: از در بیرون کنی از پنجره میایم تازه من از رو دیوار هم میتونم بیام بعله دوست به ما میگن !!!!:311:
من منتظر میمونم تا با لیاس سفید در این تایپیک ببندی:227:(چقدر از این شکلک متنفرم ولی مجبورم ازش اینجا استفاده کنم)
میشل جان شاید لازم باشه یه تاپیک بزنی و یه انسجامی به اصول ، ارزش ها و عقایدتون بدید.
عقاید مذهبی خانوادتون در شما نهادینه شده اما نمی دونم چه اصراری دارید که بگید غیر مذهبی بی میل به مذهب هستید.
همین تناقض ها باعث می شه در انتخاب هاتون هیچ وقت به نتیجه نرسید.
سلام
میشل عزیز
با توجه به پستهات تا کنون نه فقط در این تاپیک. تعارضهایی در درونت و واکنشهایی وارونه در رابطه با احساساتت مشاهده می کنم . اینها سد راه رشدت در مسیر اصلی خلقت هست و لذا ممکنه داده ها و انباشت های ذهنیت خیلی زیاد باشه و بشه اما در حل این تعارضها کمکت نمیکنه بلکه پیچیده ترش میکنه.
بزار یکی از این واکنش وارونه ها را بگم .... انکار احساس ..... و .... مصداقش جلوه گری عقلانیت در همین موضوع است در حالیکه احساست درگیر شده بوده و ....
در کل و برای زندگیت باید بگم نیاز به حل تعارضات دارید و رهایی از واکنشهای وارونه ناشی از آن .
بهتره تاپیک سازه های شناختی و تعارضات را بخوانید و .......
موفق باشی
مرسی بچه ها، از همه ممنونم.:72:
امروز دیگه حسم حقیقتا منفی بود (نه دقیقا به دلیلی که در این تاپیک صحبت شد)، و قرار مشاوره رو کنسل کردم.
دلم نمیخواست حرفم دوتا بشه، خصوصا با توجه به اینکه اون شبی که قرار مشاوره رو گذاشتیم، مادرش مشتاق بود که ادامه بدیم. اما دیگه نتونستم.
فرشته مهربان تشخیص شما درسته، اما مثالتون درست نیست.
من احساسم رو پیش خودم انکار نکردم، هرچند به نظرم "به دل نشستن" عبارت مناسب تری باشه، نسبت به "احساس داشتن".
در هر حال اگه اینجا چنین تصوری پیش اومده، بخاطر خطای ذهن شماست. من هیچوقت چیزی از احساسم نگفتم و شما اطلاعاتی از احساس من نداشتید، اما وقتی می دیدید من در مقابل ارتباط تلفنی مقاومت می کنم، ذهنتون اطلاعات لازم رو ساخته تا بتونه وضعیت من رو با تصورات و تجربیات قبلیتون وفق بده.
فرض کنیم شما علاقه زیادی به پیتزا دارید. روزی رو در نظر بگیرید که روزه هستید. یه پیتزا مقابلتون روی میزه، و بوش هم فضا رو پر کرده.
چه حسی بهش دارید؟ دلتون می خواد بخوریدش؟ نه.
اما در عین حال، بهش کشش دارید. یعنی احساس دارید، اما تمایل ندارید.
من کلمات رو درست نمی تونم استفاده کنم. شما بهتر می تونید همین مثال رو بسازید.
در هر حال من الان روزه هستم. و حتی اگه حسی هم پیدا بشه، لذتی از خوردنش نیست. مگر وقتیکه برام حلال بشه.
شاید این برای شما عجیب باشه. چون این خیلی متداوله که دختر ها و پسرها از مصاحبت با هم لذت ببرن. دلشون بخواد ساعتها تلفنی و غیر تلفنی صحبت کنن. اما من دلم نمیخواد.... من لذتی از این هم صحبتی ها نمی برم. مگر اینکه برام عینیت داشته باشه که در جهت درست هستیم. و الان لازمه که با هم صحبت کنیم.
اینجا هیچ تناقضی نیست.
اما در مجموع تشخیص شما درسته.
====================================
بی نهایت جان، مرسی از یادآوریت. آره می شینم یه بازنگری اساسی می کنم.
=====================================
بچه ها بازم متشکرم که همفکری کردید.
من یه مدت اینجا نمیام. خیلی وقته تو همدردی بودم. مراقب خودتون باشید.:72:
ممنون میشم اگه تاپیک قفل بشه، چون دیگه نیستم که ادامه بدم.:82: