RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
سلام دوستان. ممنونم از همدردي هاتون كه بهم التيام مي ده.
نديم جان
حق با شماست. فقط خداست كه مي تواند درد مرا بفهمد و فقط اوست كه چاره من است.
دوستان من تصميم خودم را گرفته ام كه از اين مرد نازنين جدا شوم. چون عقل اينطور حكم مي كرد. قبول دارم كه خيلي خيلي دير از اين عقل استفاده كردم اما ناراحتم كه چرا حالا؟! آخ من با ندانم كاري خودم چه لطمه اي به عزيزترينم زدم. دلم مي خواست به جاي من با او همدردي مي كرديد.
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
این احساس سرشارت قبطه خردن داره..
شاد باش و...
بدون که قلب های زیادی برات در ضربانه
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
shad عزيز
يعني مي تونم با او نباشم و به او نرسم ولي عاشقانه همچنان بپرستمش؟؟ آيا توان اين دوري را دارم؟؟
مي گويند به زودي بايد با شخص ديگري عروسي كنم. اين شخص ديگر را چه كنم؟ چطور خود را در محبت او بيندازم به طوري كه دل در جاي دگر دارم؟؟؟؟؟!!!!!
دانه عزیز، همیشه می شه یک نفر رو دوست داشت در هر شرایطی.. وقتی که کسی رو دوست داری خیلی راحت به نبرد تمام مشکلات و سختی ها می ری و وقتی که کسی دوستت داره، تحمل سختی های اون نبرد برات راحت تر میشه.
می خوای وارد قلب و روح شخص دیگه ای بشی. باید آماده باشی، سعی کن وقتی پا به اون وادی جدید می ذاری، وقتی باشه که توانایی هدیه روح و جسمت به اون فرد رو داشته باشی. عزیزم وقتی عاشق خوبی ها باشی، راحت می تونی عشقت رو به همه تقدیم کنی، هر چند می دونم برات سخته، از نیروی عشقی که الان داری استفاده کن تا زندگی خوبی رو در کنار شخصی که قراره همراه و همرازت باشه شروع کنی.
امیدوارم که همیشه نفس خدا رو لابه لای نفسهات حس کنی عزیزم:72:
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
دانه جان شايد نتونم عظمت عشقت رو درك كنم .... شايد نتونم 12 سال عاشقيتو درك كنم ....ولي ميتونم اين حست رو درك كنم كه دوست نداشتي و نداري كه كسي غير از اين معشوقت همسرت باشه و توي افكارت هميشه اون رو شوهر خودت ميدونستي و باهاش زندگي كردي.....حتي توي افكارت به بچه دار شدن و مسافرت هايي كه با هم ميرين و مشكلات زندگي و تلخي ها و شيريني هاي زندگيت فكر كرده بودي
چقدر سخته كه كسي رو كه دوستش داري مجبوري كه به خاطر شرايط ( مخالفت خانواده و حرف مردم و.....) ترك كني و ديگه نبينيش
چقدر سخته كه كاخ آرزوهايي رو كه با اون ساختي و حدود 12 سال انتظار كشيدي تا بري و توش زندگي كني رو مجبور باشي يكدفعه خراب كني
از همه بد تر چقدر سخته كه بخواي روي احساساتت پا بگذاري
چقدر سخته كه مجبور باشي عزيزترينت رو از دلت بيرون بندازي تا يكي ديگه بياد جاش بشينه
چقدر سخته كه حتي ديگه اجازه نداشته باشي كه با عزيزترينت حرف بزني يا ببينيش يا حالش رو بپرسي
چقدر سخته كه عزيزترينت از احساس تو نسبت به خودش خبر نداشته باشه و فكر كنه كه ديگه دوستش نداري يا از اول دوستش نداشتي ( در حالي كه داري واسش ميميري ولي مجبوري كه به خاطر مصلحت اين كار رو انجام بدي )
چقدر سخته كه مجبور باشي تاوان اشتباهاتي كه عزيز ترينت از روي جهالت و بدون تفكر انجام داده رو تو پس بدي
چقدر سخته كه بخواي هميشه بر اساس نظر مردم و عرف زندگي كني
چقدر سخته كه به صلاحت باشه كه هرچه زودتر عزيزترينت رو از ياد ببري در حالي كه اصلا دلت نميخواد همچين كاري رو بكني چه برسه به اينكه از خدا بخواي كه بهت كمك كنه ...... وقتي كه آدم خودش نميخواد ..... خدا چه كمكي ميتونه به آدم بكنه؟؟؟؟
چقدر سخته كه در اوج ناراحتي مجبوري كه لبخند بزني و تظاهر كني ولي كسي از قلبت خبر نداشته باشه كه داره آتيش ميگيره
چقدر سخته كه دوست داري از ديگران بشنوي كه بهت بگن برو دنبال معشوقت .... سعي كن بهش برسي .......ولي چيزي جز جمله ي " رهايش كن " به چشمت نميخوره
چقدر سخته كه همه ي دنيا مخالفتون باشن و فقط تو موافق
چقدر سخته كه نه تنها مجبوري كه معشوقت روتوي اين دنيا ..... بلكه توي اون يكي دنيا هم فراموش كني و اميدي به رسيدنش نداشته باشي
چقدر سخته كه بدون اميد به رسيدن به معشوقت مجبور باشي زندگيت رو بگذروني
چقدر سخته كه هميشه نگران معشوقتي و دلت براش پر ميكشه ولي ديگه مجال و اجازه ي اينكه بري اون رو ببيني رو نداري
چقدر سخته كه به خاطر احساس مسئوليت و وفاداري به يك فرد ديگه مجبور ميشي كه از عزيزترينت بگذري
چقدر سخته كه گريه هاشو ببيني و هيچ نگي
چقدر سخته كه هرشب خوابش رو ببيني و باهاش باشي ولي وقتي صبح از خواب بلند ميشي ببيني همش رويا بوده
چقدر سخته كه تا هميشه حسرت آغوشش به دلت بمونه
چقدر سخته كه بخواي بقيه ي زندگيت رو بدون اون بگذروني
چقدر سخته زندگي با خاطراتي كه فكر كردن بهشون جيگرت رو آتيش ميزنه
چقدر سخته.............
چقدر سخته..............
اي خدا چقدر سسسسسسسسسسخخخخخخخختتتتتتت تتتتتتتهههههه...............
دانه جان ...... نميدونم كه تو اين احساسات رو داشتي يا نه ولي من خيلي از اين احساسات رو داشتم ..... من 12 سال عاشق نبودم ..... 2 سال عاشق بودم ..... تازه نميدونم كه آيا احساس من واقعا عشق بود يا نه؟؟؟؟؟؟؟
ولي ميدونم كه دوستش دارم ..... ميدونم كه ميخوامش ..... ميدونم كه جز اون كسي توي قلبم جا نداره ولي............. همش از سر كوتاهي و كارهاي خودش و عكس العمل هاي بد من بود كه كارمون به جدايي كشيد....همش به خاطر مصلحت بود كه كارمون به جدايي كشيد
به خاطر ترس از مخالفت خانواده و وابستگي كارمون به جدايي كشيد
به خاطر درست نبودن ادامه ي رابطه كارمون به جدايي كشيد
به خاطر رفتار هاي ناصحيحمون كارمون به جدايي كشيد .....
به خاطر خودخواهي كارمون به جدايي كشيد
به خاطر خبر نداشتن از دل همديگه كارمون به جدايي كشيد
به خاطر فراهم نبودن شرايط ازدواج كارمون به جدايي كشيد
ولي قلبم چي ؟ احساسم چي ؟ غرورم چي ؟ آرزوهام چي ؟ روياهام چي ؟ زندگيم چي ؟عشقم چي ؟ عزيزم چي ؟
اون الان داره چي كار ميكنه ؟
به كي فكر ميكنه؟
سالمه و سر حاله ؟
اصلا به من فكر ميكنه؟
درسش چي شد ؟
به كس ديگه اي دل بسته يا نه ؟
من رو فراموش كرده يا نه؟
ميدونه من دوستش دارم يا نه؟
بايد به خاطر مصلحت به همه ي اينها پشت كنم
بايد هميشه چشمام از شدت گريه ورم كرده و قرمز باشه
بايد ندونه كه هنوز هم دوستش دارم ......
من هم حال و روز خوبي ندارم .... خواستم هم با تو همدردي كنم و هم يه كم از درد هاي خودم بگم. قصدم اين نبوده كه داغ دلت رو تازه كنم .... اميدوارم كه حالت بهتر شده باشه
خدا هيچ كس رو به اين حال و روز نندازه
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
Roya.b من دركت مي كنم. اينو از ته دلم مي گم. جملاتت هق هق پنهان منو آشكار كرد و از وقتي كه جملاتت رو خوندم به ياد بدبختي هاييي افتادم كه هيچ وقت از ذهنم بيرون نخواهد رفت. هنوز نسبت بهش احساس مسئوليت دارم و نگرانشم، دلتنگشم و.... و همه اون جمله هايي كه نوشتي و انگار از نهاد من بيرون آمد.
فكر مي كردم هيچ كس نمي تونه منو درك كنه اما جمله هاي تو نظرمو عوض كرد.
از همدردي بقيه بچه ها هم ممنونم.
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
خدايا
تو همراهمي و تو را حس مي كنم
تو را شكر كه مرا ياري كردي
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
خداوندا
تو آرامش قلبهايي
تو را مي پرستم نه به اين خاطر كه برايم كاري انجام داده اي
تو را مي پرستم چون شايسته پرستشي
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
دانه عزیز میتونم درکت کنم چون تا همین چند ماه پیش منم وضعی تقریبا شبیه تو داشتم جدا از اینکه من طرفموهر روز میبینم فرق من و تو اینه که طرف من جا زد به خاطر اینکه نمی تونست جلو خونوادش بایسته چون من قبلایه بانامزد کرده بودم و برای اونا حکم مطلقه رو داشتم
شازده ما دوماه پیش ازدواج کرد و من مجبور شدم حتی جشن آقاهم برم
میگن گر همسفر عشق شدی مردسفر باش
ولی عزیزم تو بهترین راه و انتخاب کردی جدایی چون اگر همون راه ادامه میدادی بیشتر توعشقت غرق میشدی و این بهت خیلی لطمه میزد سخت ولی تو میتونی مخصوصا الان که یه تکیه گاه داری برای خودت داری
بازم بابت همه مهربونیات وکمکات از تشکر میکنم
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
ممنونم مينا22 عزيز
شايد من بهترين راه را انتخاب كرده باشم، منطق، منطق،منطق. عقلاني فكر كرده باشم
اما احساسم مرا اسير خود كرده و هنوز نمي توانم با قد علم شده و كمر راست قدم بردارم
اعصاب متشنج من خانواده ام را آسي كرده
اين وضعيت تا كي مي خواهد ادامه داشته باشد؟!
چه كنم كه از اين روحيه خسته رهايي پيدا كنم
نگوئيد مسافرت كه مي دانم آسمان همه جا يك رنگ است و دل من همه جا همراه من.
چه كنم كه اعصابي آرام داشته باشم
نه تنها ديگران،بلكه خودم دارم عذاب مي كشم........
RE: بگذار از احساسم برايت بگويم اي بهترينم.
عزیزم من خودم وقتی این مشکلو داشتم به توصیه یه پزشک افشرده گل سرخ و گل گاو زبون و شربت زعفران فراوان به همراه گلاب فراوان .
روزی یه کپسول فلوکستین10 تنها ضررش بی خوابی و کم شدن اشتها کاذب و بدون نسخه هم فروش داره من امتحان کردم نتیجه داد و تامیتونی وقتتو با همسرت بگذرون تو شادیها شرکت کن اهنگای شاد گوش بده حتی اگر حو صلشونو نداری
امیدوارم کمکت کنه تا باز به خودت برگردی بشی دانه همیشگی عزیزم
منتظر خبرای خوب خوب هستم ناسلامتی تازه عروسی انقدر ناامید نباش هرچی از گذشتت خاطره داری بریز دور چه روحی چه اشیائ خیلی کمک میکنه که فراموش کنی