نوشته اصلی توسط
saharnaz
ممنون از همگی. بی تفاوتیش آزارم میده و حرفهای بدش و دل سرد کنه اش. همش میگم برای موندن نیومده ولی در همین حد هم خدا رو شکر. از اینکه بهش دست هم بزنم بدش میاد. متأسفانه رابطه برقرار کردن باهاش سخته. همچنان جدا میخوابه. جلوش سعی می کنم خودم رو عادی نشون بدم. ولی کشندس خیلی کشندس. دیگه نمیخوام مثل دفعه های پیش جلوش التماس کنم یا گریه کنم. فقط میخوام حتی برای یه مدت هم شده کار خودم رو بکنم که بعد نگه هیچ کاری نکردی. خدایا پدر و مادرامون دارن دق می کنن. من سیاست نداشتم وگرنه اینطوری نمیشد. خوب بودن بی سیاست اصلا به درد نمیخوره.