چقدر احساسها گنگ مي شوند
وقتي زبانها
تاول زده
به حرف مي نشينند
نمایش نسخه قابل چاپ
چقدر احساسها گنگ مي شوند
وقتي زبانها
تاول زده
به حرف مي نشينند
خورشيد
نويدي جز تولد سايه ها نداشت
و ماه
تكرار رفتن بود
رويش آغاز پژمردن
آب مژده ي سيل
آتش , جنگل هاي خاكستر
هوا مسموم از بازدمهاي مكرر
خاك انباشته از من و تو
...
بي شك دنياي بدون خدا
چاره اش مرگ است
...
تا حال خودت را دیده ای.... من یکبار این احساس ناب را تجربه کرده ام.... ولی حیف... تو نه تنها خود را .. من را هم ندیدی.
ترك خورده بودم
بي آنكه جريمه ي لرزش دستهايت را
طلبكار شوم
مانند چروك خوردن يك روزنامه ي باطله
وقتي كه در گير مشتهايت بود
من
برگهاي دفتر م را
پاره پاره
بر گيسوانم مي زنم
و در جشن خاك گرفته ي احساست پاي مي كوبم
با من برقص
قول مي دهم شكستنم را هيچ نفهمي
با اينكه
تر ك خورده ام
ترك...
دستهاي توست
كه طپش بيمار گونه ي انگشتانم را حس ميكند
چشمهاي توست
كه نگاهم را شفاف ميكند
و لبهايت
شوق گفتن را
برلبانم مي نشاند
زندگي ام در وسعت بودنت معنا مي گيرد
بودنت مرا به ماندن مي خواند
مي داني
حس نمناك چشمهايم
بهانه اي جز تو ندارند
مي داني
سرماي دستهايم را
جز به گرماي دستهايت اعتمادي نيست
مي داني
تنها تكيه گاه خستگي ام شانه هاي توست
و آغوشت
زيباترين و امن ترين مكان براي نيست شدن
نيست شدن در تولدي ديگر
در آغازي شيرين تر از لحظه ي پيش
تو
بهترين حادثه ي زندگي من هستي...
بيچاره
تند بادي كه جوانه زده بود
دور پايم پيچيد
همچون طنابي كه گلوي تو را
چقدر خفقان اين لحظه ها
تشبيه نبودنت را آسان مي كند
قول بده تا آخرين روز
به ملا قاتم بيايي
به ملاقات طنابها
و انتظاري كه بايد باشي و نيستي
و گره هايي كه محكم تر مي شوند
براي نفسي كه بالا آمدنش را سخت در تعجبم
و تويي كه
نبودنت را ...
وقتي با خداحافظت
لبخند مي زنم
غم نبودنت را
به اميد ديداري دوباره
سنگسار مي كنم
منم
و آن انتظار
كه در بازوانت جا مانده
ما را به باد مسپار
چقدر راه مانده
من خسته ام
اين آخرين چهار راهيست
كه با بوقهاي ممتد من مي شكند
اي كاش خيابانها را بن بست مي ساختند
تا زودتر
به انتها مي رسيدم
چقدر كودكانه بود
هراس گامهايم
در بن بست هاي متروك
شايد يك نسيم هرزه
هر از گاهي
لختي گيسوانم را مي پوشاند
و دستانم از جيبهاي پاره
گرما گدايي مي كرد
چي بي صبرانه
تمامي دقايق را سر مي كشيدم
از هشت مي شمردم
تا آرام آرام
به صفر مي رسيد
و تو هرگز نمي آمدي
ومن
نيامدنت را
مي گريستم