دوش دور از رويت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سيلاب داشت
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش دور از رويت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سيلاب داشت
تموم راه عشقمون تمام این نیاز سرد
به دل میگم که غم مخور حادثه بود همینه درد
دیشب گله زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی
« حافظ »
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
«« حافظ »
میان ظلمت این کوچههای تودرتو
دلم گرفته به یاد تو ای گُل شببو
وقت است که می نوشم تا برق زند هوشم
وقت است که بر پرم چون بال و پرم آمد
*مولانا*
دلی دارم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
دیگه نمیشه گفت که عشق همیشه موندنیست
حالا دیگه تو فال ما نشونی از عاشقی نیست