-
سلام دوستان از همدردی و راهکارهاتون ممنونم
خواهرش اینجاست ولی اگرم بخوام باهاش صحبت کنم مسئله اصلی رو نمیخوام بهش بگم.
مادرش میگه همسرم قبلا همیشه با دوستش بیرون بوده و خیلی خیلی باهم صمیمی بودن، بعد از مدتی همسر من می بینه دوستش با یه خانوم دوست شده (دوستش متاهل بوده توی سن پایین ازدواج کرده) و همسرم این قضیه رو بین دوستاش بازگو می کنه، و میونشون خراب میشه.
حدود 4 سالی با هم قهر بودن و رابطه ای نداشتن. تا اینکه برادر دوستش فوت شد (همسایه هستیم) و کم کم رفت و آمدشون بیشتر شد تا اینکه باز به هم برگشتن.
به قول خودش اینقدر شهوتش به این دوستش زیاد بوده که اگر بیرون از خونه هم می دیدش نمی تونسته خودشو نگه داره.
-
سلام دلسا چه خبر؟ چکار کردی؟
-
سلام
دیشب (شب عید فطر) موقع خواب بهش گفتم بهم عیدی میدی؟ میگه بذار ببینم چقدر پول تو جیبم دارم!! گفتم نه بذار 5 دقیقه کنارت باشم، گفت حمام نرفتم و کثیفم (بهانه های همیشگی) گفتم مورد نداره زود بلند میشم. بدون حرفی 5 دقیقه کنارش بودم. حتی دستش رو هم بهم نمیزنه، اصلا منو نمی بینه انگار خدمتکارش شدم. سر شب یادش بود که بیاد بگه لباسامو اتو کن!!! از وقتی گوشی جدید خریده یه سره توی گوشیشه یا وی چت میره یا اس ام اس بازی می کنه.
شبا هم که همچنان 12 به بعد میاد
-
سلام دلسا.اینقد تجسس درامورش نکن روی روحیه خودت اثرمنفی داره.بهش اعتمادکن داره روند درمانش رو طی میکنه.الان بیشتر روی خودت کارکن که جذاب وشادباشی وفضای خونه ت بانشاط ودلنشین باشه این یه کمک تلویحی هست که میتونی به همسرت کنی نه اینکه تجسس ش روکنی وذهنت رو متمرکز برلایه های منفی شخصیتش کنی.نیازبه صبروزمان داری واعتمادبه همسر۳۲ساله ت.امواج مغزت برتحریکش موثرهست نباید ونباید تجسس میکردی ولی حالا دیگه کشش نده باخواهرومادرش تلویحا یامستقیم حرفی دراین موردنزن ودیگه به نامه هاش خاطراتش وحرفای سایتش فکرنکن مسئول اونا خودشه نه شما(اینو جدی بگیر).اگه مایل بودی این لینک رو بخون http://www.hamdardi.net/thread-15232.htmlالان باتکنیکهای آرامش بخش اعصابت روآروم کن حساسیتت روبرداروسعی کن خودتو چاقترکنی.انسان اگه اراده کنه میتونه کوهی روجابجاکند پس تو هم میتونی چاق بشوی اگه مایل بودی به این هم سری بزن احتمالا کمکت کنه گاهی بتونی باهاش رابطه جنسی برقرارکنی:دست نوشته هاي یک جادوگر! - کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه2_ ماند)
-
من اگر جای شما بودم سعی می کردم یک سری روابط خانوادگی جدید رو بوجود بیارم با اشخاصی که انسانهای قابل اعتمادی هستند. مثلا فکر کنم یک جا اشاره کردید که همسرتون مسجد می روند. شما هم سعی کنید با او بروید و انجا با خانواده هایی اشنا شوید و روابط خانوادگی ایجاد کنید. و کم کم سعی کنید با مدیریت زنانه و غیر مستقیم رابطه همسرتان را با دوستان قدیمش به صورت مجردی و تنها قطع کنید. در زمینه روابط زناشوییتان نیز شما نیاز هست یک سری مهارتهای جذبی را بیاموزید. شاید با مراجعه به یک مشاور بالینی بتوانید این کارها رو یاد بگیرید. به طور کلی لازم است روشهایی رو برای حریص کردن همسرتون به خودتون، اوردن فانتزی به روابطتون، بی حیایی در منزل در گفتار و رفتار ، رمانتیک کردن فضای منزل به کار ببرید تا جرقه اولیه برای این روابط سرد شده زده شود تا بعد از مدتی که شعله اش ثابت ماند می توانید این جرقه ها را کم کنید.
-
سلام دلسا تو خیلی شوهرت دوست داری طوری که اصلا دوست نداری کار اشتباهی ازت سر بزنه که حتی برا یک روز ازت ناراحت بشه. بعضی وقتا از نظر روحی خیلی فشار روت بود گرچه خودخوری کردی اما تقریبا نداشتی همسرت نا آرام بشه و تلاش میکنی. اختلافتون به حداقل برسه دلسا خیلی کارت قابل تحصینه خیلی سخته اینجور موقع همه چیز را به هم نریخت و دنبال بهترین کار بود که با مراجعه به روانشناس و اومدن تو این سایت تایید حرفامه باز هم میگم احسن به حوصله عاقلانت. بعد از آماده کردن شرایط گفتگو فقط باهاش حرف بزن تا بفهمه چه چیزای عذابت میده من احساس میکنم صبری که به خرج دادی گرچه بهترین کار بود ولی در صورتی که قدمهاي بعدی را هم محکم و متداول برداری وگر نه روحیت را طوری میکند که شاید به زودی آماده یک انفجار ارتباطی بینتون باشه و در اون انفجار شاید فقط قصدت خالی کردن خودت باشه تا حل کردن مشکل
- - - Updated - - -
سلام دلسا تو خیلی شوهرت دوست داری طوری که اصلا دوست نداری کار اشتباهی ازت سر بزنه که حتی برا یک روز ازت ناراحت بشه. بعضی وقتا از نظر روحی خیلی فشار روت بود گرچه خودخوری کردی اما تقریبا نداشتی همسرت نا آرام بشه و تلاش میکنی. اختلافتون به حداقل برسه دلسا خیلی کارت قابل تحصینه خیلی سخته اینجور موقع همه چیز را به هم نریخت و دنبال بهترین کار بود که با مراجعه به روانشناس و اومدن تو این سایت تایید حرفامه باز هم میگم احسن به حوصله عاقلانت. بعد از آماده کردن شرایط گفتگو فقط باهاش حرف بزن تا بفهمه چه چیزای عذابت میده من احساس میکنم صبری که به خرج دادی گرچه بهترین کار بود ولی در صورتی که قدمهاي بعدی را هم محکم و متداول برداری وگر نه روحیت را طوری میکند که شاید به زودی آماده یک انفجار ارتباطی بینتون باشه و در اون انفجار شاید فقط قصدت خالی کردن خودت باشه تا حل کردن مشکل
-
سلام دوستان
آقا امین.
میدونم تجسس کردن من خیلی کاری خوبی نبود و بیشترین ضررش رو خودم دیدم ، شاید یه توجیه باشه ولی من وقتی می دیدم که شوهرم توی یه عالم دیگه سیر می کرد و روزی دو الی سه بار خودارضایی می کرد شک کردم که چه خبره، توی اون شهر کجا رفته یا چی شده که اینهمه روش تاثیر داشته، من تازه زایمان کرده بودم با اون وضع بخیه ها و باز شدنشون که مجبور شدم دو ما هبعد زایمان باز برم اتاق عمل و هزار درد دیگه مجبور بودم خودم تنهایی بچه رو ببرم دکتر (زردی داشت) اون خوابیده بود یا توی فکر بود یا بیرون بود، واسه همین هم مشکوک شدم و دنبال علت گشتم ، این خاطرات سایتش واسه همون دو-سه ماه پیشه که ترکش رو شروع کرده بود و این روزها دیگه نمیره سایت، دیگه کاغذی هم نمی نویسه، از شروع درمانش 3 ماه می گذره... امیدوارم هرچه زودتر بهبودی پیدا کنه. واسه خودم جالب بود اولای ترک کردنش و حتی الان بدن درد داره (مثل معتادای مواد مخدر) و امیدوارم سم این کار به زودی از بدنش بیرون بره.
=====================
دلجوی گرامی
من مشاور بالینی دارم 5 جلسه ای میشه که رفتم گویا حالا حالا طول می کشه و بالای 10 جلسه واسه من لازم بوده (مشاور میگه شخصیت منفعل دارم)
من حتی توی همون سایت عضو شدم از مسئول انجمن خواستم که اگر راهکاری واسه برخورد کردن با این افراد هست بهم بگه تا رعایت کنم ، میگه وابستگیت رو به اون کم کن و به خدا وابسته شو، میگه بذار خودش راهشو پیدا کنه، می ترسم بیراهه بره و گویا این شبها بازم داره تغییر میکنه.
او منو با خودش جایی نمی بره حتی خونه برادرش هم که میخواد بره تنها می بره و نمیخواد که من باهاش برم و حتی خونه دوستاش هم همینطور ولی می گردم ببینم کدوم دوستش روحیاتش به ما میخوره که بریم خونشون. حتما سعی می کنم مهارت هام رو بالا ببرم.
===============
هانای عزیز
دقیقا همینطوره که میگی هیچوقت نذاشتم ناراحت بشه چون خیلی زود جوش میاره و عصبی میشه و همین سکوت من باعث شده که فکر کنه تمام تقصیرات گردن منه. وقتی که خود اون هم مقصر بود من پا پیش گذاشتم. حتی یکی دو بار برادرش میگه تو چطوری میتونی باهاش حرف بزنی...
ما توی طول روز صحبتی به جز مسائل روز نداریم که کلش رو یه جا جمع کنی بیشتر از 5 دقیقه نمی شه. آخر شبا که اصلا نمیذاره باهاش حرف بزنم میگه فکر دارم. خیلی واسم سخت بود ولی حدودا از ماه 6 بارداری تا الان که بچه ام 6 ماهشه دیگه آخر شبا حرفی نمیزنم... بعضی شبا با چشمای پر اشک خوابم می بره ولی نمیذارم بفهمه که گریه می کنم. اوایل ازدواج خیلی جلوش گریه میکردم و بهش میگفتم تو منو دوست نداری و تو منو نمی خوای ولی دیگه این کارو نمی کنم و این حرفا رو بهش نمیزنم ...
====================================
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در ان بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد
-
سلام دلسا
خوبی دلسا میدونم نمیدونم چرا دقیقا خودم راونجا میفهمم ببین دلسا میدونی چرا مشاور هم گفته رهاش کن هموون که بهت گفتم؟ ! بهش فکرنکن. به عکس عکس العمل. ش کار نداشته باش چون دلسا هر وقت تو رو خواسته تو کنارش بودی. فهمیده دلتو شکسته باز تو همراهش بودی بیخودی قهر کرده باز نو بروش نیاوردی حتی بعضی وقتا یاد ش رفت زن داره نازش بخره و همش ناز کرد و هیچ اتفاقی نیافتاد ببین کارای که کردی خیلی خوب بود ولی برا الان دیگه نه... ببین تو اونو میبخشید اما دلسا مگه اون از کارای که میکنه( منظورم بی محل یاشه فعلا با اون موضوع کار ندارم چون اعتقاد دارم اول باید ارتباتتون درست بشه تا بتونی از این یق کمکمکش کن)شرمنده میشه یا گفته من خطا. کردم با اصلا تو حرکاتشان فهمیدی که میخواد جبران کنه یا اصلا دیدی کوچکترین قدمی برداره که فک کنی پشیمونه روشو از تو برگردونده با توجه به نوشته هات من ندیدم دلسا یوسف پیامبر هم برادرهایش. راهنمای کرد که توبه کنن بعد بخشیدن اما تو دیگه خسته شدی از بس گریه کردی در دلت متهم کردی توفکرت مجازات کردی کنارش کاراش را فراموش کردی که در خانه ارامش باشه باز هم نه در دلت نه در خانه آن ارامش ندیدی از اونی که انتسال داشتی حتی ارمات هم نکرد دلسا اون دیگه نمیتونه محبت و خوبیت چون همیشه بوده دلسا گفتم چکار کنی اما تو باز شب عید بدون منت خواستی باهاش باشی درکت میکنم اخه مگه له جز شوهرت کی میتونه ارامت کنه منتظر بودی حتی بهت بگه عزیز دلم برات تنک شده بود اما فکرم درگیر بوده ازت دوری میکردم یا بگفت خوشگل شدی یا نه فقط بگفت منو ببخش یا نه میگفت جه خبر تا تو هم یه دل. سیر فقط تو بغلش به خاطر نبودش به خاطر طرد شدنت به خاطر اشکای شهبانو... فقط کریه بکردی ولی دیدی نشد.. یعنی. نمیخواد که بشه. دلسا. اون باید احساس کنه دیگه براش مث قبل نیست دنبال کنگمشدش بگرده ددلسا تو این راه کاری که قبلا گفتم و ازت میخوام دوباره بخونیمش کوچکترین بی احترامی نقشی نداره کوچکترین تعنه. کنایه لجبازی جانداریه وگرنه باز هم به بدیهات فک میکنه کینه جو میشه طرفت نمیاد دلسا متوجه نشدم هنوز بعد زایمان رابطه زناشویی نداشتید؟ دلسا تو اون یک هفته تو وقت داری روی گفتگوت فک کنی منتظرت می مانم
- - - Updated - - -
دلسا دیدی از یه دختر حساس به یک زن تبدیل شدی که چقدر پر قدرت بوده که حتی با وجود این همه فکر تا حالا حتی گلایه هم از شوهرش نکرده فقط دنبال بهترین راه حل بوده حتی کمتر شوهرشو با. گریه هاش عصبی میکنه. من بهت قول میدم تو میتونی دلسا له اون موضوع این طوری فک کن خدا برا منو شوهرم این امتحان گذاشته من میخواهم به همسرم کمک کنم دست بگشه تا منم سوابش سهیم باشم خدایا زبانم را طوری بگردان که بیشترین تاثیر بذاره. من چون نمیخوام به فکر گناه باشم از خدا میخوام کمکم کنه شوهرم بهم برگرده. چون از دست بشر کاری بر نمیاد خدایا کمک شوهرم کن فکر سالمی داشته باشه دلسا تو هم از اینکه ذوم کنی که شوهرم فلان کس را نبیند که شاید بهش نظر کنه نباش تو که نمیدونی کلا مامور این باشی که چه ببینه و چه فک کنه جامعه پر از همه چی هست اما اگر ذهن مثبت و پاک باشه به بد نگاه و فک نمیکنه با خدا بیشتر نزدیک بشو و ازش ارامش بخواه بهت قول میدم تو موفق میشی
-
بازم سلام
از دوستان تشکر می کنم که به اینجا سر میزنن و راهنمایی می کنن و اونایی هم که میخونن نظری ندارن که بگن...
هانای عزیزم ممنونم. چقدر تو منو خوب میفهمی!!! انگار درون من زندگی کردی. بازم نوشته های قبلیت رو می خونم با دقت بیشتر و بیشتر بهشون فکر می کنم.
امروز رفتم پیش مشاور وقتی بهش گفتم که حدود 50 روزی از آخرین رابطمون میگذره کمی نگران شد! گفت چراغ زردهای روابطتون روشن شده و باید به فکر باشی. اگر من نرم سمتش اون اصلا به هیچ وجه نمیاد طرف من، گویا منو نمی بینه. چند شبه که بیرون شام میخوره، اصلا نه ازش میپرسم با کی بودی و نه می پرسم کجا بودی. خودم اینجوریه با خودم می گم حتما کسی رو پیدا کرده که بهش کمک کنه!! (امیدوارم همینجوری باشه).
بعد از زایمان فقط یه بار رابطه داشتیم اونم به درخواست من بود. من اصلا رابطه جنسی برام اهمیت نداره، قبلا هم پیش میومد که ماهی یکبار رابطه داشته باشیم (نه تا این کم) من میخوام حرفای عاطفی ازش بشنوم دوست دارم یه بار موهامو نوازش کنه، یه بار بگه دلش واسم تنگ شده. نمیگم بیاد بگه اشتباه کردم ولی حداقل هفته ای یه بار دستمو بگیره ... دیگه نمی دونم چیکار کنم.
کار شب و روزم شده دعا کردن همش گریه همش دعا همش راز و نیاز، گاهی اینقدر میرم توی فکر این چیزا که آیا درست میشه که اگر دخترم صدایی بده دعواش می کنم (6 ماهشه) خودم عذاب وجدان می گیرم. افسرده شدم حتی دلم نمی خواد خونه پدرم هم برم. نمیخوام هیچ زن و شوهری رو ببینم که با هم صمیمی هستن. دلم میخواد همش پای سیستم نشسته باشم و مطلب بخونم.
خدایا هزار بار شکرت ...
-
دلسا جان شرایطت سخته ولی خوشبختانه تو دختر باهوش و توانمندی هستی
به نظر من هم خوب کاری کردی به روش نیاوردی شوهرت با خودش درگیر هست و دنبال راه حل، آشفته و پریشان
از طرفی اگر به روی خودت بیاری شاید جری بشه و قبحش بریزه یا اینکه انقدر خجالت بکشه و شرمنده بشه بیش از پیش ازت فاصله بگیره
راستی یه کلک نمی تونی بزنی؟
این که کاملا موذیانه توی اون سایت یک نام کاربری پسرونه بساز و اسم یه مشاور خبره تو شهرتون را بگو و بگو که فلانی کارش خوبه و می تونه کمکت کنه
شاید اونموقع راغب شد بیاد مشاوره
فقط حواست باشه بویی از ماجرا نبره