سلام صبوری عزیز:72:
فکر کنم دخترید.من خیلی باشما آشنا نیستم .
چه دعای فوق العاده وزیبایی...
دوست دارم بارها وبارها بخونم چون شرح حال من بود.
:72::72::72:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام صبوری عزیز:72:
فکر کنم دخترید.من خیلی باشما آشنا نیستم .
چه دعای فوق العاده وزیبایی...
دوست دارم بارها وبارها بخونم چون شرح حال من بود.
:72::72::72:
سلام دوستان خوبم
حالو احوالم اصلا خوب نیست اما نمیخوام اینجا کسی رو ناراحت کنم.
فعلا...
سلام :72:
بنده از شما خواهش می کنم بیاید و اینجا ما رو ناراحت کنید !!! خب بیاید بگید چی شده شاید یکی تونست کمکی بکنه .:72::72:
اگه فکر می کنید با گفتن مشکلتون اینجا بهتون کمکی میشه بیاید و بنویسید.فکر نمی کنم کسی هم از دست شما ناراحت بشه.شما همیشه جانب ادب رو نگه داشتید و بعید میدونم پستتون کسی رو برنجونه.
فقط خدا :72::72::72:
سلام دیشب اون خواستگارمو دوباره دیدم.
رفتیم مغازه شوهر خواهرم واونم تو مغازه خودش بود.نمیدونم منو دید یانه اما من از دیشب حالم بده.نه برای اینکه عاشقش باشم فقط دوباره اون حس ناباوری اومد سراغم...
از خدا طلب ندارم چون نمیتونم داشته باشم.
اما نمیفهمم چرا منی که اینقدر احساساتیم ووارد رابطه دوستی نمیخوام بشم وسعی میکنم در حد توانم با نفسم مبارزه کنم وحتی جواب هرکسی روکه حس بدی روبهم منتقل میکنه نمیدم باید از نداشتن همدم خوب ومناسب رنج ببرم.
اینا منت سر خدا نیست اما کاش پسر بودم حداقل غصه سن وسالمو نداشتم.
اگر بگم خسته شدم کفر گفتم اما غم بزرگی تو دلم سنگینی میکنه که مثل جذرومد دریا میادومیره.
برنامه هامو دارم دنبال میکنم.امیدوارم فعالیت زیاد کمی حالمو بهتر کنه اما مساله اینجاست که اون کلاس بیشترشون 98-99 درصدشون ازدواج کردن ومن (نشون نمیدم)اما یه حس غریبی دارم.
یه چیزی امشب تو این تالاربیشتر به هم ریخت منو.شاید غیر منطقی باشه اما...
بهتره دیگه هیچی ننویسم.
امیدوارم همتون خوشبخت بشید.
سلام :72:
ممنون بابت پستی که برام گذاشتید.زیاد خودتون رو درگیر تاپیکهای تالار نکنید.من خودم خیلی وقت ازاد ندارم ولی اگرم داشتم نمیومدم زیاد تاپیکها رو بخونم.چون راحت تحت تاثیر قرار می گیرم.فکر کنم شما هم تاپیکی رو خوندی که بهمتون ریخت.
مقالات تالار ،نت برداری از همدردی و ... خیلی خوبه.البته خوبه که شما تو برخی تاپیکها پست میذارید.البته این پستهایی هم که میذاریم میتونه خودش یه جور تنش و استرس ایجاد کنه.ولی خب یه بخشی از انرژیمون رو به خودش اختصاص میده.بهتره گزیده تاپیکها رو انتخاب کنیم.تاپیکهایی که با روحیمون همخوانی داره رو انتخاب کنیم.من یه مدت نظرم نسبت به ازدواج داشت به کل سیاه میشد.تصمیم گرفتم یه مدت تو برخی تاپیکها نباشم تا بتونم با موضوع کنار بیام.البته نباید از واقعیت ها فرار کرد.
خوشحال میشم باز هم تو تاپیکم از نظراتتون بهره مند بشم. :72::72:
فقط خدا :72::72::72:
سلام ستیلا جون.:72:
فکر کنم دخترید.من زیاد باشما آشنا نیستم.
هیچی نمیگم چون خیلی خودخواهانه ست که حرفی بزنم.
اما واقعا ...
هیچی نمیتونم بگم.هیچی...
- - - Updated - - -
فقط خدا محترم امیدوارم خوشبخت بشید.
- - - Updated - - -
من واسه خوندن مساله دیگران اینطور نیستم...
این تنها مساله ای هست که نمیتونم ونباید حرفی بزنم.
earth عزیز
سعی کنید در همین فضا تمرین کنید که احساسات خود را کنترل کنید . اگر در هیمن فضای مجازی تمرین عقلانیت نکنید و احساسات خود را در مهار نیاورید در دنیای غیر مجازی می خواهید چه کنید . با وضعیتی که من از شما می بینم و تشخیص مسئله ناراحتی شما ، باید بگم بسیار آسیب پذیر هستید و بسیار بسیار نیاز دارید قوه عاقله خود را تقویت کنید . با اینکه در تالار این همه مقاله و تاپیک داریم که هشدار دهنده هست . با اینکه بارها گفته شده که وابسته نشوید ، احساسات را آبیاری نکنید ، با اینکه گفته شده محیط به اصطلاح موجه همدردی هم محل اطمینان برای اعتماد کردن و باور کردن افراد نیست و ماها همه فقط اینجا حرف میزنیم و چه بسا غالب ماها توان حرف زدن و در مقام حرف و سخن مثبت بودن را داشته باشیم و در عمل درجا بزنیم . اما شما استفاده نکرده اید و درس نگرفته اید و الان هم می خواهید بروز هیجان کنید حتی با گفتن اینکه نباید حرف بزنم ، حالم بد هست و ..... بهتر نیست تاپیک مرثیه سرایی احساسی را بخوانید تا بدانید با همین یکی دو پست در دو تاپیک دارید همین کار را می کنید و شاید بدون اینکه متوجه باشید حتی جلب توجه می کنید و دیگران را هم به سمت دم دادن به احساساتتان می خوانید . در حالی که با مدتی به همدردی نیامدن و تمرکز زدایی و توقف فکر می توانی مسئله را حل کنی ، به همین راحتی ، اما مشکل شما این هست که از این وضعیت احساسی لذت می بری و راه حل را در پیش نمی گیری .حواستان را جمع کنید وقتی این همه اینجا آسیب پذیر هستید و زمینه وابستگیتان بالا هست در دنیای غیر مجازی می خواهید چه کنید ؟!!!!!!!!
.
سلام فرشته مهربان:72:
حق باشماست من نباید به یک سری حرف اینجا اکتفا کنم.
من خیلی تلاش کردم وحالا دیگه خسته ام.
دوست دارم عمرم خیلی کم باشه اما واسه یکبارم که شده عشق واقعی رو تجربه کنم.
آخه من نمیفهمم چرا باید هر خواستگاری میاد به دلایل واهی وغیر معلوم با اینکه خیلی منو میپسندن درست سر به زنگاه همه چی تموم میشه.
درمورد موضوعی که ناراحتم باید بگم حق باشماست ومن وابسطه کسی شدم که هیچ ربطی به من نداره.
فکر میکنم این اعتراف کمی مساله رو حل کنه چون نمیخوام مرثیه سرایی کنم ونظر کسی بهم جلب بشه.
اگر حرف نزدن من حالمو بهتر میکنه هیچی نمیگم.
- - - Updated - - -
قصد منم از نوشتن این تاپیک اینه که بیشتر به عقلم پایبند باشم تا به احساسم.
تو دنیای واقعی جلو احساسمو میگیرم که اینجا درموردش حرف میزنم.
وگرنه موقعیتهای احساسی زیادی سر راهم بوده که ازشون با تمام سختیش گذشتم.چون باید عاقل باشم ودختر 32ساله رو چه به احساسی بودن.
اگر ننوشتن من دردی رو دوا میکنه که میدونم نمیکنه پس نمینویسم.
- - - Updated - - -
سلام شیدا جون:72:
من خواستم درمورد کتابم تو تاپیکت بنویسم اما فکر کنم امکانش واسه من نیست.