نوشته اصلی توسط
tamanaye man
مهمونامون 3 روز بیشتر نبودن ، و بعد از یک مدت دور به شهر ما اومده بودن ، و تازه روز دومی بود که باهاشون بودم . به نظرم توقع زیاد و نابجاییه که همسرم به خاطر خوابش بخواد من باهاش برم خونه (البته حرف شما درسته و فکر میکنم همچین توقعی هم داشت ) ، و توی این شرایط نه تنها درکم نکرد ، بلکه این موضوع رو بهونه کرد تا بتونه من و اذیت کنه . به نظر من این یک بهانه بود تا به خودش بگه تمنا من را خیلی دوست داره. اون توجه و اعتبار از طرف شما می خواد. نمی خواد اذیتت کنه. می خواد به خودش ثابت کنه دوستش داری.
توی خانواده خیلی سنتی بزرگ شده ، خانواده ای که زن نباید رو حرف مرد حرف بزنه ، و همیشه به من میگه تا من یه چیزی میگم بدون اینکه بپرسی چرا ، فقط بگو چشم . دیگه نه سوالی بپرس و نه ادامه بده . این حرفش خیلی زور داره ، اصلا میشه ؟ مگه من رباتم ؟ که هر دستوری میشنوم بدون هیچ دلیلی فقط عمل کنم ؟ میدونم که مردا دوست دارن قدرتشون تایید بشه ، خیلی اوقات این کارو میکنم به خاطر این موضوع و بهش چشم میگم ، چون مثلا میدونم توی افلان کار از من تجربه و یا شاید اطلاعات بیشتری داشته باشه ،خیلی خوب جواب میده ، ولی گاهی اوقات مشخصه که میخواد فقط اذیتم کنه و زور بگه تا منو عصبانی کنه . عصبانی نشو. نمی خواد زور بگه تا عصبانی بشی. می خواد خودش را به خودش ثابت کنه. در این که شوهر شما مشکل داره شکی نیست، ولی کنترل این مشکل اونقدرها سخت نیست. چرا می ذاری به کتک خوردن برسه؟
بچه که بوده ، پدرش کتکش میزده ، مستقیم به من نگفته ، ولی از خواهرش شنیدم یک بار . اتفاقا ارتباطات اجتماعیش خوبه ، ولی در کل آدم ساکتیه ،
مرد خوبیه ، دوستش دارم ، احساساتی نیست ، و هیچ وقت احساساتش رو بروز نمیده ، به خاطر شرایط تربیتش هست. توی محیط بدون احساسات و محبت بزرگ شده. اگر بتونی شرایطش را درک کنی، بهتر می تونی باهاش رفتار کنی و زندگیتون را درست کنی. همسرت آدم بدی نیست. مشکل داره.
خیلی محافظه کاره ، میترسه اگر حرفی به من بزنه یک روز بر علیه خودش ازش استفاده کنم ، توی محیط امن و با اعتمادی بزرگ نشده. احساس امنیت نمی کنه. تو خیلی راحت می تونی با محبت و امنیت دادن بهش، توجهش را جلب کنی.
این موضوع خیلی منو اذیت میکنه ، من خیلی آدم احساساتی هستم ، و دلم میخواد با شوهرم خیلی صمیمی باشم ، کسی که توی دنیا از همه بهم نزدیک تر باشه ، اونم همین را می خواد. فقط بلد نیست. می ترسه. اینقدر بهش اطمینان و امنیت بده تا این ترسش از بین بره. ولی از ترسش نمیتونم باهاش زیاد راحت باشم ،
وقتی از سر کار میاد ، اگر برم بوسش کنم و بهش خسته نباشید بگم ، بهم میگه من خسته هستم ، درک نداری الان نباید این کارارو بکنی ؟؟؟؟
اگر احساس کنه از حرفی که زده ناراحت شدم ، جنگ جهانی رو شروع میکنه ، تا بالاخره من رو محکوم کنه .
مدام میخواد محکومت کنه که تو زندگیت درکت کمه.
- - - Updated - - -