-
تو رو خدا سرزنشم نکنید به حرفام گوش کنید .. خیلی حالم بده خیلی
با هم حرف زدیم ، غیر مستقیم مستقیم نمیدونم خودمم یعنی چی ؟ نمیدونم چی شد اصلا !
فقط میدونم هر دومون احساساتی شدیم خیلی زیاد .. فهمید حالم خوب نیست .. ازم خواست دستشو بگیرم تا اروم شم
من قبول نکردم .. اما با تمام وجود دلم میخواست دستشو بگیرم .. نمیدونم چی مانعم شد .. اما خدا رو شکر
من دختر ناپاکی نیستم .. بعضی چیزا حالیمه
با احساساتم چکار کنم ؟؟
- - - Updated - - -
دلم میخواد بخوابم بیدار شم ببینم همش یه خواب بوده ......
- - - Updated - - -
قبول حقیقت از بیان حقیقت سخت تراست
این جمله بالای صفحه ام بود کاش همه چی به همین راحتی بود :47:
-
سنجاب عزیزم،
هم برات ناراحتم هم خوشحال.
نه بذار اینجوری بگم، ناراحت نیستم. برات خیلی خوشحالم. ولی به شدت میترسم.
عزیز دلم، فکر کن داری یه جا راه میری، که از قضا شیب دار هم هست.
یهو مثل این فیلمای تخیلی، مسیرت منجمد میشه. منجمد و لیز.
اگه یه دست از بیرون نگرفته بودت سر خورده بودی رفته بودی به... معلوم نیست کجاها!
به اینکه درست پیش رفتی یا نه کاری ندارم. (که البته خدا رو شکر که کمکت کرده)
ولی به چشم فرصت ببین این موقعیت رو.
حالا که حرفش پیش اومد، بهش بگو چه اعتقادی داری و سر اعتقادت بمون. (یعنی اگه کات کردنه، کات کن و سر حرفت هم بمون.)
دیگه یا این وری یا اون وری دیگه!
- - - Updated - - -
هر چی دلت میخواد بگو سنجاب جان.
بذار یه کم سبک بشی.
:72:
-
اره میدونم، باید میپرسیدم اما وقتش که رسید ترسیدم از حقیقت ترسیدم اصلا دلم نمیخواست چیزی بشنوم
من خودم هر کسی بود کلی حرص میخوردم دختر ساده ای نیستم حواسم هست
چون فرصتش اتفاق افتاده میپرسم
- - - Updated - - -
خیلی بد بود نمیدونستم چکار کنم خیلی زیاد ترسیده بودم
اونم خیلی زیاد خوب بود
ترو خدا در موردش فکر بد نکنید، نمیدونم چی شد یا چه حالی داشت که همچین حرفی زد
-
به نظر من حرفات رو بهتره به صورت سوالی نگی.
شما نظر و عقیده ت رو بگو. نمیدونم بسته به شرایط، یا به هر ادبیاتی که خودت داری بگو.
قاعدتا اونم اگه حرفی داشته باشه به دنبال صحبتات و بیان اعتقاداتت حرفاشو میگه.
شاید بهتر باشه اول اینجوری امتحان کنی. اگه دیدی برات شفاف سازی نمیکنه و داره به حاشیه میره، دیگه مستقیما بگی.
بعد همونطور که خودت گفتی، نتیجه هر چیزی ممکنه باشه و باید خودت رو برای بدترینش هم آماده کنی.
نگران نباش خدا کمک میکنه.
ما هم هستیم در خدمت:72:
- - - Updated - - -
یه چیز دیگه سنجاب، با این وضعیتی که الان پیش اومده،دیگه راه میانه ای وجود نداره.
یعنی قبلا شاید میگفتی حالا ارتباطمون داره مثل دو سال قبل میگذره و مهم نیست و صدمه ای نمیبینم و غیره.
ولی الان با این صحبتای احساسی ای که شده، دو تا راه مشخص و روشن وجود داره. بدون هیچ گونه هم پوشانی.
یا راه درست رو میری (که دو حالت داره یا ازدواج یا قطع رابطه)
یا راه غلط رو میری (هر حالتی بغیر از دو مورد بالا میشه راه غلط)
آخر راه غلط هم که معلومه چی میشه...
چشماتو باز کن ببین پاتو میخوای توی کدوم راه بذاری:72:
-
من همیشه تو انتخاب کلمات مشکل داشتم .. اون موقعی که باید کامل حرف بزنم نمیزنم
بهم میگفت باشم ، ازم میخواست بمونم اما نگفت با چه عنوانی باشم یا بمونم .. منم نپرسیدم شرایط جوری نبود که بتونم
-
اشکالی نداره اون موقع تحت فشار احساسی بودی و نتونستی خوب به خودت مسلط باشی.
اما باید برای مکالمه بعدی تمرین کنی و خودت رو آماده کنی.
نه که جمله هات رو کلمه به کلمه بشینی حفظ کنی.
باید بدونی از مکالمه ت چی میخوای عایدت بشه. به کجا میخوای برسی.
و هم اینکه بدونی چه میخوای به طرف بگی.
اینجوری هر مسیر انحرافی رو میتونی کنترل کنی و بیاری توی اون مسیر درست خودت.
الان باید خیلی به این نکته توجه کنی که هر گونه احساساتی شدن (در حد احساساتی شدن دفعه قبل و حتی کمترش هم) در حرفاتون یه چراغ خطره. ازش دوری کن.
نمیدونم خودت به اینکه خانواده ها باید در جریان شناخت و آشنایی باشن نگاه مثبتی داری یا نه.
اگه خط بالا رو قبول داری ، یه جوری بهش بفهمون که بودن شما منوط به اطلاع خانواده ها و اقدام خانوادگی ایشونه.
وگرنه با نبود شما مواجه خواهد شد.
این حرفا رو محکم، با کمترین دخالت احساسات و عاطفه بگو.
قبلش پیش خودت جوری جمله بندیت رو تنظیم کن که نتونه یه جوری به نفع خودش تغییرش بده.
جوری که قاطع نظرت رو نشون بده.
نه که یه جوری برداشت کنه که با دست پس میزنی با پا پیش میکشی.
که اگه یکبار این برداشت رو بکنه، دیگه میفتی توی یک دور باطل.
نکته دیگه اینکه بازم میگم. این وضعیت رو کش نده.
دست خودته از این بلاتکلیفی بیرون بیای.
زودتر به نتیجه برسون تا بیشتر اذیت نشی.
-
پر از حسای بدم :grief:
از خودم بدم میاد .. حالم از خودم بهم میخوره
خدایا دیگه دلم نمیخواد رو زمینت باشم :47:
من یه دختر شادو پر انرژی بودم چند روزه پژمرده شدم :47:
-
سلام عزیزم:43:
از خودت بدت نیاد!!!!! تو خیلی دختر خوبی هستی. این مسئله را هم درست مدیریت می کنی و به خوبی تموم می شود.
همه تایپکت را خواندم به نظرم تو عاقل و شجاعی و از پس درست حل کردن این مسئله بر می آیی .
اعتماد به نفس داشته باش عزیزم . سعی کن حالت را خوب نگهداری که بتوانی درست تصمیم بگیری. یک خرده استراحت هم بکن...:43::72::72:
-
من توی پستای قبلیم بهتون گفتم که این طرفتون فرد آب زیر کاهیه شما گفتی نه آدم محترمیه! آخه آدم محترم اینجوری با دختر مردم برخورد می کنه که دو سال همینطور باهاش بازی کنه و باهاش نزدیک بشه و احساساتش رو درگیر کنه آخرش هم مثل آدم نیاد حرفش رو رک بزنه (شاید اون حرفی که تو دلشه فعلا قابلیت گفتن به دختر پاکی مثل شما نداره!)!!! بنظرت اگه برای ازدواج یا خواستگاری هدفش بود چرا باید این همه مدت چیزی نمیگفت چی مانعش شده؟؟! حتما یه فکرای دیگه ای داره توی کله اش (الان دوباره میای می گی نگید اون خیلی آدم محترمیه!). اون دقیقا دقیقا داره مسیر دوستی رو طی میکنه شما هم متوجه نیستی (با توجه به اینکه تا حالا درگیر این موضوعات نبودی). اگه تو رو مثلا برای خواستگاری می خواست میومد قبل از اینکه خواستگار جدی دیگه ای داشته باشی خیلی زودتر از اینها بصورت واضح منظورش رو می گفت.
- - - Updated - - -
پیشنهاد می کنم تا میتونید از این طرف دوری کنید و هر گروهی هم که باهاش عضو هستید اگه امکان پذیر هست تغییر بدید (و اگه هم امکانپذیر نیست کمترین ارتباط ممکن رو باهاش داشته باشید) تا احساساتتون بیشتر از این درگیر نشده و در نهایت متحمل یک شکست عشقی سنگین نشدید.
-
چطور میشه بکسی بگی تو دوست داشتنی هستی و بعدش بگی بیا و خواهرم شو ؟؟؟؟؟؟؟
یکی از خواستگارای گذشتم که بدون بررسی ردش کردم بازم مراجعه کرد .. من چه گناهی کردم که نه حاضره منو نا امید کنه نه امیدواااااااار ؟!!
چرا این جوری میکنه ؟
من تا ازش ناامید نشم نمیتونم برم سراغ زندگیم همش گوشه ذهنم میمونه و میگم شاید باید بازم صبر میکردم شاید من عجله کردم ،
شما اقایون که همجنس خودتونو بهتر میشناسید این حرف یعنی چی ؟
بعدم ازم برای اون درخواستش معذرت خواست ..