-
تنهایی جان،
توی این مراسم مثل یک خواهر نقش داشته باشه و مشارکت و کمک کن.
نگفتم جاری، چون توی ذهنمون معمولا مثل جاری بودن، مثبت نیست. ولی در واقع باید بگم مثل یک جاری.
در حدی که لازمه و درسته کمک کن. مهربان باش. مثبت باش.
و توقع نداشته باش مشکلات زندگی شخصی شما را اونها حل کنند.
شما مسائل را با هم قاطی کردی.
مشکلاتی که با همسرت داری، از چشم برادرشوهر و حتی عروس تازه رسیده می بینی.
اینجا هم فقط پست می زنی و غر می زنی.
نه جواب کسی را می دی. نه راهنماییها را دنبال می کنی. نه خودت کار مثبتی می کنی.
اشکال از رابطه شما و همسرت هست.
اشکال از خودت هست.
گیر دادی به عروسی برادرشوهرت و رفتار خانواده ی عروس و ....
تو مهربونی.
دلت نمی آد و نمی تونی کمک نکنی.
از اونطرف بخاطر یه سری توقعات اشتباه که داری و مشکلات شخصیت،
داری اذیت می شی.
-
خانواده شوهرت نیاز دارن که تو دختر و خواهرشون باشی. به نظر من که فرصت خوبی هست که بتونی خودتو بهشون نشون بدی و با روی باز اینکارها رو واسشون بکنی. به این فکر کن که وقتی تو میخواستی عروسشون بشی زنی توی خونشون نبوده که راهنماییشون کنه و خیلی چیزا رو شاید راحت از کنارش گذشتن در صورتی که اگر زنی توی خونه داشتن اینجور نمی بود. باید کمی گذشت کنی ولی آرامش رو از خودت نگیر. جلوی خانواده جدید هم خودتو دت کم نگیر. حتی شاید بتونی با جاریت دوست هم باشی.
-
شيدا جان
من به حرفهاي شما اهميت دادم
و سعي كردم كه خوب و منطقي با اين موضوع برخورد كنم تا جايي كه همراه برادر شوهرم رفتم براي خانمش انگشتر نشون خريديم
پس من ميتونم اين حس بد بزارم كنار
راستي بچه من امروز ميرم براي طلاق اقدام كنم چون همسرم كاملا اخلاقش بدتر از روز قبل شده ......
فحش ميده و به پدرم كه اعتياد داره كلي توهين كرده ... ديگه تصميم دارم نمونم تا ديگه بهم توهين نشده .....
آيا طلاق من تاثيري داره توي روند ازدواج برادر شوهرم دلم نميخواد به هر حال اونا تازه دارن زندگيشون درست ميكنن
الان فكر ميكنم برم و جدا بشم هم بهتر باشه چون به هر حال برادر شووهرم از بدهني هاي بردارش ديگه پيش خانمش خجالت نميكشه و هر دفعه سر هر چيزي بحث و مشاجره و كتك كاري همسرم منو نميبينه ... زندگي توي خانواده خودم هم سخته فكر ميكنم ولي اين تنها راه .....ديگه بريدم
خوب و خوش رفيتم خريد كرديم امديم .... سر يك بشقاب كه چرا نذاشتم روي ميز كلي با من دعوا كرده .... مشكل جنسي هم كه حل نشده ..... پيش دكتر هم نميره بهتر به حال خودش باقي بمونه ..... توكل برخدا امروز اولين روز ماه رمضون ميرم جلو تا ببينم خدا چي ميخواد .. بچه ها برام توي اين ماه عزيز دعا كنيد.....
-
نه عزیزم هیچ تاثیری نمی ذاره فقط می گن چقدر موقعیت نشناس بود که تو چنین زمانی برای طلاق اقدام کرد همون بهتر که طلاقشو بدیم بره !!!!
این طرز فکر اونا راجع به شماست که واقعا هم زمان خوبی رو انتخاب نکردید و اصلا به توصیه دوستان عمل نمی کنید
خب عصبانی بوده چند تا داد هم زده شما سکوت کن چرا جوابشو میدی که کار به کتک کاری برسه ؟اونم جلوی خانواده همسرت
دلتون برای برادرشوهرتون هم نسوزه ایشون از چنین چیزی خجالت نمی کشه و تو دلش میگه اگه خانوم برادرم میتونست زندگیشو جمع کنه کار به اینجا نمی رسید .
و در نهایت همه چی به شما برمیگرده
شما اصلا مهارتهای زندگی داری شوهر داری رو بلد نیستی و احتمالا توی هر زندگی دیگه ای هم که باشی به این نقطه میرسی
-
خوب دارم بهش شام تعارف ميكنم ميوه كلي بهش احترام ميذارم... اتفاقا اصلن من جوابشو ندادم اون شروع ميكنه به حرفهاي بي ربط زدن
من تا ده دقيقه جواب ندادم
سر بشقاب به بردار و پدرش ميگه ديگه به من نگيد بيام خريد حلقه ها ... اصلن چيزهايي رو گشيد وسط كه ربطي به دعوا نداشت
-
شما باید صبر داشته باشی تا یه بار با حوصبه برخورد کردید سریع جواب نمی گیرید که تا 6 ماه یا یه سال باید بدون اشتباه با احترام بدون بحث کردن پیش برید تا خودتون ببینید چه تغییراتی پیش میاد و چقدر زندگی بهتر میشه
تمامی خواسته هاتون با احترام و محبت باشه
-
ديگه تصميم گرفتم فعلن طبقه بالا نرم
ديشب چون من نرفتم بالا رفت با پدرش شام خورد ..... اصلن ناراحت نشدم ... نميدونم چرا اينطوري شدم هر چي نميبينمش اعصابم راحتتره ..... هر چي بهش كاري ندارم به حال خودش رها كردم خوشحالترم ... الان اصلن خريد ها رو هم اصلن بهش نميگم ميرم خودم ميخرم .... چون اگر بهش بگم خريد چند روز ديگه ميگه تو گفتي برم اين بخرم اونو بخرم
ديشب اصلن جواب ندادم و براي اينكه نرفتم طبقه بالا... هي شروع كرد به غر زدن .... تو شلخته ايي يكسري حرف ديگه ..... خواستم بگم از بس اينا گفتي از چشمم افتادي گفتم ولش كن ..... يكم غر زد رفت بالا... بالا هم رفت پدرش گفت حق با زنت تو اخلاقت گنده ...... تو بدي .. اينا رو بهش گفت .... امام نيامد پايين غذاشو خورده بود امد پايين
بچه ها دستم خودم نيست حس ميكنم با وجود اون توي زندگيم تنها هستم و هيچ پشتي ندارم ... حس ميكنم بايد روي پاي خود بايستم .....
-
عزیزم اخلاق پدر شوهر شما بد بوده همسرتون هم از اون یاد گرفته بلد نیست با همسرش چطور رفتار کنه . و چطور حرف بزنه . ولی مهربونیها وکمکهای شما در پدر شوهرتون تاثیر گذاشته . برای همین به همسرت گفته اخلاقت رو درست کن . ما که به همسر شما دسترسی نداریم . تا رفتارهای بدش رو بهش یاد اوری کنیم . ولی شما با ادامه دادن خوبی و مهربونی میتونی اخلاقش رو تعدیل کنی . به مهربونی به پدر شوهرت ادامه بده . بذار به مهربونی و خوب بودنت ایمان بیاره . اونوقت خودش پسرش رو ادب میکنه . هر وقت رفتار های پرخاشگرانه و غیر اصولی با تو داشت . بدون اینکه برخوردی داشته باشی سکوت کن . اگه به پدت توهین کرد بهش بگو پدرت هر چی که هست پدرته و تو دوستش داری اگر هم معتاده تقصیر تو نبوده . همسرت شاید اگه طرز زندگی و رفتار برادر شوهر و جاریت رو ببینه رفتار خودش رو اصلاح کنه . زندگی شادی رو برات ارزو میکنم .
-
آفرین که جواب ندادی
ببین چه خوب تونستی به خودت تسلط داشته باشی و جوابشو ندی
باز هم میتونی
اگر چند بار دیگه اتفاق بیفته خود همسرت عذاب وجدان می گیره . شما همینطوری پیش برو وظایفت رو کاملا درست انجام بده که نتونه ایرادی بگیره اگر هم ایراد گرفت و غر زد هیچ چی نگو
مطمئنم می تونی درست کنی همه چی رو
-
تنهایی عزیز،
همسر شما مشکل داره. کسی نمی گه ایشون بی عیب و ایراده و همه ایرادها از شماست.
توی خونه بدون محبت زن زندگی کردن، اخلاقهای خاص پدرشون، مشکلات کار و درآمد، مشکل جنسی ...
اینها همه عواملی هست که دست به دست هم می ده، تا ایشون رفتار مناسبی نداشته باشه.
نظر من این هست که می تونی زندگیت را خوب کنی، اگر بخواهی.
ولی اول خودت باید این حس مقایسه و تحقیر شدگی را از خودت دور کنی.
شما خیلی بهشون محبت می کنی ولی دائم حس تحقیر داری. توقعات برآورده نشده داری.
دلخور می شی. با شوهرت بگو مگو می کنی و ...
یه چیز دیگه که من حس کردم، این هست که شما انگار با سه مرد همزمان زندگی می کنید (ببخشید اینطور نوشتم. منظورم از نظر محرم نامحرمی نیست)
همزمان هر محبتی می کنی به هر سه می کنی. هر توقعی داری از هر سه داری.
مرزی بین رابطه خودت با همسرت، و دو مرد دیگه اون خانواده نذاشتی.
البته ضعف این مساله بیشتر در رابطه با شوهرت هست. به نظرم باید بیشتر به شوهرت نزدیک بشی.
رابطه تون را صمیمانه تر و دوستانه تر کنی.
شما مثل یک عضو خانواده 4 نفره هستی تو اون خانواده.
در حالی که باید شما دونفر، حریمتون، خانواده تون و ... کاملا جدا باشه.
برای ساده ترین مشکلاتت با همسرت، به بابا شکایت می کنید (مث خواهر برادر توی یه خونه)
با آمدن جاری جدید، خدا را شکر زحمات شما کمتر می شه.
سعی کن فاصله ات را بیشتر کنی.
شاید پدرشوهر هم به فکر ازدواج بیفته.
ببخشید زیاد شد. البته هنوز نصفش مونده :311:
کاش عضو بشی یا فرشته مهربان یا مدیر بیان تاپیکت، مشکل شخص شما را بررسی کنند و راه حل بدن.
به شرط این که عمل کنی. اگر بتونی اشکال شخصیتی ات را برطرف یا کنترل کنی، عالیه.
به طلاق فکر نکن و حرفش را هم نزن.
تو هیچ تلاشی برای زندگیت نکردی، اشکالش هم به نظر من قابل رفعه.
طلاق آخرین راه هست، نه اولین.