دوستان ما اینجاییم که به هم کمک کنیم نه باهم جروبحث کنیم
شما دوست من بیشتر باهم درارتباط باشید ببینید واقعا میتونید باهم زندگی مشترک داشته باشید اخلاقها ورفتارهای خوب وبد همو بسنجید
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان ما اینجاییم که به هم کمک کنیم نه باهم جروبحث کنیم
شما دوست من بیشتر باهم درارتباط باشید ببینید واقعا میتونید باهم زندگی مشترک داشته باشید اخلاقها ورفتارهای خوب وبد همو بسنجید
کسی که هنوز ذهنش درگیر دوست قبلی ش هست، نباید با کسی آشنا بشه، باید به خودش فرصت بده تا بتونه بهتر و دقیق تر انتخاب کنه، لطفا دیگران رو گمراه نکنید. :81:
کسی که خواب هست رو میشه بیدار کرد، کسی که خودش رو به خواب زده، خیر!
اصلا ایشون عاشق شما، ایشون شیفته ی شما، ایشون آویزون شما، ایشون دنبال شما! شما خوشگل، شما عالی، شما دانا، شما کات کننده، شما تصمیم گیرنده! :324:
چرا اون فراموش کرده و شما نکردی؟ اگر اون بدرد نمی خورد، چرا شده معیار سنجشت؟ چرا این مورد رو باهاش مقایسه می کنی و به این نتیجه میرسی که ظاهرش در شان تو نیست؟ حق تو توی این بازار ازدواج بالاتر هست؟
در ضمن، اینکه می گی دوستیتون برای ازدواج بود، من گفتم پسرا دوستی شون دوستی هست و ازدواجشون ازدواج، نگفتم خنگ هستن و میان این رو بهت می گن. خیلی هایی که قصد ازدواج باهات رو ندارن و از اول هم این رو می دونن، دوستی قول ازدواج هم بهت میدن، به قول خودتون دوستی هدفمند! پس فکر نکن هر کی که بهت گفت عاشقت هست و برای ازدواج می خوادت واقعا این طور هست. یک حقیقتی رو هم بهت بگم، وقتی که التماس می کرده با هم بمونین هم التماسش برای ازدواج باهات نبوده، برای این بوده که چند ماه بیشتر داشته باشدت، فقط همین.
خانم پsadafdarya تنها موردی کهشما ازش حرف زدید فقط ظاهر بوده و اون طبیشتر از همه براتون مهمه،یعنی طرف ظاهرش خوب باشه شما 80 درصد راه رو رفتی!!!!!اخه زندگی که همش ظاهر نیست،ظاهر همون ماه اول عادی میشه و اگر طرفتون بقیه چیزها رو نداشته باشه واقعا توی زندگی به مشکل بر میخوردید،پیشنهاد میکنم بیشتر و دقیقتر روی این قضیه فکر کنید
آیدا جان
به نظرم کار خیلی خوبی کردی که رفتی مشاور.
قبلا هم گفتم. اینکه میگی اخلاق ایشون تو رو جذب میکنه خیلی خوبه.
همین جذب اخلاق شدنه که بعد باعث میشه امکان بروز یه عشق واقعی و پایدار وجود داشته باشه.
اون دو ماهی که میگی خیلی فرضت خوبیه که بهتر همدیگه رو بشناسید.
امیدوارم هرچی به خیرتونه اتفاق بیفته.
================================================== ========
من نمیدونم چرا بعضی اعضا میخوام پوارو بازی در بیارن؟
اولا ک من پسرم دوما ببین دوست من حیف ک جاش نیست ک جوابتو بدم وگرنه خیلی زرنگترتو هستم شما هنوز فرهنگ اینجور جاهارو نداری پس اول خودتو اصلاح کن کوچولوبعد راجع ب دیگران قضاوت کن
- - - Updated - - -
دوست من من نگفتم فقط ظاهر. بخشیش ظاهره بیشتر نظر این خانم ظاهر طرف مقابلشونه بخاطر مقایسشون با دوست قبلیشون شما اومدی کمک ایشون کنی یا ب کامنتهای دیگران ایراد بگیری؟
من پسرم
سلام-
من قبلا مشکل آیدا رو داشتم ولی من مثل ایشون طرفمو با دوستم مقایسه نمی کردم .من اصلا دوست جنس مخالف مثل ایشون نداشتم ولی متاسفانه من طرفمو با دختران زیبا رو و آرایشکرده خیابون مقایسه می کردم. بگذریم- اینو گفتم که آیدا بدونه همدرد هستیم
در مورد رابطش با پسر دیگه بهتره نظر ندم چون خ ناراحت شدم ولی امید وارم ایشون توبه کنه و دیگه تکرار نکنه
اصل مطلب اینکه من هم با نگاه اول اصلا چهره طرفم به دلم نشست ولی............
ولی نمی دونم چرا همون لحظه نگفتم نه، راستش در خواستگاری های قبلی همون جلسه اول میگفتم نه ،اونم فقط به خاطر چهره
ولی خدا خواست و زود نتیجه گیری نکردم و کار به جلسه چهارم کشید - تو اون جلسه هر چی خواستم بگم نه دیدم نمی شه چون تمام پارامترهای معنوی منو داشت . یواش یواش چهرشم به دلم نشست ولی تو همون جلسه بهش گفتم ما باید بیشتر از اینها به شناخت برسیم و تا شب قبل از عقد این حقو به خودم می دم که جوابم منفی باشه ایشون هم این حقو به خودش داد و قرار شد بیشتر همو بشناسیم.
پیشنهاد من به آیدا اینه که، هیچ کس تاکیید می کنم هیچ کس از فامیل و نزدیکان ودوستاتون از نامزدی شما با خبر نشه، درست مثل من و نامزدم و یه مدت (حد اکثر دو ماه ) با هم باشین اون وقت از طریق مشاور، تحقیقات بیشتر، بررسی شخصیت، دیدن فیلم های روانشناسی(دوران عقد تهیه شده توسط آستان قدس رضوی عالیه- ما هم داریم می بینیم) و ........... به شناخت برسید .
بعد از حد اکثر 6 جلسه رابطه نزدیک و توکل به خدا و اهل بیت و ............. (البته به شرط اینکه بین شما دوری نیفته - چه الان و چه بعدا) اگه بازم دیدی دلت براش تنگ نمی شه و دوسش نداری - حتما بگو نه ولی زود نتیجه گیری نکن شایدنیازبه جلسات بیشتر باشه
راستش من الان نامزدمو خ دوست دارم - البته درست در حین مراسم بله برون این اتقاق برام افتاد با وجود اینکه مهریه خ بالایی تعیین کردند ولی من در همون مراسم بهش علاقه مند شدم و در جمع گفتم آقای ........ من دخترتونو می خام و .............
باور کن الان خ همدیگرو دوست داریم - البته اون برای من خ فداکاری کرد مثلا رفت پیش متخصص پوست و ............. شماهم میشه ازش بخای وزنشو کم کنه و به خاطر شما شیک پوش تر بشه
آیدا خانم اینا چیزی نیست،و به قول شاعر
اسب و تازی گر ببندی نزد هم رنگشان یکسان نگردد،طبعشانیکسان شود
درضمن صدف دریا اگه ناراحت نمی شی، باید بگم فقط یه نسخه بلدی
فقط می گی به خاطر ظاهر بی خیال شو - زندگی فقط ظاهر نیست
برادر من ظاهر به یه تب بنده -یه حداقل کافیه
ب
- - - Updated - - -
درضمن اصلانمی خواد به نامزدت بگی قبلا دوست پسر داشتی، فقط کافیه که توبه نصوح بکنی، تکرار می کنم توبه نصوح نه بازی با کلمه
البته اگه رابطه جنسی داشتی قضیه فرق می کنه و باید با مشاور صحبت کنی چون اگه بعدا معلوم بشه زندگیت نابود میشه-
به این راحتی تصمیم قطعی نگیر تا دو ماه طولش بده - ازخدا کمک بخواه، خودش کمکت می کنه
دوستان عزیز صدف و rud از حرف من ناراحت نشین ولی بعضی از افراد به خصوص دختران روی حرفای ما حساب می کنن و کافیه که با حرفمون ته دلشونو خالی کنیم اون وقت شاید با یه حرف کوچیک یه ازدواج مقدس و خوب به سرانجام نرسه
من می گم نه امید الکی بدیم و نه مایوس کنیم
یعنی فقط پیشنهاد بدیم و تصمیمو بزاریم بر عهده خودشون - گفتن صریح اینکه بگو نه یا بگو آره به نظر من درست نیست - خ پارامترهای دیگه هم هست که باید درنظر گرفته بشه و ما بی خبریم
یا حق
التماس دعا
میدونی؟؟؟
موقعیت من کاملا شبیه شماست!:302:
خدای من! انگار یه همدرد پیدا کردم!
من هم چند ماهی هست که یه خواستگار برام اومده که دکتر دندونپزشکه و داره تخصص میگیره.خیلی هم پسر خوب و خونواده داریه.همه تو خونه از اینکه من هنوز مردد هستم مات و متحیر موندن.ولی من چند تا مشکل با این آدم دارم و یکیش اینه که مثل شما از قیافه اش خوشم نیومده.به دلم نمیشینه و دومیش اینه که حس میکنم زیاد وجه مشترک نداریم.این در حالیه که من یک سال پیش به یکی از همکلاسیهام که یک سال هم از من کوچیکتره علاقه پیدا کردم.البته ما ارتباط آنچنانی با هم نداشتیم.فقط در حد اس ام اس و هیچ وقت حتی با هم تنها بیرون نرفتیم.ولی طی همین مدت من علاقه خاصی بهش پیدا کردم و اون هم همینطور.خیلی خوش قیافه و باهوش و همه فن حریف و در ضمن شاگرد اول کلاسمونه.شوخ و بانمک و با روابط اجتماعی بالایی بود درست شخصیتی که من دوست دارم.. ولی هیچ وقت واقعا فکر نمیکردم که باهاش ازدواج کنم یا یه ذره قضیه جدی بشه چون هم ازم کوچیکتر بود و هم مال یه دهاتی توی یه استان دیگه بود و از فکر کردن به اینکه چه جور آدمی و از چه خونواده ای ممکنه باشه وحشت داشتم.اون هم با اینکه ازم خوشش میومد ولی یا جراتش رو نداشت یا اونقدر حسش بهم قوی نبود که ازم خواسگاری کنه.البته یه بار بهم گفت با هم دوست باشیم. که من قبول نکردم و گفتم اهل دوستی نیستم.با این حال از حالات و حرفهاش میدونستم که هنوز دوستم داره.بالاخره هم یه اتفاقاتی افتاد که رابطه مون قطع شد و مدت کوتاهی گذشته بود که خواسگار فعلی پیدا شد.
اولش قیافه اش خیلی تو ذوقم زد و بعد شروع کردم به ایراد گرفتن ازش....
چه کار کنم؟تو دلم نمیره!
همین چند وقته وقتی با خودم فکر کردم فهمیدم در واقع علت اصلی عدم پذیرش من به خاطر ته مونده علاقه ایه که به همکلاسیم دارم!مخصوصا که هنوز هم تو دانشگاه میبینمش!
در عین حال فکر میکنم اگر به این آدم جواب منفی بدم هررررگز ازدواج نخواهم کرد!
نه که خواستگار نداشته باشم...شاید باورتون نشه ولی این آقا پاقدم خوبی هم داشته!از وقتی اومده چندتا خواستگار دیگه همزمان پیدا شدند!
ولی این از همه لحاظ از همه بهتر بوده.
میدونم که اگه ردش کنم ...خواسگارهای بعدی رو هم از لحاظ موقعیت تحصیلی و شغلی با این یکی مقایسه خواهم کرد و تاسف خواهم خورد.و در ضمن دیگه حوصله آدم جدید تو زندگیم ندارم...کسی که ندونم کیه چیه و خونوادش چه طورین و چه آینده ای در انتظارم خواهد بود و زمان زیادی که باید صرف بشه تا جواب همه این سوالها رو پیدا کنم...خسته ام میکنه.
پس من فکر میکنم از اونجایی که موقعیتمون شبیه منه شاید راهکاری که من انتخاب کردم به درد شما هم بخوره!
من میخوام به خودم زمان بدم
تا هم همکلاسی عزیزم رو از ذهنم کم کم بیرون کنم و قبول کنم که توی زندگی و آینده ام جایی نداره و هم همزمان جایی تو دلم برای این آدم جدید باز کنم.
و تنها چیزی که از پدر و مادر و خانواده ام خواسته ام این بوده که منو به حال خودم رها کنند که به آرومی طبق نقشه خودم پیش برم و خیلی زود زیر بار عقد و عروسی و بقیه برنامه ها نرن.
من تا زمانی که حس خاصی به این آدم پیدا نکرده ام وظیفه خودم نمیدونم که بهش زنگ بزنم و احوال پرسی کنم یا بهش ابراز علاقه کنم.فقط صبر میکنم تا این حس واقعا برام ایجاد بشه.
و ....به من اعتماد کن!اینجوری عزت و بهای آدم هم بیشتر نگه داشته میشه تا طوری رفتار کنی که انگار شاهزاده سوار بر اسبت رسیده و سالهاست که منتظرشی!بذار یه کم اون منتظر تو بمونه ...اینجوری قدرتو بیشتر میدونه.
هرچقدر که دلت میخواد فکر کن و تصمیم درست رو بگیر.نذار دیگران هولت کنن.
موفق باشی عزیزم.
- - - Updated - - -
میدونی؟؟؟
موقعیت من کاملا شبیه شماست!:302:
خدای من! انگار یه همدرد پیدا کردم!
من هم چند ماهی هست که یه خواستگار برام اومده که دکتر دندونپزشکه و داره تخصص میگیره.خیلی هم پسر خوب و خونواده داریه.همه تو خونه از اینکه من هنوز مردد هستم مات و متحیر موندن.ولی من چند تا مشکل با این آدم دارم و یکیش اینه که مثل شما از قیافه اش خوشم نیومده.به دلم نمیشینه و دومیش اینه که حس میکنم زیاد وجه مشترک نداریم.این در حالیه که من یک سال پیش به یکی از همکلاسیهام که یک سال هم از من کوچیکتره علاقه پیدا کردم.البته ما ارتباط آنچنانی با هم نداشتیم.فقط در حد اس ام اس و هیچ وقت حتی با هم تنها بیرون نرفتیم.ولی طی همین مدت من علاقه خاصی بهش پیدا کردم و اون هم همینطور.خیلی خوش قیافه و باهوش و همه فن حریف و در ضمن شاگرد اول کلاسمونه.شوخ و بانمک و با روابط اجتماعی بالایی بود درست شخصیتی که من دوست دارم.. ولی هیچ وقت واقعا فکر نمیکردم که باهاش ازدواج کنم یا یه ذره قضیه جدی بشه چون هم ازم کوچیکتر بود و هم مال یه دهاتی توی یه استان دیگه بود و از فکر کردن به اینکه چه جور آدمی و از چه خونواده ای ممکنه باشه وحشت داشتم.اون هم با اینکه ازم خوشش میومد ولی یا جراتش رو نداشت یا اونقدر حسش بهم قوی نبود که ازم خواسگاری کنه.البته یه بار بهم گفت با هم دوست باشیم. که من قبول نکردم و گفتم اهل دوستی نیستم.با این حال از حالات و حرفهاش میدونستم که هنوز دوستم داره.بالاخره هم یه اتفاقاتی افتاد که رابطه مون قطع شد و مدت کوتاهی گذشته بود که خواسگار فعلی پیدا شد.
اولش قیافه اش خیلی تو ذوقم زد و بعد شروع کردم به ایراد گرفتن ازش....
چه کار کنم؟تو دلم نمیره!
همین چند وقته وقتی با خودم فکر کردم فهمیدم در واقع علت اصلی عدم پذیرش من به خاطر ته مونده علاقه ایه که به همکلاسیم دارم!مخصوصا که هنوز هم تو دانشگاه میبینمش!
در عین حال فکر میکنم اگر به این آدم جواب منفی بدم هررررگز ازدواج نخواهم کرد!
نه که خواستگار نداشته باشم...شاید باورتون نشه ولی این آقا پاقدم خوبی هم داشته!از وقتی اومده چندتا خواستگار دیگه همزمان پیدا شدند!
ولی این از همه لحاظ از همه بهتر بوده.
میدونم که اگه ردش کنم ...خواسگارهای بعدی رو هم از لحاظ موقعیت تحصیلی و شغلی با این یکی مقایسه خواهم کرد و تاسف خواهم خورد.و در ضمن دیگه حوصله آدم جدید تو زندگیم ندارم...کسی که ندونم کیه چیه و خونوادش چه طورین و چه آینده ای در انتظارم خواهد بود و زمان زیادی که باید صرف بشه تا جواب همه این سوالها رو پیدا کنم...خسته ام میکنه.
پس من فکر میکنم از اونجایی که موقعیتمون شبیه منه شاید راهکاری که من انتخاب کردم به درد شما هم بخوره!
من میخوام به خودم زمان بدم
تا هم همکلاسی عزیزم رو از ذهنم کم کم بیرون کنم و قبول کنم که توی زندگی و آینده ام جایی نداره و هم همزمان جایی تو دلم برای این آدم جدید باز کنم.
و تنها چیزی که از پدر و مادر و خانواده ام خواسته ام این بوده که منو به حال خودم رها کنند که به آرومی طبق نقشه خودم پیش برم و خیلی زود زیر بار عقد و عروسی و بقیه برنامه ها نرن.
من تا زمانی که حس خاصی به این آدم پیدا نکرده ام وظیفه خودم نمیدونم که بهش زنگ بزنم و احوال پرسی کنم یا بهش ابراز علاقه کنم.فقط صبر میکنم تا این حس واقعا برام ایجاد بشه.
و ....به من اعتماد کن!اینجوری عزت و بهای آدم هم بیشتر نگه داشته میشه تا طوری رفتار کنی که انگار شاهزاده سوار بر اسبت رسیده و سالهاست که منتظرشی!بذار یه کم اون منتظر تو بمونه ...اینجوری قدرتو بیشتر میدونه.
هرچقدر که دلت میخواد فکر کن و تصمیم درست رو بگیر.نذار دیگران هولت کنن.
موفق باشی عزیزم.