بهم میگه میخوام یه چیزی بگم ولی باید قسم قران بخوری که نمیگی به کسی منم گفتم اگر قضیه پسر دیگه ای نباشه و بحثای دوست نداشتن نباشه نمیگم به قران ولی میگه... اکی نمیگم!!
ینی بحثش تو اون مسایله پس... اگه چیز خاصی نیست چرا اینقد قسمم میده..
نمایش نسخه قابل چاپ
بهم میگه میخوام یه چیزی بگم ولی باید قسم قران بخوری که نمیگی به کسی منم گفتم اگر قضیه پسر دیگه ای نباشه و بحثای دوست نداشتن نباشه نمیگم به قران ولی میگه... اکی نمیگم!!
ینی بحثش تو اون مسایله پس... اگه چیز خاصی نیست چرا اینقد قسمم میده..
چرا از خودت ذهن خوانی می کنی آقا محمد ؟
بهش اطمینان بده
اعتماد بده
بذار حرفای دلش رو هرچی که هست بهت بزنه
بذار از این طریق بهت نزدیک بشه
اول دوستش باش ، بعد شوهرش
از حرفای دلش با خبر بشو
تا به دلش نزدیک بشی
این برای شما که سنتی ازدواج کردین بهترین راه نزدیک شدنه
سلام
خوب بازم که پیش داوری کردید آقااااااااااااااااای محمد می زاشتید همسرتون حرفشو بزنه خوب بعضی وقتا یچیزایی جا می مونه یا حتی برای اینکه خودشو به شما بیشتر نزدیکتر کنه و توجــــــــــه و حواس شما رو جلب کنن اینو می گن خوب چی می شد با اشتیاق می گفتید بگو حرفتو عزیزم گوش می دم ... شاید یه مساله ساده بود اصلا اونی که شما به همسرتون گفتید اگه ایشون می گفت نمی خووورد تو ذووقتون ؟؟؟؟؟/
خوب این دو روز خوب بود چراااااااااااااااااا؟ چون شما نحوه برخورد و بیانتونو تغییر دادین و واقعا معلومه که همسسرتونم درک می کنن و قدر دان هستن که ازتون تشکر کردن
آقا محمد بازم می گم همه چی با رفتار و طرز بیانه
:((
بازم دعوامون شد سر یه مساله چرت بهم فحش و ناسزا گفتیم و ... خودتون میدونین چی شد!!!
سرم درد گرفته شدید...
بهش گفتم شب رو بریم حرم واسه احیا گفت نمیتونم مادرمو تنها بذارم گفتم خوب مامان منم تنهاست خونه ولی مث مامان تو نیست یه شب تنها باشه دق کنه ولی تو جوابم گفت مامان خودت دق کنه عوضی و ....
منم به خانوادش توهین کردم و گفت نمیبخشمت حتی اگه به ...خوردن بیفتی و ... الان اینجام
اره دو سه روز خوب بود ولی تا یکمی باهاش خوب میشم همیشه همینه یه حرفی میزنه که دلسرد بشم. اگه حرفش از اون مسایل نبود چرا با اینکه قسم خوردم و گفتم بگو به کسی نمیگم نگفت؟ گفت ممکنه با حرفی که میزنم طلاقم بدی... میفهمین؟؟؟ ادم با یه حرف ساده زنشو طلاق نمیده مگه پای خیانت و... وسط باشه!!! منم گفتم اگر حرف این مسایل نیست بخدا بقران به کسی نمیگم ولی بازم نگفت و گفت باید قسم بخوری که نمیگی...( ولی من قسم خوردم) فقط خواست ازارم بده امروز تا 9 صبح بیدار بودم و بغض داشتم دیشب با مامانم بحثم شد و کلی دعوا کردیم حتی میخواستم با داداشم به زد خورد بکشه که ..
خسته شدم خیلی عصبیم.................:97:
- - - Updated - - -
:302::302::302::302::302::302::302::302::302:
سلام
شما دوتا چرا مثل دو تا بچه اینقدر به هم می پرین؟؟؟؟؟؟آدم کلافه میشه حرفاتونو میخونه.
نمیدونم چند سالتونه و اختلاف سنیتون چند ساله اما شما خیلی خوب میتونین ابراز علاقه کنین و این یه ویژگی خب در شماست اما همسرتون نمیتونه.درسته این یه ضعفه اما دلیل نمیشه دوستت نداره.به تربیت خانوادگیش برمیگرده.شاید تو خانوادش کسی اینطوری حرف نمیزده و برا آدم سخته یه دفعه تغییر کنه.کافیه یه مقدار بهش زمان بدی.کم کم درست میشه.اصلا از خودت یاد میگیره.اینقدر بهش نگو دوسم نداری.میدونی چرا هیچ واکنشی نشون نمیده ؟از بس این جمله رو گفتی بهش.دیگه براش عادی شده.وقتی یه مسئله هی تکرار میشه دیگه واسه آدم اهمیت نداره.شما فکر میکنین دو نفر که همدیگه رو دوست دارن هیچ وقت تو زندگی با هم مشکل ندارن.هیچ وقت قهر نمیکنن.هیچ وقت دعواشون نمیشه.این که نشد حرف تا تقی به توقی میخوره بهش میگی دوسم نداری.اگه داشتی فلان بود.
شما دو نفر مگه با میل خودتون با هم ازدواج نکردین؟مگه ازدواجتون زوری بود که هنوز رو پله اولید و درمورد علاقه هم شک دارین.آدم یه وقت شاید تو عصبانیت به همسرش بگه دیگه دوست ندارم اما دلیل نمیشه این مسئله تو ذهنش دغدغه باشه.کی گفته هر کی ازدواج سنتی داشت پس همو دوست ندارن.
من قبل از خواستگاری هرگز همسرمو ندیده بودم اما الان اعتراف میکنم نه تنها دوسش دارم هر روز هم بیشتر عاشقش میشم و این اصلا به این معنا نیست که ما هیچ مشکلی باهم نداریم.
عشق واقعی این نیست که دو طرف با یک نگاه عاشق چشم و ابروی هم بشن عشق واقعی اینه که زن و شوهر خوبیهای همو ببینن و هر روز عاشقتر بشن.اینه لذت زندگی.
- - - Updated - - -
این نکته رو هم درمورد پست آخرتون بگم.یه دختر خیلی رو مادرش حساسه.رفتار همسرت و توهیناشو تایید نمیکنم.اما...شما نباید رابطه همسرت با مادرشو به هیچ وجه با رابطه خودت با مادرت مقایسه کنی و دیگه کوچکترین توهینی هم به خانواده همسرت به خصوص مادرش نکن.(اگه همسرت اینجا بود به اونم میگفتیم این کارو نکنه)
دختر رو مادرش حساسه.من خودم اگه مامانم بزرگترین اشتباهو هم داشته باشه اصلا نمیتونم تحمل کنم همسرم حرفی درموردشون بزنه.با اینکه اون لحظه هم میدونم همسرم داره درست میگه و خودم آدم آرومیم و معمولا جواب شوهرمو اصلا نمیدم اما اون لحظه اونقدر احساس بهم غلبه مبکنه که باهاش دعوا میکنم.این نکته رو فراموش نکن
شما دو نفر مگه با میل خودتون با هم ازدواج نکردین؟
------------------------------------------------------------
اون از روی میل خودش ازدواج نکرده
دوم اینکه من مسالم دوست داشتن نیست فقط.. حرفایی میزنه که حرص ادمو در میاره...
خودتون رو بذارین جای من همسرت بهت میگه یه چیزی هست که اگه بهت بگم شاید ازم جدا بشی و باهام زندگی نکنی!!!
خوب طبیعتا ازش میخوای که بگه ولی اون نمیگه و میگه بیخیال !!! این حس توی وجودت میاد که چیکار کرده که من شاید جدا بشم ازش و با یه استرس خاص زندگی میکنی باهاش.
دوم اینکه وقتی میگم اگه بحث خیانت و .. نیست بگو هر چی باشه میپذیرم و به کسی هم نمیگم ولی بازم نمیگه و میگه باید قسم بخوری که نمیگی!! (عجیبه نه)
کسی که ریگی به کفشش نباشه چرا باید زندگی ارومش رو اینطوری تلخ کنه . من چند روزی که گذشت رو بخدا به بهترین شکل و بهترین صورت ممکن بهش محبت کردم خودش هم میدونه که چقدر حال خوبی داشتیم ولی برمیگرده یهویی بی مقدمه اینطوری میگه که یه حرفی رو دلم مونده که ممکنه ازم جدا شی!!! خیلی جالبه خیلی...
اصلا هم بچه بازی نیست بخدا همین دورویی ها و مسخره بازیا زندگی رو بهم میزنه... اخه ادم چقدر میتونه بچه باشه!! گیریم عاشقمه.. دوستمم داره ... دیوونمه... خوب که چی؟ تا وقتی رفتارش اینطوریه و حرفاش بوی دورویی و نامردی میده چه دوست داشتنی چه کشکی!!!
دوست داشتن فقط توی اتاق خواب و بغل نیست یکمی هم کنار اومدنه... من موندم شماها که شوهر دارین اگه شوهرتون محبت کنه بهتون و به خواستتون توجه کنه و هر چی بخواین براتون بخره و... یهویی باهاش بد میشین؟؟ بی دلیل؟
- - - Updated - - -
در مورد قسمتی که پررنگ کردم... من اول ازدواج به دلش ننشستم و مادرش قانعش کرده که بعدا علاقه به وجود میاد که به قول خودش اومده ولی نمیدنم چرا یهویی دو دل میشه ... میگه دست خودم نیست ولی کلافم میکنه با حرفاش...!!!
شما حتما شوهرتون بالاخره به دل نشسته و خودتون به میل خودتون ازدواج کردین
اول بگید که چرا با میل خودش ازدواج نکرده؟
در اینکه رفتار همسرتون اصلا درست نیست شکی نیست اما این قضیه که چند روزه پیش اومده.قبلشم دعوا داشتین.
اما...
شما چرا اینقدر راحت از خیانت حرف میزنین؟دوتاتون؟
همسر شما اون حرفو که زد شمام باید قبول میکردین.چرا اصلا به ذهنتون باید خطور کنه که پای فرد دیگه ای درمیونه؟چرا بهش اعتماد ندارین؟به گذشته برمیگرده؟
- - - Updated - - -
خب آره،همسرم به دلم نشسته بود اما الان خیلییییی متفاوت دوسش دارم.
یعنی اون رک بهتون میگه که هنوزم به دوست داشتن شما شک داره؟
به میل خودش ازدواج نکرده چون ترسیده که کس دیگه بیاد خواستگاریش و نجابت و ... نداشته باشه منو به قول خودش چون دیده هیچ ایرادی نمیتونه ازم بگیره جز اینکه دانشجو ام و درسم و سربازیم مونده
مادرش گفته اگر این مورد بره دیگه بقیه رو تایید نمیکنم. دوم اینکه من خواستگار اولش بودم و خودش هم قصد ازدواج نداشته مامانش گفته بری دانشگاه باید ازدواج کنی وگرنه من نمیتونم تورو توی این جامعه ول کنم.
مادرش خیلی سخت گیره روش و سخت گیر بوده در حدی که هر جا اون میگفته باید میرفته و هر جور مادرش میخواسته لباس تنش میکرده...در خونه وقتایی که مادرش سر کار بوده روش قفل بوده و حق بیرون رفتن نداشته. حق اظهار نظر نداشته و خیلی چیزای دیگه که بعد ازدواج فهمیدم.
حرف از خیانت برمیگرده به یه حرفی که توی عید بهم زد و گفت با یه پسری دوست شدم و دوست اجتماعیمه.. و... درد دل میکنم و مشکلاتمو بهش میگم چون خیلی تنهام ( توی عید کارمون به جاهای باریک رسیده بود و در استانه جدایی بودیم) ولی بعدش که خوب شدیم گفت دست روی قران گذاشت و قسم خورد که منو دوست داره و به قران قسم خورد که اون قضیه رو دروغ گفته منم باور کردم.
ولی اون شب حرفایی میزد که بوی همون حرفا رو میداد... گفت یه چیزی بوده که فکر کردم تموم شده ولی تقصیر من نیست هنوز تموم نشده و اگه بهت بگم نباید به کسی بگی ولی ممکنه طلاقم بدی و ناراحت بشی!! شما باشین چه فکری میکنین؟ با اینکه من بهش گفتم به گذشتت کاری ندارم و فقط اگر بحث خیانت هست به همه میگم... ولی ترسید و نگفت..
- - - Updated - - -
خب آره،همسرم به دلم نشسته بود اما الان خیلییییی متفاوت دوسش دارم.
یعنی اون رک بهتون میگه که هنوزم به دوست داشتن شما شک داره؟
آره میگه شک دارم ولی اخرین باری که گفت برمیگرده به چند ماه قبل که فقط یک لحظه گفت و بعد بغلم کرد و گفت دوستت دارم!! .!!! ینی یکی دو بار میگه ولی باز کنارش که میخوابم میگه عاشقتم دوستت دارم دیوونتم و یا خیلی وقتا هم بهم شدیدا ابراز علاقه میکنه و شدیدا اظهار دلتنگی میکنه
از اوایل ازدواج یه بار رفت مسافرت و توی مسافرت بهم گفت فک نمیکردم اینقد دوستت داشته باشم ولی دقیقا یه ماه بعد گفت دوستت ندارم و اینا ظاهر بوده!!! داستانش خیلی مفصله زندگیم..
الان میگه از اول دوستت داشتم و خر بودم نمیفهمیدم...!!! مشاوره رفتیم گفت پایه زندگی عشق و اعتماده اگر این دوتا نیست ادامه فایده نداره ولی اون گفت من خیلی خیلی دوستت دارم!!!
- - - Updated - - -
امشب مثلا باید برم خونشون و پیشش باشم!!!
ولی با این حسی که الان دارم حتی نمیتونم بهش دست بزنم چه برسه ...
اگر هم نرم باز کاسه ها سر من میشکنه که تو فلانی و ...
خیلی خانواده زرنگ و با سیاستی داره..
اگه من باشم خیلی محکم تر از اینا برخورد میکنم.محکم تر هم به معنای دعوا نیست.
شما که خودتون خوب میدونید دوست اجتماعی و درد دل برا یه پسر اصلا معنی نداره.کار به خانواده ها هم کشیده؟
شما به قسمش قانع شدید؟یعنی اقدام دیگه ای نکردین؟پیگیری که اون کیه ؟کجا با هم آشنا شدن و ...؟
نه بخانواده نکشیده...
بارها قسم خورد ... خیلی گفت من اخه میخواستم دوست از کجام بیارم؟؟
گفت بخدا به قران من بهت هیچ وقت خیانت نکردم و فقط میخواستم یه چیزی بگم ولی اون شب با حرفاش...
وای خدا چطور میتونه کنار من بخوابه و...