-
اعضای عزیز من فک میکنم سوده رو زیادی به باد سرزنش گرفتید . اون نگاهش به ایندس پس اگه اینقد اشتباهاتش رو به رخش بکشید شاید ضررش بیشتر از سودس باشه آخه اینجوری اعتماد به نفسش میاد پایین و این میتونه به روند حل مشکل آسیب برسونه. من میگم بیایید روی کارایی که سوده باید از این پس بکنه تمرکز کنیم نه کارایی که نباید میکرد.
-
پوینده اگه راه حل به نظرت میرسه بنویس
من چیزی که به نظرم رسیده بود این بود که یه توضیح و بررسی نیازه سوده روی همه ی کارای گذشته بکنه تا بتونه بفهمه که کجا چه مشکلی بوده. بعدش دیگه میتونه خودش برای اینده راه حل ها و رفتارای درست رو پیدا کنه. اما اگه به نظرت درست نیست این لطفا بنویس چی کار کنه. ممنون.
-
سوده جان خیلی حرفایی.که میزنی در مورد رفتار خودت و همسرت شبیه به من و همسرمه.. خیلی خوب درکت میکنم .. امیدوارم که همسرت برگرده پیشتون.. فقط میتونم براتون دعا کنم
-
شیدای عزیزم خیلی هم خوشحال میشم اشتباهاتم رو نشونم بدی،من راستش 9سالم بود که امدیم آلمان و چون اینجا دیگه فارسی ننوشتم کمی الان مشکل دارم، منو ببخشید دوستان گلم...
چشم پس کاری باهاش ندارم،راست میگید من میخوام از روی علاقم کمک کنم که به خرج. نیفته ولی اینطوری شاید حس کنه دارم تو کارش دخالت میکنم! من خودم هم میخواستم اینو بهش بگم برو دنبالش ولی گفتم دخترم بعد از مهد خسته است دیگه حوصله بیرون رو نداره و اگه ازش میخواستم برو دنبالش باهم بیاید خونه که مطمئن بودم نمی آد!!!
Meinoush گلم من میدونم اشتباهاتم چی بوده و بدون شک شوهرم هم کلی اشتباه کرده! اشتباهم این بود که درکش نکردم،یعنی همیشه میگفتم عزیزم تو مثل من نیستی دوست می خوای ولی من که نمی تونستم برم واسش دنبال دوست،اون دوست ایرانیش که تو بلژیک هست اونم خودش همیشه میگفت مزاحم ولی تا من میگفتم بهش بر میخورد! من همیشه بهش احترام میذاشتم، توی خونه تمام ابزار راحتی رو واسش روبهراه میکردم،بقول خودش با اونی که من اینجا بزرگ شدم دست پختم حرف نداشت،علی عاشق کیک و شیرینی بود واسه سر کارش همیشه اگه خستهام بودم واسش کیک و شیرینی میذاشتم،هیچوقت رو حرفش حرف نمیزدم،چون علی همشه بهترین ایده ها رو داشت،ولی بعد از دعوامون گفت تو هیچوقت نظری نداشتی تو از پس خودت بر نمیآی، منی که عهده و تمام مسیولیتای تو خونه رو اداره میکردم! از کار امد تا دست و صورتشو بشوره غذا، دسر میوه همچی آماده بود،اوایل از کار میآمد من بعد از استراحتش از کار میپرسیدم و اونم تعریف میکرد بعدها گفت چقدر حرف میزنی،من دیگه کمتر از کارش پرسیدم! غذاشو میخورد،جمع میکردم! هر شب بهش میگفتم چقدر دوسش دارم و اون همیشه میگفت من بیشتر( یادش بخیر،چقدر دوستم داشت) ولی حالا هر چی بگم میگه یادت میره،مشکل خودته!!! Meinoushجون من همیشه عشقمو به زبون میاوردم ولی بیشتر از همه با کارام نشون میدادم که عاشقشم،و اون اینو خوب میدونه!
من به خودش نگفتم بخشیدمت،تو دلم بخشیدمش( واسه همه پرت کردناش،داد زدناش،واسه اینکه با دختر غریبه چت کرد،واسه پنهون کاریهاش،واسه بی احترامیای آخرش) من گفتم بهم زمان بدیم تا هم تو آروم بشی و هم فکر کنیم،گفتم این زندگی 10ساله یعنی ارزش. یک ماه زمان فکر کردن نداره،دخترمون ارزششو نداره؟! گفت من به فکر کردن نیازی ندارم!!!
من واسه دخترم از آیندم گذشتم واسه راحتیش واسه داحتی علی،من اون وقتا همش سرم به امتحانا بود و دیدم علی و پارمیدا به من احتیاج دارند واسه همین از خودم از آیندم گذشتم که تو خونه باشم و خودم مادری کنم و واسه شوهرم سنگ تموم بذارم،واسه دخترم حاضر م. جونمو بدم،واسه لبخند اس،خدایا واقعا شکرت کا پامی بهم دادی،میدونم اون منو تنها نمی زاره!
بله حق با شماست آدما تغییر میکنند،من منظورم علاقمه بیشتر شده که کمتر نشده، من خودمم گفتم توی این یک سال اخیر که علی با گوشهگیری و پنهونکاری سروع کرد من خودمو با غر زدن خالی میکردم،ولی فهمیدم که کارم اشتباست و علی خودشم میگفت سوده ماشاءالله دیگه غر نمی زنی،ولی تو دعوای آخر باز گفت تو همش غذ میزنی،گیر میدی! بخدا من دیگه گیر به هیچی نمیدم خودش که دید پس چرا رفت؟!
ایرادهای که از من تو ایمیل آخرش گرفته بود واقعا خیلی وقت هست دیگه تکرار نکردم و خودش میدونست ولی بهانه کرد،هر کدومشونو میشه حل کرد،هر چیو،ولی گفت نمیخوام!!!
من تو زندگی کم از خواستههای خودم نکشیدم،واسه اینکه سرش گرم بشه هر کاری و هر جای خواست کردم و همراهش بودم،بعد از بدنیا امدن پارمیدا کمتر تنهای جای رفتیم چون خودش میخواست پارمیدا باهامون باشه، درستش هم انی بود،ولی بعد از پسر خالش شنیدم که گفته بود من و سوده تنهای واسه خودمون جایی نمیرفتیم!!! چقدر عوض شدی علی،چقدر بی احساس شدی!!!
من باید واقعا چیکار کنم که دوباره به زندگی بیارمش،روی خودم باید حسابی کار کنم، ولی از کجا شروع کنم،وای که چقدر بی مهارتم!!!
بالهای صداقت من سر نخهارو تو خودم میبینم، بن کمک و راهنمایی شما نیازمندم!!!دوستان من واقعاً باید از کجا شروع کنم؟!
سماء عزیزم بهتری گلم؟! فدات بشم،منم درکت میکنم،ما باید انقدر رو خودمون کار کنیم تا همسرانمون برگردن گلم! منم واست همیشه دعا میکنم...
-
چگونه همسر دلخواهم را بیابم؟
سوده نمی دونم اینو خوندی یا نه اگه نخوندی بخون
کارایی که نباید بکنی رو می فهمی ازش مثل غر نزدن زیر سوال نبردن مردونگی مرد و ... و کارایی که باید بکنی هم می فهمی ازش
سوده جان شوهرت به این سرعت که نمی تونه بهت اعتماد کنه. پس بی تابی نکن. اما سعی کن روی خودت کار کنی. هر وقت هم که با شوهرت حرف میزنی یا می بینیش اروم و ملایم و مهربون و امن باش. الان خیلی حساسه. واسه همینم نیازه که خیلی ملایمت داشته باشی باهاش. اما نیازه درک کردن طرف مقابلت رو هم شروع کنی. واسه این موضوع هم به نظر من نیازه که یه بررسی کلی کنی مشکلاتی رو که تا حالا تو این سالها داشتین. از دید اون هم به قضیه نگاه کنی. کم کم می تونی اینطوری خودتو تمرین بدی برای اینکه گاهی اگه نیاز باشه از دید شوهرت هم ببینی قضیه رو.
-
سوده جان ! سوالم اینه که آیا نشستی از خودت بپرسی بدترین اتفاقی که با رفتن علی آقا برات میفته چیه؟ شاید زیادی بزرگش کردی . شاید واقعا به این بدی هم نباشه . خودت گفته بودی خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری . از کجا میدونی شاید دری که خدا میخواد ببنده خود آقا علی باشه و دری که میخواد باز کنه همونیه که تو فرصت نمیدی بت نشون بده. من تلاشت رو برای حفظ زندگیت واقعا تحسین میکنم . خیلی خوبه که میتونی پا روی غرورت بذاری تا نتیجه ی دلخواهت رو بگیری . خیلی خوبه که اینقدر پشتکار داری. خوبه که امیدواری ،اما هیچ چیز از عزت نفس آدم مهمتر نیست. تو تلاشت رو بکن اما نتیجه رو به خدا بسپر . وقتی به خدا میگی توکل به تو باید به ارادش اعتماد کنی . خدا بد تو رو نمیخواد. شاید حرفام ناراحتت بکنه . معذرت میخوام فقط دوس دارم مسءله رو از جهات دیگه ای هم ببینی. من میگم تا جایی که به حرمت و عزتت خدشه وارد نشده تلاش کن. اما اگه نتیجه ی دلخواهت اتفاق نیفتاد خودت رو در جریان خواست خدا رها کن ،خواهی دید که اگه یه چیزی رو رها کنی چه چیزی جاشو میگیره . به سرنوشتی که خدا برات تعیین میکنه اعتماد کن خودت رو بسپر به خدا . بازم میگم تا سوء تفاهم نشه، تا جایی که میتونی تلاش کن اما آروم باش. امیدوارم موفق بشی . برات دعا میکنم.
-
پوینده عزیز ممنونم ازتون،من واقعاً باید واسه کارام سرزنش بشم، بچه بازی زیاد دراوردم،خیلی کم طاقت بودم،خیلی هم عجول، اون لج میکرد و و من بجای اینکه راحتش بزارم بدترش میکردم!!! من واقعاً احتیاج به راهنماییاتون دارم و میخوام تماااام تلاشم رو بکنم،فقیه نمیدونم از کجا باید شروع کنم؟ شوهرم نمیخواد باهام ارتباطی داشته باشه،من چطوری میتونم باهاش رابطه برقرار کنم و از همه مهمتر اعتمادشو بدست بیارم؟!
Meinoush جان من تمام اون linkرو خوندم و نکتههای مهمشو یادداشت کردم و زدم روی در یخچال تا هر روز چندتاشو یاد بگیرم و کارای که نباید بکنم رو حزو کنم،ای کاش علی بود و میدید که دیگه غر نمیزنم و گیر نمیدم،اگه فقط دوستم داشت خدا!!!
من میخوام از امروز تمام این ده سال زندگی رو رو کاغذ بیارم و ازش بهره بگیرم و از این به بعد خودمو جاش بذارم،از امروز رو اشتبهام کار کنم!!! میخوام به گوشش برسونم که میخوام عوض شم،خدایا فقط ای کاش تو مهرمو دباره تو دلش بندازی! نمیدونم کسی هنوز به این سوالم پاسخ نداده،آیا همینطور ادامه بدم و نذارم همو ببینیم تا شاید نفرتش فروکش بشه؟! یا هر بار که میاد دنباله پارمیدا نرو خونه مامانم بیاد از خودم بچهرو بگیره که اونوقت چشم تو چشم میشیم؟!البنه علی مشکلی نداره از اونجا میاد دنبالش،من فقط میخوام دلش واسم تنگ بشه،واقعا چه خوش خیالم!!!
دیشب با اصرار دخترم به علی زنگ زدم،آخه پارمیدا خیلی دلش میخواست باهاش حرف بزنه،گوشی و این دفعه ورداشت خیلی سرد سلام کرد( فکر کرد من پشت گوشی ام) تا صدای پامیرو شنید زوق کرد،گفت خوبی بابا؟! کلی حرف زدن،چقدر دلم واسه صداش تنگ شده بود خدا منم یه دل سیر گوش کردم! پارمیدا گفت بابا کی میای دنبالم بریم بیرون،گفت بابا کار میره (آخه از 4_14 سر کاره بعدشم که میومد غذا میخورد میخوابید) گفت شنبه میام دنبالت اگه مامانت بزاره،پامیام سریع از من پرسید مامان میزاری منم سرمو تکون دادم آره! بعدبه پارمیدا دوست دارم گفت و قطع کرد! بعدش پامی با موبایلم از whatsapp واسش قلب و شکلک گذاشت،کمی اونجام حرف زدن،حالا قرار فردا بیاد باز دنبالش. نمیدونم باهاش روبهرو بشم یا نه بزارم کمی دوری کنم!
نمیدونم پوینده گلم شایدم خدا واقعا میخواد در رو رو علی واسه همیشه روم ببنده،خدایاااا التماست میکنم فقط یه فرصت دیگه بهم بده!!! واسم دعا کنید. واسه اینکه خدا عشقمو دوباره تو دلش جا کنه،ولی اون که الان از طرف من عشقی نمیبینه!!!
چیکار کنم پروردگارااا
بدترین اتفاق داغون شدن زندگیمونه، دیگه دخترم یایه پدر بالا سرش نیست و من سایه همسر م! دخترم آلاخون والاخون میشه چون باید بریم یه خونه تازه،یه مهد تازه،دوستاشو از دست میده! نمیتونم بیقراری دخترم رو نسبت به باباش نادیده بگیرم،من حالا خودمو میتونم کنترل کنم ولی دخترم هنوز خیلی کوچکه که درک کنه!!!
از همهشما دوستان مهربونم میخوام از ته دل واسه آرامش دخترم دعا کنید، هر چی فکر میکنم علی واقعا بابتی بی نظیری بود واسه همینم دخترم انقدر واسش سخته...دعا کنید پشیمون بشه و برگرده...
-
بالهای صداقت تو پست اخرش نکاتی گفت بخون دوباره
من نظر خودمو می گم و نمی دونم درسته یا نه. اما دیدی می گن زن باردار بار شیشه داره یه وقت یه چیزی نگین دلش بشکنه یه دفعه ای نپرین جلوش و اذیت نکنین خیلی حساسه خیلی عاطفیه و این جیزا؟ الان شوهرت انقدر اسیب دیده که در این حد حساسه. فکر کن باید یا یه ادم خیلی عاطفی و حساس که الان به سختی می تونه بهت اعتماد کنه رفتار کنی. چه کار می کنی؟ خیلی خیلی ملایم خیلی خیلی مهربون حتی صدات هم اروم و ملایم باشه نگاهت هم ملایم و مهربان باشه. کلمات خوب استفاده کن. اصلا هیچی که اونو متهم کنه نگو. ارام و مهربان باش. بتونه اعتماد کنه که اگه پیشت باشه مجبور نیست عصبانی شه و بعدش هم شرمنده. بتونه مطمن باشه که تو امنی از نظر رفتاری کلامی و عاطفی. اینطوری باش باهاش. اروم باش فرار نکن از پیشش اما بذار خودش تعیین کنه که ببینه تو رو یا نه. منظورم در مورد اینکه می گی ممکنه چشم تو چشم شین وقتی بچه رو می خواین ببرین بیارین. عیبی نداره. لبخند ملایم رفتار ملایم داشته باش. مهربان باش. ملاطفت رو در رفتارت داشته باش بهش زور هیچ طوری نگو. کم کم نرم می شه. اما باید روی خودت هم کار کنی دیگه. چون فایده ای نداره که شوهرت برگرده اما بازم همین بشه. سعی کن ادما رو بیشتر درک کنی. همه ی ادما رو. بیرون می ری هم تمرین می تونی بکنی. ببینی که از دید بقیه ادما چطوریه این وضعیت هایی ک هر روز می بینی. تمرینه.
نظرات توی اون لینکه رو هم بخون اونا هم کمک کننده ان.
موفق باشی.
-
هشدار بالهای صداقت : این راهی که شما در پیش گرفته ای ، خیلی سریع شما را به آخر زندگی مشترک ، می رساند ، یعنی داری با رفتارهایت یه جوری میان بُر می زنی واسه سریع تر ختم شدن زندگی مشترکتون و رسیدن به طلاق .. راستی این راهی هم که داری با شتاب توش می روی ، پل بازگشت هم نداره ها! !؟ ؟! ؟!
منظورشون کدوم رفتارمه؟! این راحت گذاشتنها؟! من الان یک ماه کاری نکردم که راه برگشت نداشته باشه،یا شاید من واقعاً نمی فهمم؟!
Meinoush جان باور کنید من همیشه باهاش خیلی با لطافت حرف میزدم ولی تا میگفتم هیشه چند دقیقه بمونی تا صبحت کنیم سریع اول داد میزد بعد فرار!!!باشه وس فردا خونه میمونم تا بیاد از اینجا دنبالش،هر موقع میاد جلوی در پارمیدا رو میزاره تو نمیاد بعد سریع میره،همش فراریه!!! من ازش دعوت میکنم بیا تو میگه برو بابا!!!لبخند میزنم و میگم هر جور راحتی و بعد میره! فکر کنم وقتی بیاد بهتره برم آشپزخونه،اگه خودش خواست منو ببینه میاد تو دیگه،یا برم جلوی در و سلام کنم؟! خدای من چرا ازم نفرت داره،من هرروز دارم با خاطراتمون جون میدم،با تمام وجودم ازت میخوام علیمو برگردونی!!!
من همونطور که گفتید رفتار میکنم،مهربون. و آروم که اعتمادم رو بدست بیاره!
دیروز خانم پسرخالش زنگ زد گفت علی دیگه اونجام نمیره،چون میدونه ما همه از کارش از اینکه با ایم دلایل بیخودی تو و بچهرو گذاشته و رفته مخالیم،ما بهش گفتیم همه اینها. راه حل دارن و خودشم میدونه ولی چون نمیخواد حرف نمیزنه،همه حرفاش بهانس که از زیر بار مسئولیت شونه خالی کنه،گفت قبل از ماه رمضون اینجا بود و شوهرشون چقدر به علی گفته سوده یک فرشتهاست انقدر این زن واسه ارامشت دست از خواستهات گشید و انقدر خونهدار،تو مشکلت چیه ولی هیچی نگفته!!! به من گفت علی الان تنهای میخواد مجردی باشه و چی بهتر از اینکه یکی داره از دخترش مواضبت میکنه و هروقتم خواست میاد میبینتش! ولی من گفتم من مادر پارمیدام نه پرستارش!!! درضمن علی بارها گفته اگه از پس عهده پارمیدا بر نمیآی وسایلهاتو جمع کن کلید رو بزار و برو پارمیدا رو خودم نگه میدارم و کارم میرم حالا چطوری نگرش میدارم به خودم دیگه ربط داره!!!شاید منم بهتره کار بهار رو بکنم بعد علی هم مثل شوهر بهار گلم از عهده بچه بر نمیآد و آشتی میکنه؟! چقدرساده ام من خداا!!! صبح تا شب 10000تا فکر میاد تو سرم که یکی از اونیکی بیهودهتره...
میخوام باهاش مثل 6ماه پیش صمیمی باشم چرا انقدر ازم فاصله گرفته از یک غریبه ام واسش غریبه ترم...
بالهای صداقت خواهش میکنم بگید کدوم رفتارم رو میگید که داره باعث میان بر میشه؟!
بنظرتون واسش یک ایمیل بدم که من منتظر شم این متن رو از نوشته های بالهای صداقت ورداشتم( با اجازه شما بالهای صداقت) کمی تغییر دادمش،شاید شما دوستان تغییرات بهتری توش بدید یا اصلا چیزی ندم؟!
نمی تونم دست از عشقم بشویم
هرچقدر هم روزها و شب ها بیایند و بروند
هر چقدر هم که در تلاش برای کم کردن احساسم باشم
باز هم در اعماق وجودم
عشق تو جاری است
و من چقدر به اون عشق ..عاشقم ...
همسر عزیزتر از جانم نمی دونم الان کجایی ... وایا هنوز من در خاطرت هستم یا نه
از آخرین باری که تو را دیدم و اون عشق در من زبانه کشید
دیرگاهی است گذشته ...و من هنوز روزها را پر از انتظار می گذرانم که شاید ...روزی رسد که تو باز گردی
نمی دانم آیا این انتظار پایانی دارد یا نه
زندگی در جریان هست
دختر قشنگمون هم همیشه سراغتو میگیره و چقدر دلوابسته توست
و من به یاد روزهایی میفتم که تو ..ای خوب من در کنار ما بودی ...
روزها در گذزند
کم کم داره 3ماهم میشه
انگار همین دیروز بود که تو را دیدم
و من چقدر دلتنگت هستم
با زبان نه
با احساس نه
با تمام قطره قطره خونم تو را دوست دارم
عشق من به تو ابدی است
از همون ده سال پیش عاشقانه میپرستمت
و اکنون آنچنان تو را دوست دارم و می خواهم که گویی در این جهان تنها خورشید من تو هستی
الهی
از نادانی و جهل من در گذر که آن زمان که همسرم در کنارم بود ...نمی دانستم که رفتارهایم نادرست است ...نخواسته او را رنجاندم و از خودم راندمش
الهی مرا ببخش ....
مرا ببخش که تنها به خودم فکر کردم ...همسرم را درک نکردم ....
حالاکه او را از من دور کردی....و این تنهایی را به من دادی ...خوب درک می کنم ...الان حمایت همسرم را می خواهم ..
اکنون همسرم را با آغوشی باز می پذیرم ...
تنها می توانم در خفا اشک بریزم و با فریاد پر از سکوتم رو به آسمان آبی بگویم
خدایا ....خدایااااااااا کمکم کن که آنچه باشم که تو میخواهی،
خدایااا این نفرت رو در همسر مهربانم خاموش کن و دوباره مهر و عشقم رو به وجود مردانه اش برگردان
خدایا تو خود به دختر معصومون کمک کن تا بتونه دوباره در آغوش پدرش آروم بگیره
تو خود بر همه چیز ناظری و بیتابی مهربان دختر کوچکم را میبیبی...
یا خدا کمکم کن...
-
سوده جان نوشتی شاید بهتر باشه کار بهار رو بکنی. منظورت دقیقا کدوم کاره؟
بالهای صداقت حتما هنوز اون ویزگی ها رو در تو ندیده ایجاد شده باشه تلاشتو بکن.
من نم یدونم منظور بالهای صداقت چی بودهدقیقا. اما نظر من اینه که باید خیلی صبور باشی. تو می خوای خیلی زود علی بیادهمه چی بشه مثل قبل. اما علی نمی تونه به این سرعت بهت اعتماد کنه. ضمن اینکه الانم زود بیاد همه چی بشه مثل قبل بازم نتیجه اش همین میشه که الان هست. نیاز داری خودتو بهتر کنی پخته تر کنی در عین حال صبور هم باشی تا بعدا که علی تونست کم کم بهت اعتماد کنه ببینه یه همسر کنارشه.
در مورد فردا نوشتی می گی بهش بیاد باهم حرف بزنین. نگو. هیچ زوری بهش نگو. فعلا حساسه. در دسترس باش اروم باش ملایم باش مهربون باش خیلی به ملایمت و در حد ضرورت باهاش صحبت کن. اما زور نگو. طوری باش که بدونه اگه بیاد سمتت حتما مورد پذیرش تو قرار می گیره (پذیرا باش) اما بذار خودش اروم اروم بیاد سمتت. نه فرار کن نه زور بگو. اروم و ملایم حضور داشته باش.
در مورد فردا اینارو نوشتم. اما در کل نمی دونم فعلا چه کار کنی. هر وقت بالهای صداقت زمان رو مناسب دید حتما میاد کمکت می کنه.
اون لینکه رو هم بخون. نظراتشو هم بخون.
موفق باشی.