-
عزیزم دوست خوبم از خوندن پستت خیلی ناراحت و متاثر شدم راهی به ذهنم نمی رسه .اما از ته دلم باهات همدردی می کنم .باورت نمیشه چقدر گریه کردم .از این دنیای مجازی متنفرم .با کلمات نمی تونم همدردیم رو نشون بدم .اما واقعا دوست دارم کنارت باشم اما افسوس . عزیزم این روزهاهم می گذره .نگران نباش بهت قول می دم همه چیز درست میشه .امیدت رو از دست نده
-
عزیزم من نمی خوام اینجا سرزنشت کنم ولی کنجکاو بودم برا ادامه تاپیکت که مشخص شه مشکل از کجاست. شوهر شما قبل حاملگی شمام از این ارتباطات داشتن واین یعنی یه جور اعتیاد به این روابط. آخه خواهر گلم چرا باید حامله می شدین واسه چی داشتین تلاش می کردین کدوم زندگی و می خواستید حفظ کنین؟؟؟؟؟ چرا قبل از اینکه مشکل به این بزرگی و تو زندگیت حل کنید پای یه بچه معصوم رو تو زندگیت باز کردین؟؟؟ ایشون که از همون اول به شما خیانت می کردن چرا باید الان تو دوره حاملگی تازگی داشته باشه واستون. من خیلی ناراحت شدم و خدا سر هیچ بنده ای نیاره ولی اینارو گفتم به خاطر اینکه شمام بی تقصیر نیستید.
منم از خانمای گل می خوام همسرتون یه بار خیانت کرد دلیلش رو جویا شید وتلاش کنید زندگیتون رو حفظ کنید ولی بار دوم بخششی نباشه چون این همسر لایق شما نیست از خانمای گل می خوام هیچ وقت به امید اینکه همسرتون رو می تونید با به دنیا اوردن بچه عوض کنید و یا تغییرش بدین این کارو نکنید این یعنی ظلم در حق اون بچه معصوم . آدما یه بار اشتباهی رو تکرار می کن یا فوقش دو بار وقتی مکرر تکرار شد این یعنی اون آدم هیچ ارزشی نداره
- - - Updated - - -
خواهر گلم الان بهترین کار اینه که به فکر خودتون و بچه ای که بعد از یک ماه به دنیا میاد باشید و اصلا هم کنکاش نکنید تا وقت به دنیا اومدن فرزندتون.
-
deniz 90 عزیز
خیلی به حرفای شما فکر کردم. در واقع فقط حرفای شما داره توسرم چرخ میخوره. اون از اوایل ازدواج ما به دخترای زیادی مشاوره میداد !به اصطلاح خودش . مشاوره ای که من قبول نداشتم اما اون برای جل مشکلات اونا انجام میداد چه تلفنی چه اینترنتی . کلی جرو بحث داشتیم تا قرار شد دیگه انجام نده. هر بار هم فقط صحبتش یه چیز بود " من فقط مشاوره میده تو و زندگی ام رو خیلی دوست دارم و این مشاوره ها هیچ خللی ایجاد نمیکنه. در واقع تورفتارش هیچی فرق نمیکرد. همیشه به من محبت داشت توجه داشت و هر چی خواستم فراهم کرد و اجازه هر پیشرفتی رو به من داد اما این مشاوره هاشم بود. اونم هر وقت من موبایلش رو چک میکردم می فهمیدم همشم میگفت اونا نیاز دارن و دنبال منن و گرنه من نیازی به اونا ندارم. یه نر خاص هم نبود. مثلا شاید 10 نفر یا بیشتر بودن .رفتیم پیش مشاور و مشاور بهش گفت این جز وظایف شما نیست اونم قبول کرد دیگه انجام نده و نمیداد. انقدر هم از لحاظ کاری سرش شلوغ بود که نمیرسید.بعدش زندگی نسبتا آرومی داشتیم .
تا احساس کردیم جای بچه خالی هست. تا بعد دوسال بچه دار شدیم اگه تو اون دوسال اقدام بازم من به جریانی مشکوک میشدم هیچوقت پیگیر بچه دار شدن نمیشدم کما اینکه سر همون قضایا هم من چند بار بهش گفتم تحمل ندارم و ازت جدا میشم اما به هیچ عنوان نمیذاشت و میگفت تو عشق منی و اونا هیچی نیستن و فقط مشاوره میدم.
نمیدونم این سری شاید به خاطر شرایط خاص من این کاروکرد اما هیچ حقی نداشت گرچه بازم میگه همه حرفاش به اون هم الکی بوده . دیشب اومد و صحبت کردیم در واقع انقدر حال من بود انقدر گریه کرده بودم که داشتم می مردم .
اومده قسم میخوره به جون این بچه به جون مادرش به عشقش(که میگه من باشم) که دیگه ارتباطی نبوده میگه دیروز اون خانم چندبار زنگ زده بوده اینم جواب نداده بوده فقط آخر شب این مسیج داده که امری داشتین!!!و اونم بعدا جواب داده عزیزم من خواب بود منم خیلی دوست دارم!!!!
بهش میگم وقتی کسی بهت میگه منم خیلی دوست دارم یعنی توبهش گفتی دوست دارم که اون این جواب رو میده دیگه !!میگه نه اون شاید حسی به من داشته که به من این جواب رو داده اما مهم منم که هیچ حسی ندارم و من تکلیفش رو روشن میکنم که با یه مسیج زندگی منو بهم ریخته و من شانس ندارم که بعد این همه مدت یه مسیج میاد عدل تو هم باید همون موقع این مسیج رو ببینی؟!!!
گرچه من باورم نشد حرفاش اما تا دو سه ساعت تموم قسم میخورد که بخدا رابطه ای نبوده به خدا این بچه همه زندگی منه تو همه آرامش منی همه خوشی منی عشق منی من خیلی دوست دارم تو واقعیتی تو زندگی من و از این حرفا
با اینکه حال من خیلی بد بود خیلی بد و هنوزم خوب نشدم. مدام منو بغل میکرد و حرف میزد. میگفت همین دیشب بود قبل خواب از امام رضا تشکر کردم که همه چیز زندگیمون خوبه و ایاشله یه بچه میده به ما که شادی زندگیمون رو تکمیل کنه . من و تو باید مراقب این بچه باشیم و تازه میخواسته به من بگه که برای بچه دوم هم برنامه ریزی کنیم که کی به دنیا بیاد که با اولی اختلاف سنی زیادی نداشته باشه.....
بعدشم با زور منو برد بیرون و چرخوند و شام خوردیم و همش سعی داشت با کارها و رفتارهاش منو بخندونه و میگفت فقط به عشق تو از سرکارمیام خونه ودلتنگ تو میشم و عاشق اینم خنده های تورو ببینم و ......
حالا شما باشید این حرفا رو باور میکنید یا نه؟
-
عزیزم باور کن.خیلی خوبه که دوست داره و میخواد زندگیتونو حفظ کنه.بازم خداروشکر.اما سعی کن این ترس از دست دادنت همیشه در وجودش باشه.هر از چند گاهی یادش بنداز که اگه روزی بازم دست از پا خطا کنه دیگه تو رو نخواهد داشت و ازش خیلیییی جدی بخواه که اون کارشو هر چی که هست رها کنه و دیگه با هیچ نامحرمی ارتباط اونطوری نداشته باشه.خیلیییی جدی بگو که این کارشو به هییییچ وجه دیگه نمیتونی تحمل کنی و نمیخوای ادامه داشته باشه.
از طرفی هم سعی کن خودت اگه ضعفی فکر میکنی داری روش کار کنی و با اینکه الان دوران سختیو میکذرونی تحویلش بگیری و محبت لااقل کلامیو داشته باشی.
انشاالله نینیتون صحیح و سالم به دنیا میاد و زندگیتونو شیرین میکنه.
-
انشالله که حقیقت داره.شما هم بهش اعتماد کنید انشالله همه چیز درست میشه بهش محبت کنید.وقتی حاضر نیست شما رو طلاق بده یعنی خیلی شما رو دوست داره.از صمیم قلبم آرزو دارم زندگیتون شیرین بشه.انشاالله که به سلامتی زایمان کنید برای منم دعا کنید خیلی گرفتارم
- - - Updated - - -
انشالله که حقیقت داره.شما هم بهش اعتماد کنید انشالله همه چیز درست میشه بهش محبت کنید.وقتی حاضر نیست شما رو طلاق بده یعنی خیلی شما رو دوست داره.از صمیم قلبم آرزو دارم زندگیتون شیرین بشه.انشاالله که به سلامتی زایمان کنید برای منم دعا کنید خیلی گرفتارم
-
باران جان
تو دلت ببخشش و به حرفاش اطمینان کن. اما در ظاهر نشون بده که نمی توانی به راحتی ببخشی و فراموش کنی.
زود تسلیمش نشو. در عمل بهش نشون بده که اگه دفعه بعدی در کار باشه هرگز نمی بخشیش
ازش بخواه تا اطمینانت و جلب کنه
-
خیلی سخته! خیلی سخته! خیلی! میفهمم چه حالی داری؟ واقعا درکت میکنم!
اما از یه مشاوره ای شنیدم که میگفت: اعتراف مردت رو در این زمینه بپذیر و تلاشت رو بکن که باور کنی! گرچه تو از ته قلبت باور نکردی اما رفتارت رو جوری نشون بده که باورت شده و در همین راستا هم قدم بردار.
از خدا هم کمک بگیر. نذر کن تا محبت و عشق واقعی توی رابطه ات با همسرت مجددا شکل بگیره. شما بارداری و خداوند نظر ویژه ای روت داره. از ته قلبت برای آرامش خودت؛ هدایت شدن همسرت و به سلامت به دنیا آمدن فرزندت دعا کن!
ذکر " یا امان الخائفین" رو هم زیاد تکرار کن. بهت آرامش میده!
محیط خونه رو برای ورود فرزندت آماده کن و سعی کن احساس پدرشدن و مسئولیت بیشترش در این زمینه و غیرت مردونه اش رو تحریک کنی که قراره فرزندی که از گوشت و پوست و خونه اونه؛ الگوی ای مثل ایشون داشته باشه!
باید حس پدر شدن رو در همسرت تقویت کنی!
کتابهایی در این زمینه بخر و بذار بخونه!
---------------
نمی دونم این قسمت حرفام چقدر درسته؛ خواهش میکنم منتظر تایید یکی از کارشناسان در این زمینه باش. اینکه با اون دختر صحبت کنی؛ حتی تهدیدش کنی که اس ام اس هات رو نگه داشتم. صدات رو ضبط کردم؛ نمی دونم یه مدرکی، سندی ازت دارم که خانواده ام رو میفرستم سراغت و آینده ات رو به خطر میاندازم.
یه جوری که بترسونیش و سعی کنی خودش خودبخود پاش رو از زندگی شما بیرون کنه! باید ترسیم آینده ای رو که با همسر شما داره رو براش بگی!
اینکه همسرم من رو دوست داره؛ حتی اگر میتونی یه موقعی که شوهرت داره بهت ابراز علاقه و عشق میکنه، صداش رو ضبط کنی و یه جوری بذاری گوش کنه تا متوجه بشه که ایشون توی زندگی همسرت یه بازیچه اس و عشق اصلی و حقیقش شما هستید.
باید زرنگ باشی!
دیگه هم راجع به این موضوع با همسرت صحبت نکن! سنگین باش باهاش اما اگر میتونی نیازهای جنسیش رو توی اولویتت قرار بده و نذار شکافی بین شما و همسرت بیافته بخاطر یه دختر دیگه!
-
دوستان عزیزم ممنونم از راهنمایی و همدردی هاتون
امروز هم باهاش سرسنگین هستم وقتی زنگ زد و دید هنوز ناراحتم گفت من دیشب کلی باهات حرف زدم که تو با این بچه تو شکم انقدر ناراحتی نکشی . نمیدونم
del عزیز
نمیدونم اما نمیخوام زنگ بزنم و خودم رو کوچبک کنم. ترجیح میدم رو همسرم کار کنم تا اون دختره. این طوری باشه من باید دوره بیفتم و همه رو از سر راه بردارم. باید خود شوهرم بخواد . نمیدونم راه حل شما هم یه راه حله اما نمیدونم درسته یا نه ؟
اون قسمت که گفتی حس پدر شدن رو باید تقویت کنم کاملا درست گفتی من باید رو این قسمت کار کنم. من و مامانم برای خرید سیسمونی میرفتیم اما چند شب پیش با شوهرم برای خرید چند تیکه چیز رفتیم انقدر خوشش اومده بود و نظر میداد و ذوق میکرد . باید رو پدر شدنش بیشتر کارکنم..ممنونم ازت
-
baran-tanha عزیز من هم شرایط شما رو دارم شوهرم با یکی صیغه کرده حالا اظهار پشیمانی میکنه.اگه شما میتونید به همسرتون اعتماد کنید خیلی خوبه اول از همه خودتون به ارامش میرسید.ولی من نمیدونم باید به شوهرم اعتماد کنم یا نه؟سر دوراهیم
-
عزیزم.به نظر من اصلا نرو سراغ دختره که بخوای زنگ بزنی و صدا ضبط کنی و کاراگاه بازی دربیاری اونم تو این وضعیت.
من همه تاپیکهای قبلیتو دیروز خوندم و متاسفانه این مشکلی بوده که از قبل وجود داشته و تا شوهرت نخواد هیچ چیزی حل نمیشه.
فقط سعی کن به قول دوستان حس پدر بودن و مسئلیت رو بهش القا کنی.ازش بخواه که بیشتر برات وقت بذاره و این روزا کارشو کمتر کنه اگه میشه.بگو به حضورش نیاز داری.بذار زمان بیشتریو با هم باشین و درمورد آینده و بچه حرف بزنین.هر شب با هم حرف بزنین.
درکنارش زمانهایی که رابطتون خیلی خوبه غیرمستقیم بهش نشون بده که چقدرررررررر تکرار نشدن اون مسائل برات مهمه و دفعه بعدی اگر باشه تو و بچه واقعا دیگه نخواهید بود.