نوشته اصلی توسط
دختر 7
دختر بی خیال عزیز
من هم می دونم این کارها وظیفه نامزدم نبوده و نیست ولی وقتی مامانم بهش گفت بیا بریم برای عیدمون اجیل و ... این ها بخریم شوهرم به من گفت من پول ندارم ( منظور مامانم این بود که شوهرم ما رو برسونه تا یه جایی و بعدش هم برگردونه خونه نه چیز بیشتر ) و من واسه اینکه جیبش خالی نباشه پول رو دادم به شوهرم که اگه احتمالا پول مامانم کم اومد و به شوهرم گفت اینو حساب کن ما بعدا پولشو بهت می دیم تو روی مامانم شرمنده نشه و پول تو جیبش باشه
در مورد تولد خواهرم که از پول من کیک خرید و بردمون رستوران به این جهت این کار رو کردم چون :
هفته بعدش تولد خودم بود و اگه من بهش می گفتم واسم یه چیز بخر مطمئنا لجبازی می کرد و دوست داشتم عملا یاد بگیره که برای تولد من هم مثلا منو دعوت کنه رستوان و یه کیک برام بخره که در جواب خانواده ام که همیشه می گفتن شوهرت هیچ ارزشی برات قائل نیست بگم نه شما اشتباه فکر می کنید.
شوهرم خیلی لجباز بود و اگه در مورد ه ر چیزی من نظرم رو می دادم مخالفش رو انجام می داد چون گل نرگس دوست داشتم و بهش گفتم برام بخر می گفت قصد داشتم برات بخرم چون گفتی الان نمی خرم که فکر نکنی به خاطر حرف تو بود که گرفتم.
خانواده شوهرم این قدر مغرور هستن که نمیان جلو اینقدر خود خواه خانواده اشون هیچ کدوم با من تماس نگرفتن نه برای دلجویی از من برای حفظ زندگی پسرشون
من بابام کاملا مخالف با صیغه محرمیت بود و می گفت الا و بلا عقد محضری توی محضر ولی شوهرم گفت در شان پدر من نیست که بخواد رو صندلی محضر بشینه و باید اقا رو بیاریم خونه و حرف پدرم رو زیر پا گذاشت و بعدش هم که رفتیم عقدمون رو محضری کردیم بعد از سه روز به من نگفت که پدرم نمی یاد وقتی رفتم تو محضر دیدم باباش نیست و گفت بابام مهمون داشت و نیومد و پدرم خیلی خیلی از دستش دلخور شد.
من شب عید هیچ حرفی نزدم و اینقدر رو ی خودم کنترل داشتم که چیزی نگم که بعدا احساس پشیمونی کنم حتی تو اون شرایط که پدر شوهرم هر چی از دهنش در اومد به من گفت به خودم اجازه ندادم تو خطابش کنم مدام می گفتم شما
شوهرم بی پول نبود مدام می دیدم که برای خانواده اش خرج می کنه مدام می دیدم که زمین می خره باغ می خره ولی همیشه می گفت پول ندارم و پول نقد تو جیبش نبود
و گاها به خاطر اینک پول نداشت بنزین تو ماشینش نمی زد و وسط خیابون و بیابون بنزین ماشینش تموم می شد و اصلا عین خیالش نبود
هر وقت بهش می گفتم پول بهم بده اینقدر منو می پیچوند که دیگه بیخیال می شدم و اگه واقعا پول گیر بودم بعد یک هفته بهم می داد و اینقدر ازش تشکر می کردم که برای دفعه بعد ترغیب بشه و فکر نکنه نسبت به این کارش به توجه ام. ولی باز همون اش و همون کاسه
شوهرم پشیمون نیست و انکار می کنه از این جهت می گم پشیمون نیست که حداقل می تونست از من دلجویی کنه نه به خاطر خیانتش به خاطر اینکه دست روی من بلند کرده
واسه خیانتش هم که به داداشش گفته زنم خیلی شکاکه و اون دختری که بهم پیام داد کارگرم بود و مجددا انکار کرده
شاید کسی که پشیمون باشه بتونه جبران کنه ولی کسی که انکار کنه یعنی هیچ وقت قبول نداره کارش اشتباهه و باز هم به کارش ادامه می ده
مردی که خائن نیست کاری نمی کنه که زنش برنجه اگه این کار رو هم کرد اینقدر خودش تحت فشار هس ت که حتما می اد عذرخواهی و دل زنش رو به دست میاره
ولی مردی که علاوه بر همسرش از جاهای دیگه هم تامین می شه براش مهم نیست زنش دلخور باشه نباشه برنجه نرنجه راضی باشه ازش راضی نباشه
مثل پنچر شدن یک ماشینه بلافاصله تایر که پنچر شد اگه زاپاس داشته باشه تعویض می کنه و اگه زاپاس نداشته باشه مجبوره تعمیرش کنه
و الان زندگی من دقیقا مثل پنچری تایری هست که صندوق عقبش خیلی زاپاس داره