سلام در چه حالی چه خبر دوست عزیز.من تمام تایپیکاتو خوندم ولی به نظرم پست جناب نیکمرام واقعا برای شما کمک کننده است با تشکر از جناب نیکمرام
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام در چه حالی چه خبر دوست عزیز.من تمام تایپیکاتو خوندم ولی به نظرم پست جناب نیکمرام واقعا برای شما کمک کننده است با تشکر از جناب نیکمرام
جناب نیکمرام
1- در روند مشاوره ، یک مشاور سعی می کند ، ابتدا بار شدید بحران ایجاد شده را برای مراجع تا حدی تعدیل کند ، تا مراجع به علت فشار بار احساسی زیاد ، تصمیم عجولانه ای نگیرد
2-مشاور برای مراجع تصمیم نمی گیرد ، بلکه صرفا آگاهی هایی از راه های حل ممکن جهت حل مساله ایجاد شده ارائه می دهد و مسائلی که در آینده احتمال دارند مشکل ساز شوند را گوشزد می کند و تصمیم نهایی را بر عهده خود مراجع می گذاد
3-طلاق هم درست همانند ازدواج نیازمند ، داشتن آگاهی و مهارت های مناسب می باشد ، و اگر شخصی بدون کسب مهارت های لازم جهت طلاق دست به اقدام بزند ، بعد از طلاق به مراتب تعارض های پیچیده تری برایش ایجاد می شود که نه تنها وضع مراجع بهتر نمی شود که دچار پشیمانی و اجساس گناه هم می شود
4- خانم دلسا ، چه زندگی اش را با این آقا ادامه بدهد و چه ادامه ندهد ، می بایست ، مشکلای را که خودش ، شخصا دارد ، برطرف کند... چرا که در هر دو صورت مشکلات شخصی ایشون ، مثل عدم داشتن عزت نفس (دوست داشتن خود) عدم داشتن اعتماد به نفس ، عدم داشتن قاطعیت ، عدم داشتن مهارت های ارتباطی و.... همچنان برای ایشون ، سبب ساز مشکلات دیگر می شود
5- خانم دلسا اگر به طلاق رسیده بود ، در این تالار عضو نمی شد و تاپیک باز نمی کرد بلکه اقدام می کرد
جناب نیکمرام ممنون از راهنماییتون.
من تمام این مشکلات و مسائل رو میدونم ممنونم یادآوری کردید ولی تصمیم گرفتم بمونم یا خودساخته میشم یا فنا.
شاید در کلیات شباهت های زیادی داشته باشیم ولی جزئیات!!! دلیل اینکه تاپیک شما اومدم همین بود چون همسر شما رو با تمام وجودم درک می کردم.
شوهرم دیگه خودارضایی نمیکنه یعنی من نمی بینم که انجام بده.
مشکلش لاغری من نیست. چاق هم بشم همونه. تمایل و یا بقول شما رغبتی نداره.
فعلا که قراره بمونم. من توی این زندگی از هیچ لحاظی تامین نشدم ولی دارم خودمو پیدا می کنم. هدفام رو میشناسم.
خونه بهمون دادن که بریم اونجا یعنی قراره مستقل بشیم. من که امیدوارم به رفتنمون. چون هم اونجا واسه پوشش راحت ترم هم واسه رفتار کردنام.
البته واسه همین خونه هم هرچی بهش میگم کلید بده تا برم تمیز کنم ولی قبول نمی کنه میگه هنوز زوده!!! خودش تمایل زیادی به رفتن و دور شدن از اینجا نداره البته منم به اینجا عادت کردم و اینجا رو دوست داشتم.
سلام دلسا جان
پستهای شما را خواندم
من اینجا روی سخنم فقط با شماست و راهکارهایم نیز فقط برای شما و تغییرات مطلوب در شماهست . شما پتانسیل های خوبی برای تغییر وضعیت دارید و زندگی شما زمینه بهبود را دارد اگر به نکاتی که می گویم خوب توجه کنید و راهکارهای را به کار بگیرید .
به واقعیتهایی که می گویم خوب دقت کن :
1 - مرثیه سرایی به شما لذت می دهد
2 - مرتب تکرار کرده ای مرا نمی خواهد ... این به ظاهر غم را بروز می دهد اما در واقع شما از این که او نخواهدت یک نوع لذت می برید ، لذت منفی ... یعنی از احساس قربانی بودن ، دیده نشدن ، علیرغم تلاش و فداکاری مورد علاقه نبودن یک لذت پنهان می برید ....
3 - میل به مرثیه سرایی روند زندگی و روحیه شما را مغموم می کند برای مثال شما بیشتر به سوی گره در ابرو داشتن و عبوس بودن و شاد نبودن میل می کنید بدون آنکه متوجه باشید و بدانید و همین باعث انتشار انرژی منفی در فضای خونه و زندگی شما می شود و انرژی منفی هم دیگران را دفع می کند نه جذب .
4 - حتی اوقاتی که میل به توجه همسرت یا هرکس دیگری داری ، این میل همراه با ناامیدی هست یعنی میل داری اما امید به اینکه توجهی ببینی نداری و به عبارتی ذهن شما این میل را بایکوت کرده و مثل آقای گلان می گوید « من که می دانم نمیشه » و اینگونه یک انتشار انرژی منفی همراه انتظار و خواسته ات هست که جذابیت شما را از بین می برد .
5 - شما به ظاهر فرد صبوری هستید اما در واقع بیشتر اهل تحمل هستید در حالی که صبوری پویا هست و فعال ، اما تحمل انفعال و احساس ناکامی و احساس نارضایتی و کسالت روحی و عدم نشاط و رنج کاهنده و مرثیه سرایی را در پی دارد
و همه اینها ناشی ضعف اعتماد به نفس و دوست نداشتن خودت توسط خودت هست .
نیاز هست بدانم چقدر تمایل به تغییر داری تا راهکارها را ارائه کنم که به جایی برسی که :
زندگی کنی ... به گونه ای که با وجود سخت ترین مشکلات ، پر باشی از احساسات مثبت ، لبریز باشی از امید ، شور ، عشق ، تحرک ، و با شناط و شاداب و سرزنده باشی و مهمتر از همه این همه روی همسرت و ضعفهایش تمرکز نکنی و زنی باشی با قوت و قدرت و شهامت و جذاب در مسیر زندگی که از همینها لذت ببرد و ..... اینگونه آدمی اغلب اطرافیانش را جذب می کند نه دفع و تنها حسودان و کسانی که او را مثل یک رقیب می ببینند از او فاصله می گیرند که برای او مهم نیست .
چقدر مصمم هستی تغییر کنی ؟
اگر بخواهی شرط اولیه اینکه پستهایم را برایت ادامه دهم این است که دیگر از همسرت حرفی به میان نیاری و به ضعفهای او کاری نداشته باشی و به خودت بپردازی و تغییراتی که باید بکنی
سنگهایت را بطور جدی و نه احساسی با خودت وا بکن و تصمیم بگیر ... زود هم جواب نده که نشان از هیجانی شدن است . چون تغییر سختی دارد و رنج و صبر می خواهد و هلو برو توی گلو نیست ....
سلام... یکی از خوبی های چنین سایت هایی تضارب ارا و تجربیات است. در نظریات سرکار بالهای صداقت من به شخصه برخی از تذکراتشان را قبول دارم و آن را ضعف آکادمیک خود در علم روانشناسی میدانم. به عنوان مثال جمله ی ریر: ; مشاور برای مراجع تصمیم نمی گیرد ، بلکه صرفا آگاهی هایی از راه های حل ممکن جهت حل مساله ایجاد شده ارائه می دهد و مسائلی که در آینده احتمال دارند مشکل ساز شوند را گوشزد می کند و تصمیم نهایی را بر عهده خود مراجع می گذارد
در هر حال کسانی که بصورت گمنام اینجا نظر میدهند و وقت خود را بدون طلب پاداشی به دیگران میدهند انسان هایی با ارزش هستند. البته باز هم معتقدم تجربیات فردی مثل من که سه سال تمام سختی هایی در زندگی خود دیده میتواند به کمک برخی از دوستان بیاید.هر چند برخی از عزیزان به من گفتند:آقای نیکمرام قرار نیست هرکس مشکل شما را داشته باشد .پس کار دیگران را با نظریاتتان پیپچیده تر نکنید. نظریات بنده از باب دلسوزی بود که البته شما نپسندیدید.من اکنون تصمیم نهایی را بر عهده خودتان می گذارم اما به قول سرکار سنجاب در یکی از تایپیک ها "دخترها بعضی وقت هابه نوعی برخورد میکنند که به پسرها اجازه فریب خود را بدهند"...نظر من این است که خودتان را فریب ندهید...خانم بالهای صداقت می فرمایند که اول شما باید اعتماد به نفس پیدا کنید. خوب! راهش آیا میتواند این باشد که شما همیشه تلاش کنید به همسرتان محبت کنید عشق بورزید و بخواهید باهاشون ارتباط بگیرید و ایشان از آن طرف مرتب در ذوقتان بزنند؟ بروند همجنس بازی کنند؟ بهتان بگویند هیکل و فیزیک بدنتان را دوست ندارند؟ همه اش به قول خودتان یک نچ بزرگ به شما بگویند؟اتاق خوابشان را عوض کنند؟.... شما به واقع فرد بدون اعتماد به نفسی نیستید بلکه یک عامل بیرونی که همسرتان هستند اعتماد به نفستان را از بین برده اند؟ خوب!شما چگونه میتوانید در این شرایط از باقیمانده ی غرور و اعتماد به نفستان حفاظت کنید؟ ..اتفاقا برای ایجاد اعتماد به نفس در خودتان است که می بایست به قاطعیت روی بیاورید.......
مثبت اندیشی مناسب شرایطی است که امید ی باشد.من به شخصه سه سال تمام سعی کردم با مثبت اندیشی روابط خود و همسرم را زیبا کنم .اما نشد میدانید چرا؟ چون ذاتا به این زن حسی نداشتم.و همیشه ازش فراری بودم و ادامه زندگی موجب دلمردگی و ابتلایم به یک سری انحرافات هم میشد و این مطلب روز به روز کینه و نفرتم را از این زن که اتفاقا زن مومن و نماز شب خوانی بود بیشتر کرد!ببینید روابط شما و همسرتان عین قطب شمال سرد و یخبندان شده است و نمیشود در هوای یخبندان با رکابی بگردی و بگویی با مثبت اندیشی همه چیز زیبا می شود! اصلا همسرتان در هوای سرد قطب شمالذ میخواهید پگونه اراده کند؟ چگونه تصمیم بگیرد؟ چگونه ترک کند؟ ببینید مساله اینست که شوهرتان با این کم محلی ها و جدا خوابیدن ها علی رغم تلاش شما و مهربانی شما دارد به صورت غیر مستقیم و به زبان بی زبانی به شما پیام میدهد..... چگونه میتوانید پیام ایشان را نادیده بگیرید؟ این نادیده گیری پیام ایشان ثمره ای جز افزایش حس دشمنی ندارد!
فرمودید همسرتان خود ارضایی را ترک کرده پس دیگر مشکل چیست؟ چرا سراغتان نمی آیند؟......ببینید خانم دلسا من جای شما نیستم بالاخره در یک شهر کوچک و با مشکلاتی که سر راه یک زن مطلقه وجود دارد و مخصوصا شما که یک بچه هم دارید طلاق ناخوشایند است...اما ادامه وضع به این سیاق نیز دردناک و حتی بدتر است.
از این رو بود که ایده من جدایی موقت بود و دلایلی هم دارم.....ببینید تا زمانی که همسرتان انگیزه های مشترک با شما ندارند شما نخواهید توانست کاری از پیش ببرید.مردان به ذوق و شوق نیاز دارند و هرگاه شوقی در زندگی شان نباشد به خلاف هم کشیذه می شوند.بعید نمی دانم همسرتان ته دلش این باشد که شما مزاحم رشد و کمالشان هستید و زن های جذابتر از نظر ایشان موجب بالندگی ایشان میشوند.! اگر همسرتان شما را زندانبان خود بدانند شما نمی توانید در حبس ایشان را راضی نگه دارید و عاقبت سرخورده می شوید!.....در قران کریم آمده برای شما جفت هایی قرار دادیم که در کنارشان آرامش بگیرید(لتسکنوا الیها) آیا شما و همسرتان از کنار هم بودن حس آرامش و لذت می برید؟ آیا فکر نمی کنید خداوند ازدواج را برای کمال زوجین مقرر کرده و اگر بخواهد به عکس هدف پیش برود و تنها دلیل حفظ بنیان خانواده ای آبرو و مهریه و ترس و عواقب طلاق باشد مرضی ذات باری تعالی نیست؟..................................فرم ودید من برای خودم اهداف و فلسفه ای دارم! آیا هدفتان مورد رضایت خداوند هست؟ بهرحال اکنون این امری پذیرفته شده است که برخی مردان و زنان به هم تمایل جنسی ندارند...فکر نمی کنید چنین ادامه ای موجب انحرافات بیشتر شوهرتان و حس عذاب روحی او و نهایتا خشم خداوند از نهاد خانواده ای شود که نعوذ بالله همجنس بازی صورت بگیرد.!آیا امیدی هست شوهرتان ده سال دیگر نماز بخواند؟ آیا امیدی هست ده سال دیگر شما را مسبب بدبختی خود نداند؟ میدانم شما تقصیر ندارید اما علی ای حال علاقه دو طرفه مهمترین چیز در زندگی است.........................ببینید من برخلاف بسیاری از دوستان که نظرشان را فرمودند مرد هستم و از نقطه نظر یک مرد نظرم را به شما گفتم. مردان بهتر از همجنسان خودتان میتوانند ریشه مشکل شما را درک کنند.من که خود دردکشیده ام!
ببینید معجزه هم اتفاق می افتد ولی باید از راهش وارد شد. خداوند به بندگانش یاری می دهد ولی باید از راهش وارد شد. شما هم از راهش وارد شویذ تا خداوند یه یاری تان بشتابد. توکل کن و بدان که خداوند نیایش های خالصانه را می شنود و کمک میکند. ولی بیهوده نباید مته بر خشخاش گذاشت.......
شوهر شما وقتی واژه افسردگی روحی را با وجود داشتن شغل و همسر خوب و فرزند سرچ میکند و اتاق خوابش را از شما جدا میکند میتواند معنی اش این باشد که او توان لازم برای عبادت و تغییر را در خود نمی بیند.شما وظیفه دارید این توان را به ایشان بدهید......حتی اگر جدایی موقت یا حتی جدایی دایم راه حل باشد!.....مهم این است که شما اجازه ندهید او سرخورده و افسرده و ضعیف و بی ایمان ادامه بدهد......ادامه زندگی به این صورت روز به روز کینه و حس تنفر را در ایشان تقویت میکند و بعدها جدایی موقت با این همه خاطرات تلخ او از این زندگی به جدایی دایم تبدیل می شود .در هر حال او اگر این زندگی را واقعا واقعا از ته دل نخواهد تلاشتان نتیجه بخش نمی شود. . عقیده من این است که نظریات دوستان را توجه کن اما نظریه من را هم حداقل به عنوان آخرین راه حل گوشه ذهن تان داشته باش.....هر چند میدانم از نظرات من اصلا خوشت نمی آید چون تلخ است.اما در هر حال یک پایان تلخ هم بهتر از یک زندگی سخت و پرگناه است...
میدانید لواط حکمش اعدام است؟ به نظر شما آیا نگه داشتن چنین زندگی به این شکل آن هم بدون عاطفه خوب است؟ و اصلا ارزشی دارد؟ هرچند من راه حل هایم را گفتم اگر نتیجه نداد به نظر من طلاق برایت خوشبختی بهتری به ارمغان دارد. تا زندگی با مسایل عجیبی چون همجنس بازی! بنشین ببین خدا از تو چه میخواهد خواهرم. همان را بکن و توکل کن. نترس که ترس برادر مرگ است . شما لایق بهترین زندگی و عشق هستید. حتی اگر نشد که نشد زندگی را حفظ کنی .خدا را چه دیدی شاید بعدا با کسی ازدواج کردی که از زن لاغر خوشش بیاید.... مثبت اندیشی اینجا کاربرد دارد خواهرم
دکتر سعید صاحب کشاف میتواند به شما کمک کند .... داروهی چاقی میتواند به شما کمک کند.....ورزش و کم خوری شوهرتان می تواند به شما کمک کند.....از بین بردن اضطراب شوهرتان و افسردگی روحی و روانی و تغییر فکر ایشان که شما را دیگر زندانبان خود ندانند میتواند به شما کمک کند.....نذر و نیاز و توسل به امامان میتواند به شما کمک کند.اگر هیچ کدام نشد طلاق میتواند در حد خود به شما کمک کند...رفع کبد چرب که موجب ترشح هورمون های زنانگی در مردان میشود میتواند در از بین بردن میل شوهرتان به همجنس گرایی کمک کند......................ببخشید از اطاله کلام...من اقرار میکنم که سواد روانشناسی ندارم ولی در مورد این مشکل به خصوص شما چون سه سال و نیم از عمرم درگیرش بودم به نوعی دکترایش را اخذ کرده ام. و هدفم از حضور در این سایت این است که بتوانم از تجربه خود در اختیار دیگران قرار دهم تا حداقل مرهمی بر زخم هایم باشد....برایتان در کنار مشکل خودم دعا میکنم.امیدوارم زندگی مشترکتان به پیروزی ختم شود.......................آمیییییییی ! :72:
- - - Updated - - -
سلام. ببخشید اگر زیاد فضای تایپیکتان را اشغال میکنم اما دوست داشتم بدانید که بنده قطعا میدانم شما شرایط بدی دارید و واقعا طلاق یا اقدام عملی برای یک خانم جوان آنهم در شهری کوچک و هزار متاسفانه در جامعه بیش از حد سنتی ما کاری سخت و دلهره آور است مخصوصا شما که بچه دارید از این رو شما را درک میکنم. حتی من که مرد هستم و با همسرم هم استانی هم نیستیم اما واقعا یکی از دلایلی که طی سه سال اقدام عملی نمیکردم ترس از قباحت طلاق و حرف مردم بود چه برسد به شما که هم خانم هستید و هم بچه دارید. با همه این وجود معتقدم ادامه وضعیتتان به این شکل هم دشوار و غیر
ممکن است . تجربه ای که خودم از زندگی آموختم این است که ترس و شرم برابر مرگ است. من سه سال و اندی پیش که همسرم را عقد کردم متاسفانه علاقه خاصی بهشان نداشتم ولی همواره شرم از روی والدین و نیز عذاب وجدان مانع از طرح مساله طلاق توسط من میشد و نتیجه این شد که علی رغم تلاشم برای مثبت نگری و محبت های پی در پی من به همسرم نهایتا باز هیچوقت سرحال نبودم و به شدت بی انگیزگی را حس میکردم و این بی انگیزگی موجب اضطراب و استرس و عدم موفقیت های پی در پی ام در زمینه های درسی و کاری میشد و البته از خدا هم دور شدم. در حقیقت آن دوران مثبت اندیشی من در مورد زندگی ام بیشتر دعا و امید به معجزه بود (مثبت اندیشی
منفعلانه)اما پس از اینکه جرات به خودم دادم و ندای عقل را پاسخ گفتم علی رغم شرم و خجالتی که برایم داشت اما در این دو ماه جدایی زندگی موفقتری داشتم و توانستم چندهزار صفحه درس بخوانم و کارهایی که سه سال معلق بود را دوباره اـغاز کنم. البته روزهای اول فشار زیادی تحمل میکردم از این بآبت که سه سال از بهترین ایام عمرم را برای یک زندگی مشترک بدون عشق و پیشرفت فدا کردم.. اما یک آن پیش خودم فکر کردم فکر به گذشته ناموفق چیزی نیست که خدا از من میخواهد بلکه او از من اصلاح از امروز را میخواهد و به این ترتیب توانستم بر افسردگی ام فایق شوم. و درس ها و کارهایم را بکنم(مثبت اندیشی فعال) ببینید آنچه من به شما توصیه میکنم
این است که از مثبت اندیشی منفعل بپرهیزید و به مثبت اندیشی فعال روی بیاورید....خدا از کسی حمایت میکند که بلاتکلیفی و صبر بدون پشتوانه را کنار بگذارد. شما حتی اگر خودتان را هم دوست داشته باشید اما متاسفانه شخص مقابلتان حاضر نیست با شما همراهی کند.این چنین دیدگاهی در همسرتان خطرناک است. بحث این است که تمام مشکل شما اعم از افسردگی و ناامیدی و عدم اعتماد به نفس بخاطر عدم حمایت و عشق همسرتان است شما باید علی رغم ترس و دلهره تان از عواقب طرح موضوع به مسیر برخورد فعال روی بیاورید وگرنه ده سال دیگر دچار بیماری های روحی شدید و غیر قابل کنترلی میشوید...آنچه
باعث میشود برایتان بنویسم اینست که شما دچار ترس از برخورد فعال با مشکلات مشترک خود و همسرتان هستید و علی رغم اینکه نظر من را قبول دارید به راحتی از کنارش میگذرید و نادیده میگیرید که البته تصمیم با شماست. ولی جامعه ما هم آنقدر بی وجدان نیست که یک زن مطلقه پذیرفته نشود یا حتی نتواند باز ازدواج کند.
من مطلقا عقیده ندارم شما خانم بدون اعتماد به نفسی هستید یا دوست دارید قربانی باشید ...ممکن است افرادی اینگونه باشند اما شما گفته اید همسرتان شما را اصلا نمی بوسد ! گفته اید وقتی دستش را میگیرید رویش را برمی گرداند! میگویید میگوید از ظاهرتان راضی نیست و از ارتباط با شما فرار میکند !میگویید اتاق خوابش را جدا کرده! خب اینها نشان نمیدهد شما دارید منفی بافی میکنید اینها نشان میدهد شرایط شما به واقع خسته کننده است و شما واقعیت را می گویید و ادامه اش هم موجب عمیقتر شدن بحران روحی تان می شود. شما تایپیک اولتان اینقدر دلمردگی و ناامیدی از آن نمی بارید ولی الان عنوان تایپیکتان دلسردمان میکند! من توصیه ام به حفظ زندگی شماست و مثبت اندیشی فعال را پیشنهاد میکنم به آن معنی که شما نباید اجازه تحمیل شده بودنت را به همسرت بدهی بلکه طلاق را به عنوان یک تهدید به همسرت نشان دهی.به واقع اگر همسرتان بودن شما برایشان مهم باشد تلاشش را برای اصلاح به کار خواهد گرفت اما اگر واقعا شما را نخواهد حذفش از زندگی تان موجب آرامش روانی بیشتری برای شماست و از یک فرد همجنس باز راحت شده اید. اتفاقا شما گزینه ی طلاق را روی میز قرار بدهید تا ایشان فکر نکند شما انسان ضعیفی هستید که او هر طور دلش بخواهد پیش برود . مطمن باشید اگر پدر و مادرتان مشکلاتتان را بدانند بهترین حمایت را از شما می کنند و سرزنشتان هم شاید نکنند.از صمیمیت و ارتباطتتان با پدر و مادرتان هم بنویسید تا بهتر شرایطتتان ارزیابی شود. ایا خانواده حامی دارید؟.....
.من به عنوان یک مرد سخن گفتم و معتقدم در این شرایط آقایان مشکل شما را بهتر حلاجی می کنند. خانم ها اصولا منظور بی رغبتی و بی میلی مردان را خوب درک نمی کنند و به حساب بالهوسی آنان می گذارند اما این تفکر درست نیست.مساله دیگری هم که هست این است که متاسفانه ابتلای چند ساله همسرتان به خود ارضایی ایشان را به شدت خیالباف کرده که من فکر نمی کنم بتواند با شما به راحتی کنار بیاید.میدانید دست خودش نیست نه اینکه نخواهد.... حرف پایانی:خواهرم تلاشت را بکن نظریات دوستان و من را امتحان بکن اما اجازه نده انفعال (پست آخرت به من نشانه ی مثبت اندیشی منفعلانه ی شماست)تو را به سرخوردگی بکشاند در آن صورت در پیشگاه خداوند مسوول جوانی خودت هم خواهی بود. دندان اگر پوسیده باشد راهی جز کندن آن نیست ولو بخواهی با روکش نگهش داری بالاخره دردش تو را مجبور به قلعش میکند..توکل داشته باش و اصلا نترس و بدان که عاقبت با تو است شما لایق زندگی شادتری هستید.:72: :72:
در هر حال کسانی که بصورت گمنام اینجا نظر میدهند و وقت خود را بدون طلب پاداشی به دیگران میدهند انسان هایی با ارزش هستند.
بله آقای نیکمرام منم از شما و همه دوستانی که دلسوزانه بهم راهنمایی می کنن واقعا سپاسگزارم و واسشون دعا م یکنم.
خانم بالهای صداقت می فرمایند که اول شما باید اعتماد به نفس پیدا کنید.
با بالهای صداقت عزیز موافقم. من اگر اعتماد به نفس خوبی داشتم دیگه از این برخورداش ناراحت نمی شدم و توی خودم نمی ریختم بلکه در زمان مناسبی بهش یادآوری می کردم. و با اعتماد به نفس، قاطعیت هم پیدا می کردم
.
مثبت اندیشی مناسب شرایطی است که امید ی باشد.
من هنوز ته مونده امیدی دارم نمی خوام بعدا پشیمون بشم و بگم کاش و کاش و کاش
ببینید مساله اینست که شوهرتان با این کم محلی ها و جدا خوابیدن ها علی رغم تلاش شما و مهربانی شما دارد به صورت غیر مستقیم و به زبان بی زبانی به شما پیام میدهد.....
یه شاید هم وجود داره، شاید هنوز با خودش کنار نیومده باشه، به امید این شاید موندم. میگم شاید برگرده.
فرق همسر من با شما اینه که شما کاملا قاطع و بی رو دروایسی و مثل یک مرد احساستون و حقیقتو به همسرتون گفتین ولی من هنوز چیزی نشنیدم پس امیدی هست.
ادامه وضع به این سیاق نیز دردناک و حتی بدتر است.
زجر آور و بیش از اندازه دردناکه ولی میخوام از نو تلاش کنم
از این رو بود که ایده من جدایی موقت بود
جدایی دائم از موقت واسم قابل تحملتره همین الان هم مثل جدایی موقت می مونه دیگه.
میدوارم زندگی مشترکتان به پیروزی ختم شود.......................آمیییییییی ! :72:
امیدوارم
- - - Updated - - -[/QUOTE]
- - - Updated - - -
- - - Updated - - -
ممنون فرشته مهربان
تمام حقایقی که گفتید رو قبول دارم و تاییدشون می کنم. واقعا بعضی از روزا می شه که دوست دارم توی خودم باشم دوست دارم غم بخورم. انگار با این غم ها و این گلایه ها ارضا میشم. تصویرسازی می کنم و چهره ای درهم پیدا می کنم. اینکه میگید لذت می برید آره درسته!!!!! لذت منفی. همیشه با خودم میگم مطمئنم اگر برم طرفش پس میزنه منو و دقیقا همین اتفاق هم میفته.
1- تمایل زیادی دارم که تغییر کنم . میخوام زندگیمو بسازم واسه خاطر خودم واسه خاطر دخترم. خیلی دوست دارم تغییر کنم. دوست دارم حس خوبی نسبت به خودم داشته باشم.
2- شرطی که واسم گذاشتید خیلی سخته . سخته که از همسرم چیزی نگم ولی تمام سعیمو می کنم که دیگه ازش چیزی نگم.
از دیشب تا الان که پستتون رو خوندم روی حرفاتون فکر کردم (خیلی دوست دارم تغییر کنم ولی امیدم از 10 شاید 2 باشه)
من از تغییر خودم شروع می کنم. من خودم توی خراب کردن و به اینجا رسیدن زندگیم نقش پررنگی داشتم پس سعی می کنم توی درست کردنش هم پررنگ باشم.
آقای نیکمرام عزیز
تشکر که راهنمایی می کنید و از حرفاتون استفاده م یکنم . خودتون هم میدونین که طلاق واسه زن چقدر بده اونم برای منی که بچه دارم و از لحاظ مالی هم مستقل نیستم ولی به فرض اگر من هم بخوام واسه طلاق اقدامی کنم مجبورم توافقی باشه که هم دخترمو ازم می گیرن و هم باید مهریمو ببخشم. من لذت بودن با دخترم رو با دنیا هم عوض نمی کنم.
سلام...به امید آنکه بهترین نتیجه و سرنوشت برایتان اتفاق بیافتد . امید و توکلتان به خداوند را از دست ندهید. من و شما تقریبا مشکلاتی عکس هم را تجربه میکنیم... شوهرتان را هم درک کنید او هم ته قلبش آرزو دارد زندگی شیرینی برایتان بسازد... امیدوارم به زودی شور و شوق و سرور را در کلماتتان احساس کنیم...دنیا جهان کمبودهاست و انتظاری بیش از این از آن نمی رود... سرنوشتتان برایم مهم است. شعر زیر تقدیم شما :دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و توامروز می آید از باغ بوی بهار من و توآن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و دردغیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغامروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو غرق غباریم و غربت با من بیا سمت بارانصد جویبار است اینجا در انتظار من و تواین فصل فصل من و توست فصل شکوفایی مابرخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و توبا این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیمدر باغ می ماند یا دوست گل یادگار من و توچون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارممن می روم سوی دریا جای قرار من و تو از : سلمان هراتی
- - - Updated - - -
سلام...به امید آنکه بهترین نتیجه و سرنوشت برایتان اتفاق بیافتد . امید و توکلتان به خداوند را از دست ندهید. من و شما تقریبا مشکلاتی عکس هم را تجربه میکنیم... شوهرتان را هم درک کنید او هم ته قلبش آرزو دارد زندگی شیرینی برایتان بسازد... امیدوارم به زودی شور و شوق و سرور را در کلماتتان احساس کنیم...دنیا جهان کمبودهاست و انتظاری بیش از این از آن نمی رود... سرنوشتتان برایم مهم است. شعر زیر تقدیم شما :دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و توامروز می آید از باغ بوی بهار من و توآن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و دردغیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغامروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو غرق غباریم و غربت با من بیا سمت بارانصد جویبار است اینجا در انتظار من و تواین فصل فصل من و توست فصل شکوفایی مابرخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و توبا این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیمدر باغ می ماند یا دوست گل یادگار من و توچون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارممن می روم سوی دریا جای قرار من و تو از : سلمان هراتی
- - - Updated - - -
سلام...به امید آنکه بهترین نتیجه و سرنوشت برایتان اتفاق بیافتد . امید و توکلتان به خداوند را از دست ندهید. من و شما تقریبا مشکلاتی عکس هم را تجربه میکنیم... شوهرتان را هم درک کنید او هم ته قلبش آرزو دارد زندگی شیرینی برایتان بسازد... امیدوارم به زودی شور و شوق و سرور را در کلماتتان احساس کنیم...دنیا جهان کمبودهاست و انتظاری بیش از این از آن نمی رود... سرنوشتتان برایم مهم است. شعر زیر تقدیم شما :دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و توامروز می آید از باغ بوی بهار من و توآن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و دردغیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغامروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو غرق غباریم و غربت با من بیا سمت بارانصد جویبار است اینجا در انتظار من و تواین فصل فصل من و توست فصل شکوفایی مابرخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و توبا این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیمدر باغ می ماند یا دوست گل یادگار من و توچون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارممن می روم سوی دریا جای قرار من و تو از : سلمان هراتی
اولین قدم این هست که امیدت را بالا ببری .... یعنی اینکه بنشین و تواناییهایت را مرور کن و چنان بخواه که تغییر کنی و چنان اراده ات را محکم کن که اون 2 بیشتر بشه ... اگر چه همین 2 از 10 هم کم چیزی نیست ، یعنی پتانسیل امید را داری و قدرت حرکت فقط باید شارژش کنی . برای این کار بهتره تصویر سازی کنی از نتیجه تغییراتت . اینکه چه حال و اوضاع خوبی پیدا می کنی و چقدر زندگی آسون تر میشه و ...... همین تصویر سازی انگیزه را بالا می برد .
در این زمینه فعلاً تمرین کن تا گامهای بعدی را به مرور بگویم
دلسای گرامی ، روحیه ی پرتلاشت خیلی دوستداشتنی هست
اینکه با وجود همه مشکلات ، واقعا می خواهی مشکل را حل کنی و نه اینکه صورت مساله رو پاک کنی ، خیلی خیلی ستودنی هست ، آفرین:104: به خودت افتخار کن و مطمئن باش دخترت نیز از مادرش می آموزد که در کشاکش هر مشکلی ، سریع خودش را نبازد ، بلکه قوی باشه و مجکم:72:
خوشحالم که فرشته هم به تاپیکت اومد
تاپیکت رو دنبال می کنم و از تجربیاتم برایت می نویسم ، امیدوارم بتونه کمک کننده باشه
برای افزایش امید
با خودت فکر کن ، همیشه ، خواهان چه چیزی بودی؟ چه چیز شخصی رو می خواستی بدست بیاری؟ مثلا توی دوران نوجوانی ات ، توی دوران تحصیلت ،چه توانایی رو در خودت می دیدی که دلت می خواست توی اون زمینه به مراتب بالاتر برسی
مثلا یه رشته ورزشی یا اینکه توی جمع اینگونه افراد بودن
مثلا یه رشته هنری ، داستان نویسی ، نقاشی ، موسیقی ، خیاطی ، شعر گفتن ، یا در جمع اینجور آدم ها بودن
مثلا یه رشته مذهبی ، حفظ قران و آشنایی بیشتر با دین
مثلا ادامه تحصیل ، توی رشته ای که خیلی علاقه داری به مدارج دکترا برسی و استاد دانشگاه شوی
مثلا توی طراحی دکوراسیون و یا مد
مثلا افزایش سطح زبان انگلیسی و مترجمی عالی و ....
و یا ... خیلی چیزهای دیگه
برای من اولش خیلی سخت بود که بخواهم روی یکی از این مثال ها ف تمرکز کنم
و اولین چیزی که خیلی برایم اهمیت داشت این بود که " یک زندگی بی دغدغه و آرام را در کنار همسرم و فرزندم داشته باشم" یعنی دلم می خواست ، مثل هر زن دیگری ، برای شوهرم و فرزندم غذا درست کنم ، با هم باشیم ، عصرها بریم بیرون ، یا یه فیلم رو دور هم خانوادگی تماشا کنیم و ... از همین دست خواسته ها
ولی یه چیزی مثل خوره توی ذهنم بود : " شوهرت که تو رو ترک کرده و رفته و اصلا هم تو رو نمی خواد " .... یعنی همش تا می خواستم یه ذره مثبت باشم و آرام بگیرم ، این فکر مثل خوره تمام وجودم رو فرا می گرفت و ناخودآکاه حس اینکه هیچکس منو دوست نداره تمام وجودم رو فرا می گرفت و بدتر از اون ، یاد حرفها و رفتارهای سرد شوهرم که می افتادم ، داغون تر می شدم و انگیزه ام رو از دست می دادم
تاپیک "اگر بال داشتم (کلیک کن) " را بخون از پست 9 به بعد که مدیر اومد و بهم تلنگر زد ، دیدم این همه مرثیه سرایی و از غم عشق و دوری شوهرم بگویم ، فایده ای جز بیشتر تحلیل رفتن احساس من نخواهد داشت
پس واقعا تصمیم گرفتم که بخواهم و تغییر کنم
سعی کردم خودم رو از نو بسازم ، خودم را دوست داشته باشم و مهم تر از اون اولین خواسته ام را جامع عمل پوشوندم
یعنی خواسته " یک زندگی بی دغدغه و آرام را در کنار همسرم و فرزندم داشته باشم"
درسته شوهرم کنارم نبود و من نمی دیدمش ( وچقدر حسرت می خوردم و با خودم می گفتم کاش شوهرم با من سرد بود و بی توجه ولی ، حداقل یک ساعت در روز می بود ... کاش شوهرم فلان می بود ولی پیشم می بود ...یعنی تصور کن ، که من با چه حسرت و دردی سعی می کردم برخودم مسلط باشم و زندگی بی دغدغه را تجسم کنم )
درنهایت گفتم : من خواهان یه زندگی آروم و بی دغدغه هستم ، حالا چه شوهرم باشه ، چه نباشه ،زبونم لال گیرم ، شوهرم فوت شده بود ، من که نباید از غم از دست دادنش خودم و فرزندم رو فنا کنم
پس سعی کردم ، روال زندگی ارام و بی دغدغه را برای خودم و دخترم پدید بیارم
با گرفتن تمرکز ذهنم از روی شوهرم و مسائل مربوط به اون ( یعنی فکر نکردن و حلاجی نکردن این موضوع که --- خوب آخرش که چی ، اون که منو نمی خواد---- یا من مرتب دارم وقتم رو هدر می دهم ----یا عمرم تباه شد ----یا اگر من باهاش ازدواج نمی کرم ، بهتر می بودم ----یا اگر طلاق نگیرم ، دیر میشه ---- یا اگر طلاق بگیرم شاید بهتر بشه )
و .... کلا ذهنم رو از هر چیز منفی پاک کردم و سعی کردم ، کمتر به این مسائل فکر کنم ...
یادمه از همین تالار یادگرفتم ، در طول روز یه زمان مشخصی رو اختصاص بدهم به غصه خوردن ، و فقط توی همون زمان به این موضاعات ناراحت کننده فکر کنم و غصه بخورم ...به خاطر همین تا می خواستم غصه بخورم ، به خودم می گفتم باشه ، موقعش که شد ، در این خصوص هم غصه می خورم ،
اولش خوب بود ، به ظاهر سعی می کردم که شاد باشم و فقط اون مدت زمان رو آه بکشم و غصه بخورم ،یعنی تمام روز رو به امید اون لحظه که تنهایی می نشینم سرسجاده و با خیال راحت گریه می کنم و با خدا راز و نیاز می کنم ، طی می کردم ، یه جورایی از صبح خودم رو شاد و سرگرم نشون می دادم که انگار زندگی روال عادی خودش رو داره ، به امید رسیدن به اون لحظه که با خودم خلوت کنم
مدتی زندگی بر همین منوال ظاهرسازی گذشت تا یه کم ذهنم عادت کرد ، یعنی زندگی برام روتین شد
دیگه ظاهری شاد نبودم ، واقعا شاد بودم و از داشتن آرامش لذت می بردم ، کار روزانه ام را با خوشحالی واقعی انجام می دادم و خوب بودم ............ اون لحظه خلوت و غصه خوردن رو هم داشتم ولی در تمام روز با من نبود ، سر موقعش که می شد با خودم خلوت می کردم و بعدش که دلم رو خالی می کردم ، دوباره برمی گشتم به حال خوشم ، قبل از غصه خوردن
و بعد کم کم دیدم ، این چه کاری هست که من سر یه موقع بخصوص می شینم و غصه می خورم و حال خودم رو از اون شادی که دارم ، خراب می کنم !!!!)
این بود که من کم کم این مرحله " یک زندگی بی دغدغه و آرام را در کنار همسرم و فرزندم داشته باشم" را بدست آوردم === هرچند شوهرم در کنارم نبود
و بعد رفتم سراغ مرحله بعدی ، یعنی پیگیری کردم اون مثلا ایی که اون بالا برایت نوشتم