بله مادره وظیفه مادریشو انجام داده،آدمی که معتاده و بدهکاره،خطرناکه.
نمایش نسخه قابل چاپ
بله مادره وظیفه مادریشو انجام داده،آدمی که معتاده و بدهکاره،خطرناکه.
به مادرتون بگین اگه شما دختر داشتین و نصیبتون همچین داماد معتاد و بدهکاری میشد چکار میکردین؟
اصلا از همون آشناتون هم بپرسین بگین شما بودین دخترتون و میذاشتین همونجا باشه؟
اگه این داماد پشیمون میشد یک چیزی.اما معتادا دست بزن هم دارن متاسفانه.
برای جون دخترش خطرناک بوده.
درثانی مگه مامان شما پیش بینی میکنن در آینده شما که پسرشون هستین قراره معتاد و بدهکار بشین یا دختر مردم و کتک بزنین.که نگران دخالت مادر ایشون هستن؟
بنظر من که اینجور جاها خانواده باید دخالت کنن دخالت مادرشون کاملا بجا بوده.
تازه شما علم غیب دارین مگه؟ از کجا میدونین قبلا تذکرات لازم و ندادن؟
ببینین شما که تو زندگی مردم نیستین.چطور قضاوتشون میکنین؟؟؟
برین خب ازشون بپرسین. چطور حرف یک طرفه مردم و میشنوین اما نمیخواین دفاعیه خود خانواده دختر خانوم و بشنوین؟ شاید حق داشتن.
در کل متاسفاته مادر شما مقداری دهن بین هستن و این برای آینده شما مشکل ساز خواهد بود.
فکر کنم شما سر سفره عقد هم نشسته باشین یکی بیاد به مادرتون حرفی بزنه کل مراسم و بهم میزنن بدونی که حتی از دختر خانوم بپرسن آیا این حرفا درسته یا نه.!!!
بدون اجازه دفاع کردن حکم و صادر میکنن.
اگه اینگونه هستن بیشتر فکر کنین. چون اینجور آدمها بهتره خودشون عروسشونو انتخاب کنن.
با مامان بابام نشستم و خیلی عاقلانه باهاشون بحث کردم. راضی شدن که بریم خواستگاری و با پدر دختر خانم حرف زدن.
پدرشون گفتن که بخاطر مشغله زیاد کاریشون توی اینماه(کشاورز هستن) بهتره خواستگاری و بندازین یک ماه دیگه.
خودمم بیکار ننشستم و بازم تحقیق کردم. نظرات منفی هم در موردشون داشتم اما اون کسایی که نظر منفی داشتم اکثرا مورد تایید خودم و بقیه نبودن.
اونقدرا هم که فکر میکردم فقیر نیستن و وضع مالی خوبی دارن. فقط ساده زندگی میکنن.
همونطور که گفتم با دامادشون دوست هستم و رفتم از اون هم تحقیق کردم. خیلی خوشحال شد و گفت قبلا از خونواده دختره شنیدم چون در موردت از من سوال کردن و هر چی بود گفتم.
تنها مشکلی که داماد اون خونواده باهاشون داره اینه که مادرزنش خیلی توی زندگیش دخالت میکنه و هر چند وقت دعوا راه میندازه.
این پسره دلیل این اتفاقات رو فقط خودش میدونست که از روز اول بیش از اندازه به خانومش اجازه داده که بره خونه پدریش.(هفته ای 2روز)
به من میگفت از روز اول باید سنگین برخورد بکنی و به راحتی زیربار حرفاشون نری و هر چیزی رو که گفتن قبول نکنی.
حالا من ی سوال از مشاورین عزیز دارم و اونم اینکه رفتارم با مادرزنم چجوری باشه تا ازم سواستفاده نکنه و توی زندگیم دخالت نکنه؟ و جوری باشه که ازم دلگیر نشن؟
یک سوال دارم از خدمتتون؟
این آقای داماد که ازشون تحقیق کردین همون داماد معتاد و بدهکار هستن دیگه؟
بنظرتون افرادی که مورد تحقیق قرار میدین خیلی مناسب هستن؟
و یک سوال دیگه؟ شما ازشون نپرسیدین چجور دخالتی مادر خانومشون داشتن؟
کلمه دخالت از نظر هرکسی متفاوته.
بعدشم هفته ای چند روز خودشون به پدر و مادرشون سر میزنن و از خانومشون انتظار کمک به مادر خودشون و داشتن که برای خانومشون هفته ی دوروز در نظر گرفتن که تازه از نظرشون زیاد بوده؟
شما اصلا تا حالا با مادرشون برخوردی داشتین؟ پای حرفای خانومشون هم نشستین؟ حرفای اونها هم شنیدین؟ یا نه یک طرفه قاضی شدین؟ حکم صادر کردین الانم دنبال راه حل هستین.
فقط حواستون باشه از اون ور بوم نیوفتین.
شما خواستگاری خواهر ایشون میرین، خواهرشون ممکنه با همسر این آقا خیلی فرق کنن، شاید اخلاقشون طوری باشه که هیچوقت اجازه دخالت ندن. اونوقت شما بخواین یهو هنوز هیچی نشده سرسنگین برخورد کنین ممکنه برخورد اشتباه بشه.
اول خوب تحقیق کنین. خوب پرس جو کنین.
صرف اینکه یکی گفت تو زندگیم دخالت شده باور نکنین سوال پیچشون کنین تا حقیقت و درست متوجه بشین.
اگه واقعا حرفی که در پست قبلیتون زدین درست باشه که مادرشون حق داشتن. شما خودتون اگه خواهری داشته باشین که داماد معتاد نصیبتون شده باشه، اونم کشی که نمیخواد ترک کنه، میذارین خواهرتون بسوزه بسازه؟ اونم خواهری که حامله اس و واسش این دود ها سمه!!!!!!!!!!!!!!
اصلا شاید آلرژی داشته باشه.
من خودم از کنارم یک سیگاری رد میشه اینقدر سرفه ام میگیره که حالم بد میشه.
دیگه چه برسه که بخوام با همچین آدمی زندگی کنم و شب و روز تحملش کنم فکر کنم از تنگی نفس بمیرم!!!
ممکنه خانوم ایشون هم همچین مشکلی داشته باشه، شما از کجا میدونین خب!
حداقل بیشتر تحقیق کنین.
حق با شماست. ولی باید همه جوانب رو در نظر گرفت. اگه حق با ایشون باشه اونوقت چی؟
همونطور که گفتم در این مورد زیاد مصر نیستم. میخوام همچی رو خوب بسنجم و عاقلانه برم جلو. اگر هم این نشد یکی دیگه.
درکل حق با شماست. نباید یک طرفه قضاوت بکنم. امکان این هم هست که دختر موردنظر من با خواهرش متفاوت باشه.
به هر حال ممنون
سلام
دوست عزیز سن که به نظر من عدده باید دید شخص مورد نظر از لحاظ رفتاری و عقلی چقدر با شما فاصله داره........بعضی ها 18 سالشونه ولی از لحاظ رفتاری مثل یک شخصه 23-4 ساله هستن و برعکسشم هست......قد و قیافه اونقدر ملاک نیست در ازدواج...البته از دید من
و به نظر من بهترین راه اینه که رسما با اخلاق و رفتار خودش اشنا بشین برای ازدواج...............
به امید خدا همچی داره جفت و جور میشه. بدمم نمیاد متاهل بشم.
اما میترسم. میترسم نتونم زندگی رو اونجوری که باید بچرخونم. میترسم نتونم نیازهای همسرمو برآورده کنم.
آدم آینده نگری هستم. با شناختی که از خودم دارم سعی میکنم تا میتونم خوب عمل کنم. قبلنا چندجا کار مدیریتی داشتم که خیلی موفق بودم. امیدوارم زندگی هم اونجوری باشه و راحت بتونم مدیریت کنم.
من به پس انداز خیلی اهمیت میدم. اصلا هم خسیس نیستم. موقع خرید همیشه بهترین رو میگیرم. کاش اونی که میاد توی زندگیم آدم صرفه جویی باشه.
شغل ثابت با درآمد ماهیانه حدودا 2میلیون دارم. بیشتر فکر و ذکرم شده خونه. دلم میخواد ی خونه داشته باشم که بعد ازدواج مستقیما برم توش. ولی فعلا شرایط خریدش رو ندارم.
از اونجا که مغازه ام هم اجاره اس، از اجاره نشینی میترسم. آدم اگه خونه داشته باشه پول اجاره نمیده و پس اندازش بیشتر میشه.
متاسفانه امروزه خرج عقد و عروسی اونقد زیاده که بعضی وقتا پشیمونی میاد سراغم. کاش ی سرپناه داشتم و بعد به فکر ازدواج میوفتادم. ولی تا اونموقع خیلی دیر میشه.
احساس میکنم دلیل ترسم اینه که هنوز هیچ شناختی از اون خانوم ندارم. خدا کنه کسی باشه که همه جوره کنارم باشه.
دوستان لطفا کمک
ساعت 4 نصف شبه و فکرای بیهوده داره اذیتم میکنه.
من میخواستم همچی رسمی پیش بره تا کسی ازم دلگیر نشه.تا الان هم همینکار رو کردم.
دلم میخواد همچی با اجازه ی بزرگترا باشه.
بابای دختر خانوم یک ماه مهلت خواسته تا به کاراش برسه و اونموقع اجازه بده ما بریم خواستگاری.
از دامادشون شنیدم که قبلا خواستگار داشته و قبل از خواستگاری جواب رد داده. اما برای من، باباش باهاش حرف زده و موضوع رو بهش گفته و قبول کرده.
مشکلم اینجاست که دامادشون و چند تا از آشناها بهم گفتن تا اونموقع ی جوری با دختره حرف بزنم و با اخلاق و رفتارش آشنا بشم.
راستش خودمم بدم نمیاد. وسوسه شدم.،
ازونجا که دختره کم سن و ساله میترسم بهم بدبین بشه و بگه این پسره چرا کاری نمیکنه با هم بیشتر آشنا بشیم.
به نظرتون این یکماه رو صبر کنم یا ی جوری توی اینمدت باهاش حرف بزنم؟
من همیشه خواستگاری و اینطوری تشبیه میکردم، تشبیه خودمو براتون میگم شاید جواب سوالتون اینحا بگیرین.
یک باغی و تصور کنین که یک باغبون زحمت کش هم داره، این باغبون برای اینکه گل هاش به ثمر برسه و به اون زیبایی خیره کننده برسه خیلی زحمت کشیده، شب بیداری های زیادی داشته، تو گرمای تابستون تو سرمای زمستون، هیچ موقع از باغش غافل نشده!
حالا ارزش این باغبون اینه که یک نفر بیاد بدون اجازه از دیوار باغ بیاد بالا، خوب باغ و تماشا کنه از زیباییش بدون اجازه بهره ببره به هرکدوم از گل ها دست بزنه وگاهی از زیباییشون لذت ببره گاهی محو بوی خوششون بشه، بعدشم یکی از گل هارو انتخاب کته و اونو بچینه و با خودش ببره!
در مقابل یکی دیگه رو تصور کنین که قبل از اینکه وارد باغ بشه حتی به گل ها نگاهی بندازه، اول از باغبون زحمت کش اجازه بگیره، باغبون بعد از اینکه بررسی کرد و دید آدم موجهیست اجازه میده به گل هاش نگاهی بندازه، بعد با اجازه باغبون یکی از گل ها و انتخاب میکنه.
کدوم از این آدم ها بنظرتون ارزشی برای باغبون زحمت کش قایل شدن؟ و کدومشون علاوه بر احترامی که به باغبون و کار باغبون گذاشتن، به شخصیت خودشون هم احترام گذاشتن؟
یک پدر برای دخترش که از هزاران گل باغبون هم لطیف تر و هم آسیب پذیر تره،خیلی زحمت کشیده، پس مشخصا غصه و نگرانیشم بیشتره، بنابراین باید به احترام پدر بودنشون حتما وقتی میخواین به حریم شخصیشون وارد بشین اول از همه ازشون اجازه بگیرین.
شما اجازه گرفتین ایشون هم مخالفتی نکردن فقط زمان مناسب و بهتون گفتن پس ادب حکم میکنه کمی صبر کنین، این صبر شما علاوه براینکه نشون دهنده ارزشیست که شما برای این پدر در نظر گرفتین .تازه نشون میده که چقدر شما آدم مودب و باشخصیتی هستین.
مطمعن باشین این دختر از ارزشی که برای حرف پدرشون قایل شدین، بیشتر لذت میبرن تا فکر کنن چرا شما بدور از خانواده باهاشون رابطه احساسی و شروع نکردین.
اگه هم بحساب سنشون همچین تصوری داشتن، میتونین شما بهشون بگین تصمیم گرفتین راه درست و پیش بگیرین و از طریق خانواده ها اقدام کنین تا هم به شخصیت ایشون و هم تصمیم پدرشون احترام بذارین، هم در انتخابتون درست عمل کرده باشین.
شما قرار نیست با سن ایشون پیش برین و تصورات سنی ایشونو داشته باشین، شما قراره با سن خودتون پیش برین. همون رفتاری که از همین گروه سنی انتظار میره و داشته باشین!
در پایان، انشالله خودتون یروزی پدر میشین و بهتر حرف امروز منو درک میکنین:)
به امید اونروز!
خیلی استرس دارم. قبلا اینجوری نبودم. همش توی فکر اینم که آیا میتونم کنار این خانوم خوشبخت باشم یا نه.
دو تا مشکل دارم. یکی اینکه فاصله سنی تقریبا یک دهه به نظر زیاد میاد. طرز فکر من و اون میتونه خیلی متفاوت باشه و این مسئله خیلی آزارم میده.
البته با شناختی که از خودم دارم به نظرم شاید بتونم با این مسئله کنار بیام.
مشکل دوم اینکه: راستش هر چی فکرشو میکنم میبینم که هیچ احساس قلبی نسبت به این خانوم ندارم.درسته که اول خودم شروع کردم و فکر ازدواج با اینم خانوم رو پیش آوردم.
چند دفعه رفتم خونشون و دختر خوبی به نظر اومد. پرس و جو و تحقیق هم کردیم گفتن دختر خوبیه. دختر چادری و نمازخون و خیلی خوشکلیه. اما نمیدونم چرا به دلم نمیشینه.
چند ماهه ندیدمش. تا حالا باهاش هم حرف نزدم.
قراره یک ماه دیگه بریم خواستگاری.
چند بار به سرم زد که از ازدواج منصرف بشم. اما جواب بابا مامانمو چی بدم؟جواب خونواده دختر رو چی بدم؟
به نظرتون امکانش هست که بعدا عاشق این خانوم بشم؟
دلم میخواد کسی رو وارد زندگیم کنم که از صمیم قلب دوستش داشته باشم.
البته من هنوز باهاشون حرف نزدم و به نظر خودم دارم یک طرفه قضاوت میکنم.
با تمام این اوصاف موندم که راه رو ادامه بدم و هر چه پیش آید خوش آید یا همین الان انصراف بدم؟