مادخترهاچقدرساده ایم
- - - Updated - - -
مادخترهاچقدرساده ایم
نمایش نسخه قابل چاپ
مادخترهاچقدرساده ایم
- - - Updated - - -
مادخترهاچقدرساده ایم
شنیدین میگن وصال گورستان عشق است؟
جریان این آقا هم مشابه این مسئله است.با این تفاوت که احساسی که به شما داشتن هر چیزی که بوده با آمیخته با هوس بوده.این مدتی که با شما رابطه دورادور داشتن و به مسائل جنسی نرسیده بود بهتون شوق و هیجان داشتن.این میل جنسیشون ایشونو به سمت شما میکشید و به خاطر این هیجان ایشون به سمت شما کشیده میشد.شما دوتا انقد بی احتیاطی کردین که این آقا نتونسته جلو خودش رو بگیره و از شما خواسته که اون کارهارو انجام بدین و به گناه بیفتین.بعد از این ماجرا و کم شدن هیجانات و هوس و لدت بردن از شما ،تازه به خودش اومده و دیده چه کاری کردم!!تازه متوجه زشتیه کارش شده و از شما دوری میکنه .چون دیگه نیازی نداره.
(خیلی از مردا فک میکنن که زنها خیلی با هم تفاوت دارن.برای همین دنبال ارضا کردن نیاز هاشون از طریق یه زن دیگه میرن و وقتی رابطه ای رو شروع میکنن تازه میفهمن که این زن هم مثل زن خودشونه!)
خانم سادگی یه تناقض وپریشانی توی همه پستهات هست.اول میگی نمیدونم چه فکری درموردم کرده(انگارتو به زورازش خواستی گناه کنه)بعدش میگی نه به زوربغلم کرد.آدم خوبیه!.اگه خوبه واسه خودش خوبه واسه تو بد بوده. خیلی ببخشیداین حرفو میزنم به غیر شوهرعقدیت،اگه عزیزترین فرد زندگیت...لباسشو به روی تو... همون لحظه باسیلی محکم بخوابون زیرگوشش ،دیگه نه بعدش دچاراین وسواسها میشی نه اینقد فکرت بهم میریزه...به چه حقی شما روبرده ساختمون تازه ساخت؟؟به چه حقی بهت گفته بیشترقربون صدقه هم بریم؟؟به چه حقی ازت خواسته اون کارا روکنی؟؟ازهمه بدتروفاجعه آمیزتراینکه هنوز داری اون خائن روتوجیه میکنی؟؟؟؟مگه آدما موقعی که بدمیشن بایدشاخ داشته باشن؟؟اون آقا هم خدارومیخواسته هم خرما رو هم باید به هوسش میرسیده هم تو درموردش بد فکرنکنی!
بله می دونم ار اول غلط بوده چون همیشه با این که باهاش حرف میزنم خودم از ته دل ناراحت بودم چون اولین بار بود اما وابسته شده بودم و نمی تونستم بگم دیگه نیستم ولی گفتم خب ازدواج بهترینه و دوست نداشتم رابطه نامحرمی باشه اره می دونم خودشم همین ها رو گفت من احمقم و خیلی دیوانه خیلی دیوانه من به جای اون عذاب وجدان دارم من دارم داقون می شم من به جای اون شکستم اما امیدم به خداست زود بخشیدمش به خاطر یکی دلم و گفتم خطا کرد اما قراره ازدواج کنیم دوم این که نمیخاستم کش دار بشه ترسیدم بگم ازت بدم امده و فحش بدم برای خودم بد بشه گفتم بخشیدم اما برخوردم هم آروم بود و از تو سوختم با هر کلمه گفتنم. ولی خدا هست شاهده شاهد
من اولین بار و آخرین بارم بود و دیگه از کل دنیا بدم امده از همه آدم های دور و برم از همه
- - - Updated - - -
انقدر بهش اعتماد داشتم که تمام باورم بود و الان دارم به خاطر سادگی خودم می سوزم که چقدر زندگیمو به پاش ریختم منتی نیست مقصر اصلی خود من هستم که تمام احساسم رو بهش گفتم و غرورم رو شکستم همیشه هر چی می گفت زود می بخشیدم اون روز هم به خاطر عشق زیادم بود که زود بخشیدم فقط میخام خدا کاری کنه متنفر شم متنفر
سعی کن اروم باشی. خدا رو شکر آسیب جسمی ندیدی و آسیب روحی رو هم می تونی با مرو رزمان کاهش بدی. برای همین لطفا الان با صداقت به ما بگو دقیقا از چی ناراحتی؟ 1- از اینکه بخشیدیش؟ 2- از اینکه دیگه نمی تونی باهاش در ارتباط باشی؟ 3- اینکه بهش دست زدی و فکر می کنی که گناه کردی؟ 4- اینکه نمی تونی زنش بشی؟ 5- اینکه اون اول رابطه رو قطع کرده؟ 6- اینکه حریم خودت رو حفظ نکردی؟ 7- اینکه عاقلانه رفتار نکردی؟ 9- اینکه اون در موردت بد فکر می کنه؟
تناقض نیست می دونی من آدم دیونه ای هستم تو زندگیم هر کسی بهم بدی کرد من ناراحت می شدم و بعد از دلخوری من می رفتم معذرت خواهی وسواس فکری خیلی بده من که می گم نمیخامدر مرودم فکر بدی کنه چون نمیخام فکر کنه منم مثل خودش بودم کاش می زدم منی که پشت تلفن یه حرف نامربوط می زد جوابشو نمی دادم و کلی معذرت خواهی می کرد اون روز نمی دونم به خاطر باورم که بهش بود شوکه شدم مونده بودم تو دو راهی کاش میزدم واقعا بی حس شده بودم بی حس اون روز دو تا کارگر امده بودن برای تعمیرات من جایی بود که مسیرش طوری نبود که بخام خودم برگردم وقتی اون دو تا کارگر امدن من خیلی ترسیدم می ترسیم مخالفت کنم و جلوی اونا بگه من همسرش نیستم و اونا هم..... تمام وجود مترس بود و می گفت بخند من مجبور بودم به ظاهر بگم ناراحت نیستم چون قبلش میخاست خودشون از پنجره بندازه بیرون وای که چقدر من احمقم نمی تونم متنفر بشم چون مدام خاطراتش جلوی ذهنم میاد و نمی تونم قبول کنم آدم بدی بوده من احمق بعد این جریان خودم بهش گفتم من بخشیدمت گفتم توبه کن خدا می بخشدت من احمق چقدر بهش گفتم برگرد من می بخشم اما قبول نکرد من احمق چقدر جلوش گریه کردم من احمق گفتم عیبی نداره من بخشیدم خدا می بخشه من احمق طوری وانمود کردم که فکر کنه خواب بوده من احمق فردای اون روز خودم بهش پیام دادم من احمق خیلی احمقم خیلی من احمقم احمق
- - - Updated - - -
ا- از این که زود بخشیدمش و لابد فکر می کنه من بدم نیومده و دارم به خاطر این قضیه می سوزم چون من به خاطر علاقه ای که داشتم که ببخشم و برگرده بخشیدم و این که نکنه برامدردسر درست کنه
و از این که چرا حریم خودم رو حفظ نکردم که به گناه بیفتم از خدا و حضرت زهرا شرم دارم احساس می کنم دیگه نمی تونم مثل گذشته راحت باشم و از این که اون در مورد من فکر کنه منم مثل بقیه دخترای ناپاک هستم تا بهم می گن قبول می کنم و از این که کاش هیچ وقت بهش ازدواج رو نمی گفتم که بخام زندگی کسی دیگه خراب کنم عاشقانه فکر کردم نه عاقلانه با صداقت گفتم گفتم که کمکم کنید
- - - Updated - - -
خیییییییییییییییییییییییی ییییییلی:47::47:
یه رفتار با بی نهایت نیت قبل ازاون.یه میلیارد سال هم بشینی فکرکنی به نتیجه نمیرسی...اون آقا فقط فکرمیکنه تودختر ساده ای هستی که بهش پادادی ازقبل هم اینطوری فکرمیکرده.ازکی تاحالا یه خائن شجاعت پیداکرده خودشو ازپنجره بندازه پائین؟......اگه دوس داری این سادگیت روجبران کنی شروع کن.هروفت جلو ضرربگیری منفعته...الان ضمیرناخودآگاهت تمام قضیه رو تفسیروجمع بندی کرده...اگه میخوای جواب سوالات وابهاماتت روبدست بیاری روشت روبرعکس کن.تاحالابه قضیه فکرکردی آشفته ترشدی حالابهش فکرنکن تا جوابای ذهن ناهشیارت درقلبت تثبیت بشه...تاباخودت عهد نبندی که تکنیک توقف فکر روبکاربگیری همین آشو همین کاسه ست...پس شروع کن به توقف فکر اول بایدترمزکنی بعد فرمون فکر روبچرخونی جای دیگه...اینطوری اولین قدم رودرجهت ساده نبودن برداشتی دیگه به خودت نخواهی گفت احمق... الان مهم نیست من درموردت چی فکرمیکنم یا اون چی فکرمیکنه مهم اینه ازاین ورطه فکری نجات پیداکنی. نه بهش فکرکن نه پیامک بزن نه زنگ بزن اگه هدیه ای چیزی هم واست خریده نابودش کن.آثارش رواز زندگیت پاک کن.
خواهرم خودت بایدبخوای والاهرچی که دیگران بگویندنکن باخودت اینکاررانکن بازدلیل می اورید
اول بایدبه اطمینان قلبی برسید که کارم درست نبوده است تابتوانیدفراموش کنید
میدانیدمن هم دلیل وبرهان می اوریم نه اینطوری بودنه اونطوری بود برای اینکه تودلم هنوزنمیخوام اون شعله احساس خاموش شود درحالیکه ادم خودش بخواهدهمون لحظه شعله احساس راخاموش میکند
شما الان مشکلت دقیقا چیه ؟
مهم اینه که بیشتر ازین پیش نرفتی
حالا اینکه خودتو احمق فرض کنی چه فرقی تو اصل ماجرا میکنه
ازین رابطه بیا بیرون تا بیشتر ازین ساده نباشی
بیشتر ازین به خودت آسیب نزن
حتما هم به یه مشاور مراجعه کن صحبت کن تا مشکلت ریشه ای حل شه
ببین اصلا و اصلا دیگه فکر این ماجرا رو نکن. شما دختر معتقدی هستی درسته؟ من ادم معتقدی نیستم اما شنیدم که میگن دو تا نامحرم نباید حتی تلفنی هم با هم صحبت خارج از محدوده مثلا کاری کنند. پس دختر خوب شما که می گی چادر سرم می کنم و معتقدم دوست داری نمایشی مومن باشی یا قلبا هم دوست داری اینجوری باشه؟ معلومه دوست داری قلبا باشه پس اصلا فکر ارتباط خواهر برادری هم از کلت بنداز بیرون. چون طبق اعتقادات خودت غلطه غلطه غلطه....طبق عقل من ادم عادی هم ارتباط با مرد زن دار از هر مدلش اعم از خواهر برادری دوست معمولی دوست اجتماعی غلطه غلطه غلطه... اون مرد بچه داره بچچچچچچچچچچچچچچچچههههههه یعنی اگه زنشم نخواد امکان نداره بچشو بندازه دور پس به خاطر بچه مادر بچش هم می خواد. پاسخ سوالت که چرا رفت اینه که چون اون واسه خودش زندگی و زن و بچه داره معلومه که دنبال یه هیجانی چیزی تو زندگی بوده منتها ترسیده یهو پیش روی کنه زندگی اولش از هم بپاشه ... واضحه دلیلش دیگه دوست جون:43: