-
ممنون از جوابتون آقا ی khaleghezey
میدونین من بیشتر از اینکه از تحقیرای پدرشوهرم وخونوادش ناراحت باشم از شوهرم ناراحت میشم که بهم اهمیت نمیده و جوابشون رو نمیده و از همه بدتر اوامر همشون رو اجرا میکنه تو خونمون واقعا احساس پوچی میکنم چون خودش رو مالک من میدونه و مثل یه برده انتظار دارن تا هر چی بگن و بخوان انجام بشه
ولی به هر حال اینم تقدیر منه که بسوزم و بسازم
میخوام که از این به بعد رفتارم رو باشوهرم تغییر بدم وبهش نشون بدم که زیاد بهش وابسته نیستم
دیگه یه مدت کاری به کارش نداشته باشم و خودم رو ناراحت نکنم و توقعاتم رو از این هم کمتر بکنم
تصمیم گرفتم خودم رو با کارای خونه و خوندن کتاب و رمان سرگرم کنم تا دیگه بهشون فکر نکنم
می خوام یکم تغییرات تو زندگیم داشته باشم و اگه میشه شما دوستان هم کمکم کنین تا دیگه وضعم از این بدتر نشه
متاسفانه کلمه ی خونواده از زندگی من پاک شده
اگه میشه راهکارهایی رو پیشنهاد بدین که بتونم تو خونه انجامش بدم تا یکم وضعیت زندگیم عوض بشه
دیگه خسته شدم از گریه از اینکه مدام دنبال محبت و عشق همسرم هستم ولی حیفففففففففففف
می خوام دیگه بهشون فکر نکنم
ای کاش مدیر همدردی هم کمکم میکرد
- - - Updated - - -
ببخشید آقایkaleghezey من بقیه حرفاتون رو بعدا دیدم شما راست میگید من نباید کم بیارم
و لااقل بتونم حرفم رو بزنم و ازشون نترسم باید جرئتمندانه رفتار کنم نباید بزارم بیشتر از این منو له کنن
باید از این به بعد به اونا فکر نکنم وبیشتر به فکر خودم باشم باید تو خونه هم خودم رو سرگرم کنم تا فکر و خیال نکنم
و مواقعی که با خونواده ی شوهرم هستم سعی کنم باهاشون سرد رفتار کنم و رفتار جرئتمندانه داشتم باشم لا اقل حرفم رو بزنم
تایپیک بانو she و جنابsciرو یه بار خوندم و دوباره و عمیق تر میخونم می خوام به خودم ارزش بدم تو زندگیم
از اینکه بهم روحیه میدین واقن ازتون ممنونم الان احساس بهتری دارم
-
سلام دوستان
راستش الان داشتم تاپیک بانو she و جنابsciرو می خوندم راجه به رفتار منفعلانه و جرئتمندانه یه سوالی برام پیش اومد
قضیه ی هفته ی قبل رو که بهتون گفتم به نظر شما من اون موقع چه رفتاری داشتم بهتر بود ؟؟؟؟؟
اینکه پدرشوهرم وقتی گفت که بشینید تا ظرفا رو بشوره بعدا برین چه عکس العملی نشون میدادم بهتر بود
-اینکه بلند میشدم وبشقاب شوهرم رو تمییز میکردم و میشستم و بعد میرفتم خونمون
- یا اینکه همون موقع بلند میشدم و بچه رو برمیداشتم و میرفتم خونمون
- یا همون کاری که کردم و حرفی نزدم و صبر کردم که همشون میوه هاشون رو تموم کنن و من بعدش همشون رو شستم و رفتیم
_ یا اینکه بهتر بود همون موقع جوابشون رو میدادم و بهشون میگفتم که به غیر از من کسای دیگه ای هم اینجا هستن که این کارو بکنن
چون هرکاری میکنم نمیتونم این کار پدرشوهرم رو فراموش کنم
و یه سوال دیگه ما هر هفته پنجشنبه ها میریم شام خونه ی اونا به نظر شما این هفته برم خونشون و دوباره تحقیرهاشون رو تحمل کنم
یا نرم بهتره( که انطوریم با شوهرم با مشکل می خورم)
-
مسئله را خیلی بزرگ نکن. بعید می دانم منظور ایشان از این رفتار توهین باشد. احتمالا حاصل نگاه بسیار سنتی ایشان است که عروس، دختر خانواده است، و این کار ها هم مال دختر ها!
در هر حال به نظرم بهترین کار این بود که بشقاب خود و همسرتان را می شستید و همراه همسرتان قبل از تمام دشن بقیه، خداحافظی می کردید. خیلی بعید می دانم کسی می گفت "بشقاب بقیه چی".
همسرت را با خودت همراه کن عزیزم. :72:
-
سلام آویژه جان
مشکل منم همینه که همسرم باهام نیست تکیه گاهم نیست وقتی میخوام عکس العملی در مورد کارا و تحقیرها و حتی بعضی وقتا فحش های پدرشوهرم انجام بدم یادم میفته که شوهرم پشتم نیست و من هرکاری که بکنم بازم از اونا طرفداری میکنه باورتون میشه حتی به خاطر پدر مادرش حاضر به طلاق دادن من هستش تا اونا راحت باشن پریشب بهم گفت که بیا از هم طلاق بگیریم منم صراحتا بهش گفتم که من خونم رو ترک نمیکنم و و هروقت خواستی خودت اقدامات اولیش رو انجام بده برو درخواست بده
این یه نمونه از رفتارای پدر شوهرم هستش اگه بخوام همش رو اینجا بیارم باید یه طومار بنویسم تا وقتی که باب میل ایشون رفتار میکنم و دستوراتشون رو اجرا میکنم هیچ مشکلی وجود نداره ولی وقتی یه بار میرم خونه پدرم و برمیگردم دوباره کاراش شروع میشه فکر میکنم که عقده ای هستش
من معذرت میخوام که اینو میگم ولی اگه پدر شوهر و مادر شوهرم نبودن فکر میکنم که زندگیه من خیلی خوب بود چون همه ی کارای شوهرم به تحریک کردن اونا برمیگرده
خیلی ناامیدم از زندگی از همه متنفر شدم حتی از فامیل خودم بیچاره ها که گناهی ندارن ولی چون همشون با یه حس ترحم بهم نگاه میکنن خیلی بدم میاد از همه متنفر شدم همش گریم میاد از فامیل همسرمم متنفرم
از پدرشوهر و مادرشوهرمم متنفرم حتی یه بار هم تا حالا شوهرم رو نصیحت نکردن بخدا اگه فقط یه بار فقط یه بار پدرشوهرم باهاش صحبت کنه همه ی مشکلات من تموم میشن ولی به جاش همش نیش وکنایه ازشون میشنوم
دیروز رفته برای عید برای خودش تنهایی بلیط گرفته بره ترکیه با عموش می خواد بره بهش میگم پس من چی پس پسرت چی می خوای روز عیدی تنهامون بزاری میگه میمونی خونه با پسرت شبام مادربزرگش رو گفته بیاد پیشمون شما بگین ای انصافه
فقط به فکر خودشه . و میگه می خوام از زندگیم لذت ببرم به منم میگه من اینی که هستم دوس داری بمون دوس نداری به سلامت
من نمی دونم باهمه ی این کاراش و اینکه میگه دوست ندارم پس چرا برای رفع نیازش میاد پیشم اگه پای کس دیگه ای درمیون باشه اونوقت که حتی به رابطه نیازی نداشت که.................
-
عزیزم! از یه طرف می گی پدرشوهرم بهم توهین می کنه، از اون طرف می گی کاش یه کم شوهرم رو نصیحت می کردن؟!!
بانو! شما اگر بخواید می تونید تاثیر گذارترین آدم روی همسرتون باشید.
باید راهش رو یاد بگیری. رفتار های اشتباهت رو بشناس و اصلاح کن. مردا از زن غرغرو و شاکی خوششون نمیاد. از زن مهرطلب و آویزون هم همینطور. از زن بدون اعتماد به نفس هم. از زن گریه رو هم . از زن برچسب زن هم. از زن فخر فروش هم. از زنی که به خانوادشون بی احترامی کنه و ...
شما الان در این شرایط گیر افتادی. فعلا فکرت رو از جدایی و خودکشی و همه این ها خلاص کن. بیا تصمیم بگیر از همین شرایط به نفع خودت بهره ببری. چطور؟ بیا اشکال های کوچک و بزرگ رفتاریت رو بر طرف کن. بعد از یه مدت اگر دیدی همسرت هیچ تغییری نکرد، اون وقت تصمیم خواهی گرفت که با زندگیت چکار کنی.
در ضمن حواست باشه اینطور هم نیست که بعد از طلاق یهو دنیا بهشت بشه. اون موقع هم مشکلاتی خواهی داشت و معلوم هم نیست کم رنگ تر از الان باشه. مخصوصا تو جامعه ما که خودت بهتر می دونی ...
لطفا به عنوان یک تکلیف، کتاب " انسان در جستجوی معنا" از فرانکل رو بگیر و بخون.
در مورد سفر اخیر همسرتون اگر می دونی یک سفر کاری نیست و نبردن شما صرفا یک لج بازیه، یک شب که حالش خوب بود و دیدی از نظر احساسی بهم نزدیک ترید، با فراغ بال بشین در موردش باهاش حرف بزن. بگو " ممنون که حواست به ما هست که تنها نباشیم شبای عید رو. ولی می دونی چقدر دلتنگ کننده است که آدم شب عید کنار یارش نباشه؟! ... دلم می خواد کنار تو باشم. تو خانواده منی. همسرمی." دلیل هاش رو بشنو، عصبانی نشو. اگر حرفی زد جبهه نگیر. خودت رو عالم و محق ندون، اجازه بده خالی بشه... بعد بیا برامون بگو نتیجه چی شد....
مطمئنم خیلی مشکلات شما با حرف زدن ( حرف زدن درست که همراه با اعتماد سازیه، نه تخریب) درست می شه. تلاش خودت رو بکن و ناامید نشو خواهر گلم :72:
-
سلام دوستان
من دارم تمام سعیم رو میکنم که رابطم رو با شوهرم درست کنم
کتاب " انسان در جستجوی معنا" از فرانکل رو دانلود کردم ودارم میخونمش
دیگه کمتر گریه میکنم و سعی میکنم که خودم رو انقدر ضعیف نشون ندم وتا حدودی موفق شدم که شوهرم بهم نزدیکتر بشه
آویژه جان منظورم از اینکه پدرشوهرم , شوهرم رو نصیحت میکرد این بود که شوهرم به شدت تحت تاثیر حرف های اونا هستش و اگه پدرشوهرم با من و خونوادم خوب رفتار میکرد مطمئنم که رفتار شوهرمم بهتر میشد درواقع فکر میکنم که شوهرم از پدرش به شدت میترسه حتی تا حالا ندیدم که به حرفای پدرش نه بگه یعنی پدرشوهرم هر چی بخواد همون میشه دوسه روزه که پدرم صبحا میاد دنبالم منو میرسونه سر کارم وهیچ مشکلی وجود نداشت و شوهرمم حتی راضی به این کار بود ولی دیروز صبح پدرشوهرم پدرمو دیده بود اومده دنبالم- از دیروز خودمم متوجه شدم با اینکه شوهرم به من نمیگفت ولی فهمیدم که پدرشوهرم حرصی وناراحت شدن و امروز شوهرم بهم اجازه نداد که با پدرم برم و گفت که با تاکسی بری بهتره
اصلا نمیفهمم که پدرشوهرم چرا این کارا رو میکنه وقتی میبینه من خونه ی پدرم رفتم و برگشتم یه جریاناتی راه میندازه و با من قهر میکنه و اصلا منو آدم حساب نمیکنه
اما مواقعی که من خونه ی پدرم نمیرم شاید هفته ها با من خوب میشه
چند روزی هستش که پیاده روی رو شروع کردم و صبح ها میرم پیاده روی و خیلی حالم بهتر شده خیلی احساس خوبی میکنم
یه موردی که وجود داره و دلیلش رو نمیفهمم اینه که همسرم لحظه به لحظه رفتارش تغییر میکنه
مثلا وقتی کنار هم نشستیم و داره باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه یااز مشکلاتش میگه یا اینکه از رفتارش راجع به دوستاش میگه
بعد از اینکه منم میخوام یه حرفی بزنم یا یه نظری بدم متوجه میشم که اصلا حواسش به من نیست و به من گوش نمیده و تو عالم دیگه ای هستش یا داره به چیز دیگه ای فکر میکنه و مستقیم تلویزین رو نیگا میکنه
اونموقع خیلی ناراحت میشم یعنی منظورم اینه که فکر میکنم که یه لحظه پشیمون میشه که با من صحبت میکرده یا یه همچین چیزی
یا مواقعی که کاری باهاش دارم با هاش صحبت میکنم اصلا حواسش به من نیست یا اصلا به من توجهی نمیکنه وکلا ساکت میشه که خیلی عذابم میده
نمیدونم اصلا از رفتارش سر در نمیارم یه لحظه گرمه یه لحظه ی دیگه سرد
راستی یادم رفت بگم که در مورد سفر رفتنش باهاش صحبت کردم بالاخره فعلا تصمیم گرفته که مسافرت نره اگرم بره باهم بریم خداروشکر
-
درود بر بانو پشیمون
اولا ببخشید حواسم به تایپیکتون نبود:72: دوما یه کف مرتب بخاطر این موفقیت بزرگ :104:
سعی کن اولا ذهن خوانی نکنی یا کمترش کنی این عادت بهت آسیب میزنه.
دوما سعی کن اول روی خودت بعد روی شووووهرت تمرکز کنی و رابطتتون رو بهتر کنی.آفرین به بابای خوبتون که شما رو رسوند.حالا که شوووهرت میگه بهش بگو باشه عزیزم با اینکه دوست داشتم با بابام برم و اینجوری میتونستم بیشتر پیشت باشم و خیالم راحت بود که توی خیابون معطل نمیشدم ولی هرچی شوووهر خوشگل و مهربونم بگه میگم چشم. یعنی حرفت رو بزن ولی با زبون مهربونی که هم احساست رو بیان کردی هم شوووهرت نشون دادی براش ارزش زیادی قائل هستی و دوسش داری
در مورد حرف زدن خوب بستگی داره اولا در چه مواردی صحبت میکنین؟دوما در چه موقعیتی اینکارومیکنین.
بنظر من توی تایپیک بانو she جنا sci عزیز به چشمم خورد در این مورد و خلق موقعیت و مواردی که بهتره حرف زدن رو به تعویق بندازیم مطلب خوندم.
اولا ممنوعه ها رو میگم
وقتی لباس بیرون تنشه
وقتی تازه از سر کار میاد
وقتی خسته و عصبانی هستش
سر سفره غذا
جلوی تلویزیون
کنارش نشستین موقع رانندگی
بنظرم یک به حرفایی که میزنه خوب توجه کنین و گوش بدین وسطش ازش سوال بپرسین متوجه بشه دارین به حرفاش گوش میدین
اگه میخواین کاری رو براتون انجام بده اگه توی موقعیت های بالا بود بهش بگین مثلا عزیزم میخواستم در مورد موضوعی باهات صحبت کنن الا وقتشو داری؟اگه گفت بله بشین حرف بزن گفتش نه بگو باشه عزیمز ایرادی نداره میتونم بپرسم کی وقت آزاد داری در موردش صحبت کنیم.
اینجوری بعدشم توی این مسیر باید کم کمبری جلو و صبور باشی همین مسافرت رو خیلی خوب اومدی ایول :104: کارایی که مردا دوس ندارن رو انجام نده و کارایی که دوس دارن رو الان برات میزنم.
راستی وسط حرف زدن اولا سعی کن نوازشش کنی بهش نزدیک بشی با مهربونی باهاش حرف بزنی و سعی کن فعلا از زمان های کوتاه شروع کنی.
توی این تاار یکی از خانم ها هست خیلی براش احترام قائل هستم و واقعا وقتی پشتکارش رو میبینم لذت میبرم.
رفتن خرید همراه با مادرشون برای ایشون بعد 3سال!!! یه موفقیت بزرگ و شایدم خیلی بزرگ محسوب میشد.
پس سعی کن موفقیت هات رو هرچند بنظر دیگران شاید کوچیک باشه ولی واسه خودت بزرگ کن.
سعی کن شنونده خوبی باشی قتی حرف میزنه
تغييرات در بستر زمان به دست مي آيد همون صبور بودن
متمرکز شدن روي نقاط مثبت به جاي نقاط منفي
دادن شخصيت به همسر
( اگر همسرمان بايد نقاط ضعفش را حل کند، بايد هزينه آن را از بخش مثبت شخصيتش تامين کند)
دادن اعتماد بنفس شه شووووهر
آخ آخ دیر شد من برم برم منزل نهار آماده شده تا همسرم فرق سرم نکوبیده قابلمه رو :311: فعلا اینارو داشته باش تا برگردم بقیشو برات بنویسم روز خوش:72:
-
درود بانو پشیمون اینم سری دومش انصافا این موارد رو رعایت کنی بخدا شووووووهرت میشه همونی که دوس داری
فراز و نشيب هاي تغيير در بستر زندگي طبيعي است
يعني صبور بودن پرتلاش بودن و ادامه دادن مسير و نا اميد نشدن
لازمه ايجاد و حفظ روابط زناشويى سالم اين است
که طرفين برا خصوصيات و علاقه مندي ها و نيازمندي هاي يکديگر ارزش قائل شوند
زن و شوهر بايد مشخص كنند كه از يكديگر چه انتظاراتى دارند؟
خطاهاى يكديگر را در حضور ديگران بازگو نكنيد و گذشت داشته باشيد.
زن و شوهر از مسخره كردن يكديگر و گفتن سخنان طعنه آميز و دوپهلو پرهيز كنند
قبول کردن طرف مقابل بعنوان همسر با تمام نقاط قوت و کاستي ها
براي خود و همسرمان از صميم قلب و در درونتان احترام قائل شويم
سعي نکنيد حرف آخر را در زندگي شما بزنيد
زن عاقل با حرف و عملش به مرد مي فهماند كه جز او كسي را ندارد.
مواظب باشيد كاري نكنيد كه شوهرتان از خانه گريزان شود.
حتي براي خريد يك نان هم از شوهرتان تشكر كنيد.
به همسرتان بگوييد از همسري با او افتخار ميکنيد
مشكلات زماني برطرف مي شود كه مقداري از مشكل را از طرف خودتان بدانيد
عبارات کلي و منفي مثل تو هميشه .... تو اصلا .... تو هيچ وقت ... و تو خيلي ... استغاده نکنيد.
فعلا اینارو داشته باشین البته بازم هست ببین کدوماش بدردت میخوره.
پ.ن : چند روز قبل خیلی برام جالب بود چنتا روانشناس و روانپزشک کنار هم بودن یکیشون یه حرف خوبی زد
اگه یکبار به فرزندت میگی دوست دارم ایندفعه دوبار بگو.اگه دوبار میگی ایندفعه سه بار بگو.اگه ده بار میگی ایندفعه صد بار بگو.هیچوقت از گفتن این جمله دست نکشین و اینکه بهش افتخار میکنین(در مورد شوووهر و همسر هم همینطوره)
-
سلام دوستای گلم
از جناب خاله قزی به خاطر راهنماییهاش تشکر میکنم امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشند و خوشبخت.
امروز خیلی احساس خوبی دارم و خیلی خوشحالم فکر میکنم که خداوند صدای منو شنیده
رفتار شوهرم خیلی خیلی فرق کرده و داره خیلی بهتر از قبل میشه
البته ناگفته نماند که هنوز باهام مهربون نشده و بهم محبت آنچنانی نمیکنه ولی بازم من به همینم راضیم
امروز وقتی از سر کار برمیگشتم اومد دنبالم وگفت ناهار بریم بیرون دوتایی اصلا باورم نمیشد
این کارش خیلی منو ذوق زده کرد اصلا باورم نمیشد
از شما دوستان خواهش میکنم که منو راهنمایی کنین و کمکم کنین لطفا تنهام نزارید
-
سلام دوست من .من تا حالا براي شما پستي نذاشتم.
حالا كه حالتون عوض شده خدا رو شكر نام كاربريتون رو عوض كنيد تا هم به خودتون و هم به بقيه دوستان انرژي منفي نده.
بهتر درخواست بدي اين تايپيك هم قفل بشه تا عنوان تايپيكت كه اونم حس منفي داره به روز نشه.:47:
يه تايپيك جديد با انرژي مثبت بزن.:43::43::43::43::43:
ببخشيد جسارت كردم اين حرف ها رو خيلي وقت بود ميخواستم بگم ولي الان مناسب ديدم.:72::72::72: