نوشته اصلی توسط
aysu
آسمانی عزیز تا حالا شده از این ترسهات و این ایراداتی که ایشون داره با خودشون صحبت کنی؟
فقط در مورد ریز بینی هاش صحبت کردم . که گفت دست خودم نیست و عادتمه که رو همه چیز ریزبین باشم
در مورد سخت گیری هاش صحبت کردم که گفت من در مورد ارتباطات تو با آقایون به شدت حساسم و کوتاه نمیام
در مورد ابراز احساساتش صحبت کردم که گفت تو خیلی کندی . بعد هم خندید و گفت دستت رو به من بده و بدو تا به من برسی (البته در این مورد فقط یه بار مستقیم صحبت کردم )
مثلا هم اینکه میخوایی بعضی وقتا بعضی کارها رو تنهایی انجام بدی .
آره . ولی ناراحت میشه . میگه زندگی مشترک یعنی همه چیز مشترک . میگه من نمیخوام مثل این زن و شوهرایی باشیم که زنه جدا غذا بخوره مرده جدا. زنه جدا بره مسافرت ، مرده جدا. البته من خودمم اینجوری نیستم. اما دیگه انقد چسبیده به همو قبول ندارم
به نظر خودت این احتمال وجود داره که بعد از ازدواج این ابراز علاقه های شدید کاهش پیدا کنه؟
اینو یه بار بهش گفتم. گفتم یه سال بعد ازدواج این علاقه های سرکش از بین میره و یه محبت زیاد می مونه . اما اون گفت که من همینی هستم که هستم و هرگز عوض نمیشم. امروز احساس من همینقدره و فردا و فرداها هم همینقدر
چون شما در هر حال این آقارو بیشتر میشناسید و طبق خصوصیات دیگش میتونید به این نتیجه برسید.
یه سوالی هم هست اگه این آقا کمی از ابراز علاقه هاش بهت کمتر کنه باز هم خصوصیت دیگه ای داره که شمارو بترسونه واسه تصمیم گرفتن؟
ریزبینی زیاد و ترس از بدبینی که اگه ابراز علاقش رو کم کنه من می تونم آروم تر -بدون عذاب وجدان اینکه اگه بهش بگم نه مریض میشه - در موردشون فکر کنم