-
سلام دوستای عزیز خودم! :43:
وای راست میگید از این دید بهش نگاه نکرده بودم٫چیکار کنم این فاصه منو ابنطوری کرده! میخوام باهاش صمیمی بشم ولی میترسم علی بزنه تو ذوقم!!!
میدونم اینجا هم باید حد تعادل رو حفظ کنم و من واقعا اینجور که بی نهایت عزیزم و زندگی موفق مهربونم توضیح دادن اصلا بهش نگاه نکرده بودم! باید واقعا تمرین کنم تا دوباره این سردی رو کم کنم و به حد تعادل برسونم!
اتفاقا پنجشنبه بعد از مهد پارمیدا باز مثل همیشه دم پنجره تا صداش کرد امد و گفت برید خونه من دارم غذا میزارم بعدش خودم میام پیشتون! پارمیدا گیر داده بود نه تو نمیخواد بیای من میام بالا خونه تو بازی٫میخوام پیش تو نهار بخورم!:327: علی هی گفت نه برو من میام خونه! ( از اصرارش فهمیدم که میخواد بیاد خونه که پیش من هم باشه:43:٫وگرنه میگفت باشه پارمیدا بیا بالا و بعد شب پارمیدارو میاورد و مثا ماه پیش میرفت!) بهم گفت ببین خودش میخواد بیاد اینجا!:305: ولی بعدش سریع گفت من دارم غذا واسه شب که کار میرم میزارم درست کردم باهاش میام! :227:
خلاصه من رفتم خونه و اونها یک ساعت بعد امدن. دیدم سریع امد تو و معمولی رفتار میکرد٫بد از چند دقیقه دیدم رفته تو دستشوی داره شیلنگ دستشوی رو درست میکنه ( آخه ورداشته مثل ایران واسه دستشویمون شیلنگ نسب کرده) گفت سوده بیا این و بیار اونو بیار٫فکر میکنم نمیخواست دست به کشوها بزنه که به من گفت٫چون همیشه خودش هرچی میخواست واسه تعمیر ورمیداشت! منم از عمد کمی طول دادم٫دیدم خودش امد گفت همون جای همیشگی مگه نیست گفتم حتما دیگه! :162:خندید و رفت کارشو تموم کرد! دراز کشید تو اتاق پارمیدا باهم بازی کردیم و خندیدم منم دیگه پیششون بودم ولی باز باهام کم صحبت کرد و نگام هم زیاد نمیکرد!علی کاملا عادی رفتار میکرد با پارمیدا و من کلی حض میکردم که باهم میخندیدم!!! :43:
شب که میخواستم به پارمیدا شام بدم بهش گفتم واست غذا بیارم با پارمیدا باهم بخورید٫گفت خیلی ممنون اگه سیر نبودم حتما میخوردم ولی سیرم تو غذای پارمیدارو بده من الان میام و رفت بیرون! :163:بعد از یه ۱۰ دقیقه ای با یه ظرف پر از انار های دون شده امد با دو سه تا انار دیگه گفت واسه شماست!:43:خوب شیدا جون میدونن اینجا انار مثل ایران فراون نیست مگه اینکه بری مغازه ترکها بخری همه جا نیست٫ جالبیش این بود که واسمون دون کرده بودش٫قربونه دستاش بشم! :43:
کمی نشست و منم سنگ تموم گذاشتم واسش ولی باز حس میکنم کمی رسمی بودم باهاش٫نمیدونم چطوری از این حالت در بیام٫شاید به قول فرشته اردیبهشت گلم باید زمان سپری بشه تا گرم بشیم با هم٫ تا کمی از این سر سنگینی در بیایم!
امروزم پای تلفن پارمیدا پرسید بابا کی میای واسه همیشه پیشمون گفت میام میام! قراره فردا هم بیاد شب پیشمون بخوابه! ۱۰۰٪ میره اتاق پارمیدا اونجا بخوابه٫بدیش یا نمیدونم خوبیه ولی پارمیدا از وقتی علی رفته تو تخته ما بقل من میخوابه٫ نمیدونم حاضره مثل قبلنها که پارمیدا وسطمون میخوابید بیاد تو تخت یا نه!!!
اصلا نیدونم چجوری باهاش رفتار کنم!!
از سر کار که فردا صبح بیاد تا ۳ بعد از ظهر خوابیده٫نمیدونم بهش بگم از نهار بیاد یا نه٫نمیدونم والا؟!
یا بزارم خودش هر وقتی دوست داره بیاد؟!
راستی دوستان من باز گهگداری بهش پیام عاشقونه بدم یا اینکه بسته دیگه ابراز عشق؟! از طرفیهم فکر میکنم اگه دیگه اصلا پیامهای عشقولانه ندم علی تو خودش بگه سوده دیگه خیالش راحته من برمیگردم واسه این اون پیامهاش واسه جلب توجه بوده؟!
دوستای مهربونم از تک تک شما عزیزای دلم:72::43: متشکرم که واسم پست میذارید و کمکم میکنید! راستش از طرفیهم اخرین توصیه بالهای صداقت همیشه آویزه گوشمه نباید وابسته به کسی بود حتی به بچم!
فهمیدم و واقعا درک کردم که تنها عشق به خدا منو کفایت میکنه و تنها خودش فریاد رسمه! هیچوقت ایت احساسو به خدا نداشتم٫همیشه میگفتم خدا جونم علیمو برگردون عاجزانه ازش خواستم و الان ازش میخوام خودشو هیجوقت ازم دور نکنه چون خودش بستمه!
بالهای صداقت:43: هم اینو میخواست حالیم کنه که تنهل دلبستگیت و وابستگیت به خدا باشه و بس
:43::43::43::43::43:
-
سلام سوده جون
خیلی خیلی خوشحالم واست....
امروزکه اومدم تالارازصبح فقط دارم تاپیکهای خوب میبینم خداروشکر...ایشالله همیشه همینطورباشه
کارت عالیه فقط واسه دادن پیام...میتونی وقتی سرکاره یاخونست بهش بگی کاش الان اینجابودی دلم میخوادیه دل سیرببینمت!!بگودلم میخوادتلافی این دوری روهم ازدل توهم خودم دربیارم!!
یامثلا بگوچشم انتظارم بیای و....
سوده میتونی حتی بهش بگی میدونم که دل توهم واسه من تنگ شده...چون من خیلی بی قرارتم پس توهم حتما همینجوری!!
سوده جون علی برگشته...خودش هم دوست داره دیگه توی خونه راحت باشه پس توهم راحت باش
سعی کن خلوتهای دونفره هم داشته باشین...
- - - Updated - - -
راستی اینقدربهش نگوواسه ناهاربیااینجا!!!که فک کنه فقط نگران غذاشی!!
بهش بگوبیا اینجاپیشمون!!باهم باشیم...یاوقتی میادمیخوادبره غذابهش بده ببره بگونمیخوام بیشترازاین خسته بشی وبخوای غذادرست کنی...
-
خیلی خوبه فقط سعی کن صمیمی تر باشی تو چشماش بیشتر نگاه کن و عمیق نگاه کن لبخند بزن
شب دور و برش باش تا خودش بگه پیش هم بخوابیم تو هم سنگ تموم بذار
راستی امشب یه طور متفاوت و بخصوص به خودت برس
و خواهش می کنم اصلا مهمون دعوت نکن
-
نمی دونم نظرم درست باشه یا نه
فکر می کنم الان که میاد پیشت می تونی از تعداد پیامک هات کم کنی و انرزی و احساستو حضوری با رفتارات نشون بدی
همینکه به خودت و ظاهرت خیلی برسی همینکه هیجان زده و خوشحال باشی و با شادی نگاهش کنی
همین چیزا هم محبت ابراز کردنه دیگه
اونوقت دور بود ازت کار دیگه ای جز پیامک نمیشد. الان نزدیکه می تونی
پیامک هم بفرست اما کمتر. محتواش هم بهتر و عاشقانه تر کن
موفق باشی
-
سلام سوده جونم
به نظر منم از تعداد پیامهای عاشقونت کم کن . و سعی کن حالا که میبینیش بیشتر عشقتو در نگاهت و عملت بهش نشون بدی .
در مورد جای خوابش هم تو هیچ نظری نده و هیچی نگو صبر کن ببین خودش کجا تصمیم میگیره بخوابه . هر جا رو انتخاب کرد تو با لبخند قبول کن .
اگرم پیش تو خوابید و بهت بی محلی کرد ( بهت دست نزد ) ناراحت نشو بدون هنوز آمادگیشو نداره . بدون که تا همینجاشم خیلی خوب پیش رفتی .
-
سلام سوده خانم
خیلی وقت بود خبری نداشتم از پیشرفتت (فرصت نمی شد سر بزنم به تالار)
ولی ظاهرا کارت عالی بوده:104::104::104:
خوت دیگه یه پا مشاور شدی
فقط می تونم بگم که حالت شما مثل وتا جوان تازه عاشق شه نیست که به سرعت علی جذبت بشه
چون خاطرات تلخ قبلی هنوز جلوی چشمشه و رو وضعیت جدی سایه میندازه پس عجله نکن
باید همین راهو ادامه بدی تا کفه ترازوی سوده جدید سنگینتر از سوده قبل بشه و سوده قبل بره زیر سایه سوده جدید
موفق باشی:323:
- - - Updated - - -
سلام سوده خانم
خیلی وقت بود خبری نداشتم از پیشرفتت (فرصت نمی شد سر بزنم به تالار)
ولی ظاهرا کارت عالی بوده:104::104::104:
خوت دیگه یه پا مشاور شدی
فقط می تونم بگم که حالت شما مثل وتا جوان تازه عاشق شه نیست که به سرعت علی جذبت بشه
چون خاطرات تلخ قبلی هنوز جلوی چشمشه و رو وضعیت جدی سایه میندازه پس عجله نکن
باید همین راهو ادامه بدی تا کفه ترازوی سوده جدید سنگینتر از سوده قبل بشه و سوده قبل بره زیر سایه سوده جدید
موفق باشی:323:
-
سلام به همه مهربونهای خودم٫:72:
قربونت برم پاییزه گلم ایشالا یه روزی تو همین روزا بیای تو یه خبر خوش برامون بیاری عزیزم:43:٫باور کنید بی صبرانه منتظر خبرهای خوش تک تک شما دوستای گلمم!
دقیقا پاییزه عزیزم علی تو خونه حسابی راحته٫جلوی من دراز میکشه٫بازی میکنم و کلا من کمی هنوز نمیتونم از این حالت جدا بشم! حتی میترسم بهش بگم عزیزم! قبلنا اصلا علی صداش نمیزدم٫حالا هی میگم علی جان( راستش جان هم خودش خیلی سنگینه به همسرم بگم) علی خالی که میگم احساس بهتری دارم!
یا وقتی میخوام واسش چیزی بیارم میترسم بپرسم٫میترسم بگه نه نمیخوام!!!
دیروز زنگ زد گفت من دارم میام٫ با پارمیدا داشت حرف میزد که پارمیدا خانوم من کارو خراب کرد گفت بابا میخوام ولی بیام تو خونه تو بازی کنم نه اینجا٫علی گفت بابا اونجا خوبه بزرگه باهو بازی میکنیم٫همه اسباب بازیهاتم اونجاست! پارمیدا حسابی اصرار کرد (تازگیها همش روی حرف خودش پا فشاری میکنه٫اگرم بگی نه گریه میکنه یا حرس میخوره) علی هم نخواست حرف پارمیدا باشه گفت اصلا میام دنبالت باهم بریم بیرون! من که حسابی ناراحت شدم( گفتم الان میاد دنباله پارمیدا و من باید باز تنها خونه باشم٫میدونستم که علی هیچوقت نمیگه بیا تو هم بریم) خلاصه لباسهای پارمیدارو پشوندم و علی پ.م. داد سوده دوست داری تو هم باهامون بیای؟! من نیم ساعت دیگه میام حاض باشید! :227:
منو میگی میخواستم داد بزنم از خوشحالی و حسابی خدارو شکر کردم!:203:
امد و ما رفتم به یه سالن بازی٫ خیلی خوب بود و خوش گذشت باهم تو بالا رفتن از سخره مسابقه میدادیم و علی هی از قصد دستشو بهم میزد منم همینطور و همش منو نگاه میکرد منم قایمکی نگاش میکردم! پارمیدا هم ازمون سف درست کرده بود اول خودش بالا میرفت پشتش علی و بعد من! تا من جلو میزدم علی یواش هولم میداد عقب! کمی یخمون باز شده بود ولی هیچکدوممون جرات نکردیم بهم دست بدیم یا همو در آغوش بگیریم و صمیمی بشیم باهم!
بعدشم که امد ما رو رسوند و ماشینو پارک کرد که بیاد بالا که پارمیدا گفت بابا بیا یکم بازی کنیم بعد برو خونت! انگار آب یخو رختند رو علی!:47: من گفتم نه پارمیدا بابای میخواد امشب پیش ما بخوابه٫تورو بقل کنه و لالا کنه!
پامی خوشحال شد و امد بالا٫ شام که خوردن علی گفت مثل همیشه دست پختت عالی بود ولی دیر وقته من برم دیگه پارمیدام فردا مهد داره! پارمیدا اصرار کرد یکم بازی کنیم بعد برو! خلاصه بازی کردیم بازم خودش همه کارای پارمیدا کرد(مسواک و لباس خواب بپوشونه و آماده خوابش کنه) خوابوندتش و گفت سوده من دیگه میرم! گفتم بمون شب٫گفت دیره دیگه میرم! تشکر کرد واسه دیروز و من هم ازش تشکر کردم و همینجوری رفت!
من بعد از یک ساعتی واسش نوشتم:مهربونم باز هم ممنونم٫نمیدونی چقدر خوشحالم کردی که امروز رو باهم بودیم!شب بخیر عزیز دلم٫خوب بخوابی بهترینم! گفتم ۱۰۰٪ باز هم جواب نمیده! نوشت ممنون از تو! پارمیدا اگه بیدار شد گفت بابا کجاست٫بگو رفته سر کار! ( از من میخواد به دخترم دروغ بگم) گفتم باشه!
زندگی موفق عزیزم وقتی آخر پستتونو خوندم حسابی خندم گرفت٫که نوشته بودید مهمون دعوت نکن( فکر کنم بخاطر اون دفعه که خواهرم اینجا بود میگید)متاسفانه نشد سنگ تموم بزارم٫دعا کنید یخمون آب بشه!
مینوش گلم چطوری عزیزم؟! بله درسته من هم دیگه کمتر پیام میدم بهش و سعی میکنم با نگاهم و رفتارم عشقمو نشونش بدم٫ممنونم ازت گلم!
نیکای عزیزم همه چی خوب پیش میره گلم؟! امیدوارم همسر شما تا حالا برگشته باشه وخبرهای خوب خوب واسمون بیاری!:203:
به سلام آونگ عزیز٫خیلی وقته نبودید٫ ایشالا همیشه خوش باشید! بله به لطف راهنمایهای شما دوستانم تونستم پیشرفت داشته باشم٫واقعا اگه هر روز هم ازتون تشکر کنم بازم کمه:72:!بله درسته٫حق با شماست!من تمام سعی خودمو میکنم که ترازوی من بیشتر از قدیمیه باشه!
-
این لحظه ها خاطر انگیز ترین و شیرین ترین لحظه های عمرت خواهد بود ...................
-
سوده عزیزم سلام.
خواهر گلم مبارکت باشه. همه این لحظه های شاد و نگاههای یواشکی و طبیدنهای قلبت مبارکت باشه.
اینها همه هدیه خداست به شما به باداش تغییراتت. شما و علی آقا دوباره عاشق شدین. این بار خیلی عمیق تر و همراه با یک شاهد شیرین که بارمیداست.
سوده حان من یک سوال دارم. میتونی برامون بگی کدوم تغییراتت بیشتر از همه علی اقا رو تحت تاثیر قرار داد؟ کی علی احساس کرد که میتونه به شما و تغییراتت اعتماد کنه.
ممنون میشم اگه به این سوال جواب بدی. خیلی به من و شاید بقیه دوستان کمک می کنه. شما دیگه یه استاد تمامی.
همیشه برات بهترینها رو ارزو می کنم. شما سزاوار یک زندگی گرم و شاد و عاشقانه هستی.
-
سوده عزیزم سلام:43:
عزیزم شما خیلی موفق بودی اینو همه دوستان فهمیدن. یادته علی حتی حاضر نبود دستش به دستت بخوره؟ یادته برای بردن پارمیدا به دکتر چقدر تلاش کردی راضیش کنی که باهاش بری اما قبول نمی کرد؟؟
سوده جون اینجا هم شما باید از خودگذشتگی کنی. از خود گذشتگی کن و برخلاف همه احساس های بد و منفی که جلوتو میگیره تا بهش بگی عزیزم، به سمتش برو. با کلام نرمش کن و رابطتون رو هیجان انگیزتر کن. این کارت باعث میشه که علی از اشتباهات خودش پشیمون بشه و قدر شما رو بیشتر بدونه و براش با ارزش تر میشی. از پیش قضاوت منفی نکن. از کجا معلوم اگه شما یک قدم به طرفش بری، اون صد قدم به سمتت برنداره؟
خب عزیزم اینجا هم مسئولیت با شماست! قدم اولو بردار. حرف زدنت رو صمیمانه تر کن. شک نکن بازتابش رفتار صمیمانه تر علی آقاته. یختو بشکن تا یخشو بشکنه.
عزیزم شوهرته همون شوهری که برای برگردوندنش این همه صبوری کردی!
حالا چی شده که می گی نمیتونم بگم عزیزم یا حتی جان گفتن برام سخته؟!
سوده عزیزم فقط عشق و مهربونی تو میتونه اونو به آغوشت برگردونه. عزیزم 6 ماه زمان کمی برای سرد شدن روابط نیست! ببین شمایی که انقدر مشتاق برگشتنش بودی سخته برات بخوای باهاش ارتباط برقرار کنی!
خودتو بذار جای علی! اون مصمم بود ازت جدا بشه! بهش حق بده از تو محتاط تر عمل کنه.
پس اینجا هم خودت باید پیش قدم بشی. بهش بگو عزیزم و دیگه علی جان نگو. کم کم پیش برو.
این روزها برات خاطره میشه گلم:43:
موفق باشی:72: