-
[QUOTE=قلمکار;281765]
mercedes62 عزیز
بله فقط بهم میگه : برگرد باهم پیش مشاوربریم حل میشه ومن ازاین به بعدسرکارمیرم ولی تاوقتی مهریه ات باشه خانواده ام چیزی بنامم نمی کنن وقضیه عدم استقلالش همچنان هست.
تازه میگه اگه بچه دارشدیم خونه بنامت می کنم.ومیگه اگه الآن بنامت کنم ممکنه دوباره بری.
خیلی مادی فکرمی کنه مساله به این مهمی که دست بزن داره ومحکوم شده روبه سادگی ازش ردمیشه فقط میگه تعهدمیدم دیگه نزنم بیامنوامتحان کن امامن می ترسم
- - - Updated - - -
ببینید مشخصه شما عنگ طلاق براتون خیلی سنگینه و ترس ازش دارید و این تو ذهن و فرهنگ ما ایرانیا حک شده که البته الان کمتر شده
از نظر روانشناسی میگن خانوما بیشتر از همه از تغییر میترسن و برا همین سازگاریشون با همه چیز خیلی بیشتر از آقایونه
ولی در کل زندگی به این شکلی که شما فرمودید نبودنش خیلی بهتر از بودنشه و ضررش خیلی بیشتر از منفهتشه
آدم 1 بار بدنیا میاد زندگی متاهلی بی کیفیت و با استرس و درگیری و... روح و جسم آدمو نابود میکنه مثل شمع آب میشه اونن بخاطر هیچی. به نظر من بعنوان برادر بهتون میگم اصلا ارزشو نداره.
با توکل به خدا و با عقل و منطق و کمک از خدا ایشالا هرچی خیره تصمیم بگیرید
-
m ercedes62 عزیز
ممنونم ازراهنماییتون واقعاتوکل به خدا
گاهی ازاین ناراحتم چراگذاشتم کاربه اینجابرسه کاش تواین سه سال پیش مشاورمی رفتم ولی همه چی روتحمل کردم والآن حسرت اینومی خورم کاش یااصلاازدواج نکرده بودم یا الآن سرخونه زندگیم بودم
همه چی برام حسرت شده اینکه دیگه مطلقه ام تنهام وبایدتازه ببینم بعدش چی میشه ولی شوق زندگی ندارم دوست داشتن وعشق برام مسخره شده بدم میادبه این فکرکنم که کسی رو مردی روعاشقش بشم احساس این تلخی فکرکنم تاآخرعمرم باهام باشه
توکل به خدا...خدای خوبم
-
با تشکر از همه دوستانی که ایشون رو همراهی میکنن! اما لطفا همراهی و همدردی کنید فقط !!!!!! هیچ کس حق نداره ایشون رو به سمت طلاق سوق بده !!!!
سلام دوست خوب.
من 100% شرایط شما رو درک میکنم. چون خودم تو این شرایط بودم اما نه به شدت شما....ببین عزیزم شما به هر دلیلی بخوای طلاق بگیری، حتی اگه دلیلت بیماری روانی شوهرت باشه،
وقتی باید طلاق بگیری که خودت 100% مطمئن باشی کارت درسته. یعنی اینقدر به لحاظ روحی خسته و بیزار شده باشی که طلاق برات روزنه امید باشه! که بدونی با طلاق یک زندگی بهتر و سالمتر منتظرته!!! یعنی باید شرایط زندگی مشترک چنان برات غیرقابل تحمل بشه که واسه لحظه طلاق، لحظه شماری کنی نه اینکه بغض کنی...!!!
خب، به این شرایط رسیدی؟؟؟؟ فکر میکنی به جای سال 92 اگه تو سال 93 یا 94 طلاق بگیری، خیلییییی از زندگی عقب میمونی؟؟؟؟ یه مدت دیگه صبر کنی تا با قاطعیت و به نیت خلاصی از زندگی طلاق بگیری که بعد از طلاق حس کنی از زندون آزاد شدی بهتره یا اینکه الان هنوز بهش احساس داری طلاق بگیری و تا آخر عمر هرروز از خودت بپرسی کار درستی کردم؟؟؟ شاید صبر میکردم درست میشد؟؟؟؟ شاید....شاید....شاید....
طلاق از جمله تصمیمات بسیار مهم یک انسانه که باید تو آرامش 100% گرفته بشه که جای هیچ گونه پشیمونی نداشته باشه. نه تو این حال و هوای بحرانی...
پس اول از همه آرامشت رو حفظ کن !!! حق همه ما زندگی شاد و سالمه... چه زندگی مشترک چه بعد از طلاق... و قطعا به حقت میرسی...منم نفسم از جای گرم بلند نمیشه... تو شرایط شما بودم. برو تو پروفایلم بخون وضعیتم رو.
- - - Updated - - -
ببین عزیزم باز هم میگم هیچ موضوعی بی راه چاره نیست الا مرگ. خب؟
من خودم تقریبا 2 سال و نیم درگیر همچین وضعیتی بودم. رفتم پیش یه مشاور معروف تو میرداماد با چند جلسه تشخیص داد که شوهر من روانیه ! دلیلش هم جالب بود چون شوهرم مذهبیه !!!! در حالی که شوهر من مقیده و من نه چادری ام نه محدودیتی دارم....
رفتیم پیش یه مشاور معروف دیگه تو نارمک، با چند جلسه صحبت با من، 1 جلسه صحبت با شوهرم و چند جلسه صحبت با خواهرم تشخیص داد شوهر من شخصیتش نامشخصه !!! و باید هر چه سریع تر طلاق بگیرم یا بریم پیش روانپزشک!!!
من طلاق نگرفتم چون تصمیم داشتم تمام مشاوره های تهران رو برم تا یکی به من بگه چه کار باید بکنم که زندگیم درست بشه؟؟؟؟ اگه نه همه بلدن طلاق بگیرن!!!
رفتیم روانپزشک، یه مشت قرص داد به شوهرم که 1/5 ماه فقط میخوابید. زندگیمون درست نشد.
تا اینکه من خسته و درمونده رفتم شهرستان منزل پدری که طلاق بگیرم. 4 ماه خونه بابام بودم. تو این 4 ماه شوهرم زنگ زد، تهدید کرد، التماس کرد، همه راهها رو رفت اما من محکم واستادم گفتم برو مشاوره و مشکلت رو حل کن. 11 جلسه رفت مشاوره، سی دی های فرهنگ رو هر دو گوش دادیم جداگانه...
فهمید که رفتارش غلطه و تصمیم گرفت که تغییر کنه منم با این سایت آشنا شدم و دیدم حسابی رفتارم غلط بوده...الان 4 ماه میشه که دیگه اون رفتارها و تنش ها برنگشته...با اینکه شرایط زندگی ما همونه! شوهرم هنوز کارش درست نشده و بیکاره...اوضاع مالیمون خوب نیس...من هنوز دفاع نکردم و بیکارم...
اما خودمون عوض شدیم.
این همه سرت رو درد آوردم که بگم چرا یه فرصت نمیدی با هم برید مشاوره خانواده؟ هیچ کی خوشش نمیاد بهش بگن روانی. شوهرت دلش میخواد تو باورش کنی که روانی نیست !!! مشکل شما با مشاوره خانواده حل میشه...چرا این حس رو بهش نمیدی که همین طوره. روانی نیست.
براش شرط بذار که تا مدتی تو خونه بابات باشی اونم خونه مامانش. فقط تو جلسات مشاوره همدیگه رو ببینید... بذار مشاور رو اون انتخاب کنه و اون باشه که با مشاور ارتباط خوب برقرار کنه که حس نکنه داری میبریش محاکمه.
تشویقش کن و بهش روحیه بده جوری که حس کنه مشکل روانی نداره و داره با مشاوره حل میشه همه چی...
اگه واقعا نتیجه داد، چرا میخوای زندگیتو خراب کنی؟ اگه هم دیدی نتیجه نمیده اونوقت حداقل برای طلاق آمادگیت از الان بیشتره
- - - Updated - - -
ببین دوست خوب.
نه تعهد گرفتن نه خونه به نامت زدن نه قول دادن و گریه کردن نه مهریه اجرا گذاشتن هیچی زندگیت رو بر نمیگردونه.
حتی اگه یه روز طلاق گرفتی، مهریه ات رو هم بخشیدی اما تو دلت احساس آرامش کردی که چه خوب شد طلاق گرفتم، خیلی بهتر از اینه که الان 200 تا سکه رو یه جا بگیری و جدا بشی اما تا آخر عمر درگیر این سؤال باشی که طلاقم کار درستی بود؟؟؟؟
یادم نمیره. من اومده بودم تو این تالار و میگفتم شاید 1% من مقصر بوده باشم، شاید من مهارت نداشتم، به خاطر اون 1% برمیگردم و تلاش میکنم. ( البته بعد فهمیدم 1% نبوده حداقل 50% بوده ولی خودمو بخشیدم چون یه دختر 24 ساله که نمیتونه اندازه یه زن 40 ساله و بالغ باتجربه باشه)
اگه تو ذهنت اون 1% هست، اگه رفتاری از تو باعث شده اون اینطوری رفتار کنه، اگه تقصیر و کوتاهی داشتی، فرصت دوباره و مشاوره رو به هردوتون بده.
نمیگم این کارو بکن چون تو زنی و مردها همینن و زندگی همینه و ....
نه.
کتک کاری شوهرت با هیییییییچی نه توجیه میشه نه جبران. اما از خودت بپرس اگه واقعا این رفتارش به مرور زمان کم بشه و بعدها محو بشه، حاضری ازش جدا نشی؟
من شخصا حاضر بودم.
چون ویژگی های مثبت شوهر من از خیلی از مردها حتی پدر خودم بیشتره. اون ویژگی ها برام خیلی ارزش داشت. به خودم قول دادم تمام سعیم رو بکنم تا کمک کنم این اخلاقش رو بذاره کنار.
تمام گذشته رو هم به راحتی فراموش میکنم چون یاد کوتاهی های خودم میفتم.
کار سختیه...خیلی باید صبوری کنی...خیلی باید تاوان بدی...خیلی باید کوتاه بیای... اما فکر که میکنی به هدفی که داری دنبال میکنی، دیگه برات سخت نیس.
-
گل آرای عزیزم
واقعاازت ممنونم که تجربیاتت رودراختیارم گذاشتی توخیلی خوبی وواقعاتمام تلاشت روکردی برای زندگیت.
امامن اشتباهم اینه که فقط تحمل کردم ومشکلاتم رابه هیچ کس نگفتم.الآنم دیگه کارم به دادگاه افتاده وجهیزیه موآوردم وخانواده ام اصلابهش اعتمادندارن که من دوباره گردم ..
باحرفهای شمادلم می خوادپیش مشاوربرم امافکرمی کنم این عدم ثباتش نمیذاره کاری ازپیش ببریم چون آدم تنبل وبی مسیولیتی هم هست فکرنکنم ادامه بده ازطرفی انقدربهش بی اعتمادم ودهن بینه که میترسم برگردم وفرداش حرفشوعوض کنه، واقعاوقتی یادش می افتم که چقدرراحت زیرحرفش میزنه وتغییرحالت میده تن وبدنم می لرزه اگراین مشکل عدم ثبات نبودمی تونستم روی قو ل وتعهدش حساب کنم.
راستی اینم بگم وقتی من خونه پدرم بودم وبعدازیک ماه رفتم اثاثم روبیارم وقتی واردشدم دیدم اکثروسایل خونه روبرده بودوقتی وارداتاق خوابم شدم دیدم تمام کشوهام خالیه تمام لباسام روبه همراه مادرش برده بود باورم نمیشدبه مادرش اجازه داده بودبیاددست بکنه توتمام کشوهاوکمدهام... تمام لوازم شخصیم روببره. واقعاازش بدم اومدکه اجازه تعرض به حریم شخصیم روداده باشه .فکرکن آدم توخونه زندگیش چقدروسیله داره رفتم دیدم همه سوراخ سنبه هاروخالی کرده بودن حتی نخودلوبیا حتی موادغذایی حتی موادشوینده و....
هرروزصبح که ازخواب بیدارمیشدم یکی ازوسیله هام یادم می افتاد خیلی هاشم الان یادم نیست خونه موغارت کرده بودبامادرش
می بینی اراده مقابله بامادر ش رونداره وتازه الآن میگه مادرم خونه گرفته ماشین گرفته بیاواصلانمی فهمه یابه روی خودش
نمیاره که من سه ساله می خوام اززیرسلطه مادرش بیرون بیادمسیولیت قبول کنه خودش ومن باهم تصمیم بگیریم ..نه
نمی فهمه البته اینم بگم بهم میگه تواگه بیای اصلابامادرم قطع رابطه می کنم زیادنمیرم توهم اصلاتاوقتی دلت صاف نشده
تاآخرعمرتم شداصلاباهاش حرف نزن میدونمم این حرفش الکی نیست وتاحدودی سراین حرفش میمونه ولی من بهش میگم
حاضرم هرروزمادرتوببینم ولی اختیارزندگیم دستش نباشه ولی نمی فهمه دیگه
-
خب... ما یه تفاوت بزرگ داریم. این که تو دعوای من و شوهرم حتی خونواده شوهرم هم قلبا طرف من بودن! و همین باعث شد که بفهمه داره اشتباه میکنه.
اما شما یه خورده اوضاعت پیچیده است.
اینکه من گفتم خیلی مشاوره رفتم به این خاطره که بدونی حرف یک پزشک و یک مشاور حجت نیست ! هییییچ مشاوری خبر نداره تو زندگی شما چی گذشته و هییییچ مشاوری بهتر از خودت اخلاق و روحیات شوهرت رو نمیشناسه و نمیتونه قلق شوهرت رو بهت یاد بده.
ببین عزیزم، الان دو تا فرضیه هست:
اینکه شوهرت بیمار روانی مشکل دار باشه و احتیاج داشته باشه به دارودرمانی و مشکلش بالینی باشه.
دوم اینکه شوهرت رفتار غلطی داره. و بیشتر رفتارهای غلطش ناشی از رفتارهای غلط اطرافیان از جمله مادرش و حتی گاهی خود شما باشه.
میخوام بگم اگه مورد دوم باشه و مشکلش رفتاری باشه، غیر قابل حل نیست!
اما باز هم بستگی داره به خودت که بخوای حلش کنی یا نخوای. شوهر من هم خیلییییییی عاطفیه. همین مورد باعث شد نتونم ازش بگذرم.
ببین عزیزم.
وقتی دعوا پیش میاد، حلوا پخش نمیکنن. معلومه که طرفین دعوا هزارتا کار بدتر میکنن مثل همین برداشتن وسایل شخصی شما.
خیلی غرور آدم جریحه دار میشه.
برای من و شوهرم هم خیلی از این اتفاقات ناگوار افتاد. اما 4 ماه آرامش باعث شده فراموش کنیم. من نمیخوام اگه تصمیم به جدایی گرفتی به زور نظرت رو برگردونم!
اما میخوام بگم تمام این دلخوری ها و عدم اعتمادها همه اینا در آینده درست خواهد شد اگر زندگی شما شیرین بشه.
سوای مشکلاتی که هر فردی تو شخصیتش داره، 2-3 سال اول زندگی بسیار پر تنشه. همش هم به خاطر عدم اعتماد طرفین به همدیگه است.
منم مثل شما به کسی نگفتم جز خواهرم.
منم به اینجام رسید که رفتم خونه بابام. و همه بعد از 2 سال فهمیدن که ایشون دست بزن داره....منم وکیل گرفتم، ما باعث شدیم خونوادم از شوهرم متنفر بشن، باعث شدیم اتفاقاتی پیش بیاد که خواهرشوهرم، بزنه زیر گوش شوهرم. اتفاقات ناگواری که باعث شد داداشم همسرم رو که اومده بود دنبال من بزنه و از خونه بیرون کنه.
الان با خونواده من در حد تلفن در ارتباطیم.
البته من میرم خونشون، اونا نمیان. اما زندگیم رو با شوهرم دارم و میدونم در آینده همه چی درست میشه.
فکر نکن چون جهازت رو آوردی یعنی طلاق.
وقتی میگی من ته دلم دوست دارم برم پیش مشاور یعنی چی؟ یعنی آمادگی طلاق رو نداری....چرا میخوای تو این شرایط که مطمئنا پشیمون میشی طلاق بگیری؟؟؟
به خاطر خونوادت؟
البته حق داری. منم وقتی خونوادم فهمیدن خیلی به طلاق اصرار کردن. حتی روزی که با شوهرم برمیگشتم گفتن برو ولی ما که میدونیم این زندگی، زندگی نیست.
اما برگشتم چون میدونستم این زندگی درست میشه.
حالا هم تصمیم با خودته.
اما اگه تردید داری طلاق نگیر. خونوادت شاید ناراضی باشن و از دستت دلخور بشن اما اگه بری سر خونه زندگیت و خدای نکرده 2 سال دیگه برگردی و بگی نتونستم درستش کنم، باز هم درو به روت باز میکنن.
- - - Updated - - -
شما میگی دلم میخواد پیش مشاور برم اما عدم ثباتش نمیذاره ....
باشه.
باهاش اتمام حجت کن. بگو من چون به رفتارهای تو اعتماد ندارم، تا وقتی مطمئن نشم که تو رفتار ناشایستی با من نمیکنی و سلامتیم در خطر نیست، زیر یک سقف با تو زندگی نمیکنم !!! پس اصرار نکن برگردم.
خودت بگرد و یه مشاور خوب که من هم قبولش داشته باشم پیدا کن یا میخوای من پیدا کنم.
بریم پیش مشاور.
اگه به حرفهای مشاور گوش دادی و به طور مستمر اومدی و به من ثابت شد که میشه به تو اعتماد کرد، بعد میام با هم زندگی کنیم تا اون موقع خونه پدرم میمونم.
کاملا قاطع، بدون تهدید یا اشک و گریه... در کمال خونسردی حرفت رو بزن.
و تحت هییییچ شرایطی حرفت رو پس نگیر. بگو همین یه راه !!! همین آخرین فرصت. اونم چون تو اصرار به مشاوره داری، اگه نه که تصمیم من جدائیه چون خیلی اذیتم کردی... اما آخرین فرصت رو بهت میدم.
زیاد هم باهاش در تماس نباش چون حرف، حرف میاره و سوءتفاهمات باعث میشه برین تو حاشیه و از موضوع اصلی دور بشین.
-
برای تمام راهنمایی هایی که میکنی ممنونم گل آرای عزیز
امیدوارم که برای توهم هرچه که صلاحه وخیرتودراونه همون بشه وخداکمکت کنه که همیشه زندگی شادوباعزتی داشته باشی
-
خانم قلمکار. مشکل شوهر شما با دارو و روانپزشک حل می شود. منی که دارم به شما می گویم فقط یک تجربه نداشته ام. تمام زندگی ام با این طور آدم ها سرو کار داشته ام و در جریان درمان آنها به طور مستقیم بوده ام. خودم هم در این زمینه خیلی مطالعه کرده ام. مشکل همسر شما با مشاوره حل نمی شود. بله. من خودم هم پیش مشاور می روم و به مشاوره و روانشناسی خیلی اعتقاد دارم. اما مشاور پزشک نیست. مشاور مشکلات فردی را حل می کند نه بیماری روانی را . شما همه علائم شوهرت را توضیح دادی. من اگر مشکل شما با مشاور حل می شد حتما به شما می گفتم. اما توضیح دادم که بیماری این آقا چگونه است و چه طور باید با او برخورد کنی. من نه گفتم طلاق بگیر و نه گفتم نگیر. فقط گفتم برای درمان بیمار روانی باید چه آمادگی هایی داشته باشی.پس خودت را ارزیابی کن و جدا از احساسات تصمیم بگیر. شوهر خانم گل آرا که مشکلش با حرف های مشاور حل شده است بیمار روانی نبوده است. درسته هیچ کس دوست ندارد بیمار باشد. اما ما برای انگ زدن و تحقیر شوهر شما این را نمی گوییم. می گوییم چون واقعا شوهر شما بیمار شده است و به خطر افتاده است و باید درمان شود. درسته هیچ کس دوست ندارد بیماری روانی داشته باشد اما این از علائم بیماری های روانی است که بیماران مشکلشان را انکار می کنند.
-
نوپوی عزیز وشادی خانوم وهمه دوستان ممنونم و روتک تک راهنمایی های شمافکرمی کنم.
متاسفانه خودمم فکرمی کنم هنوزدرگیراحساساتم هستم چون خیلی آدم حساس واحساسی هستم انگارکمبودمحبت پیداکردم ومی ترسم ویک دلیل عمده اش اینه که همسرم ازلحاظ ابرازمحبت چه درخلوت وچه درجمع واقعابی نظیربودبه طوری که بعداز2سال هیچ کس ازافرادفامیل باورنمیکنه ما بخواهیم طلاق بگیریم چون من به شدت آبروداری می کردم واون هم باخصوصیت احترام وابرازعشق درجمع که داشت (وخیلی هم دوست داشت نشون بده) همه فکرمیکردن ماخیلی خوشبختیم .
فکرمی کنم چون آدم شنوایی هستم واون هم دقیقا فقط حرفهای قشنگ بلده بزنه من بایادآوری این خصوصیت مثبتش ویادآوری خاطرات خوبم کمی احساساتی میشم ومخصوصااینکه بالاخره این بدترین شکست توزندگیه گاهی خیلی مستاصل میشم وتردیدمی کنم وواقعافقط تکیه به خداآرومم می کنه .
وبازمخصوصااینکه ازاوایل عقدهم متوجه عدم ثباتش بودم اماعشق وعلاقه زیادم بهش مانع میشدکه فکردوری وجدایی بیفتم وبرام مثل مرگ بود وخیلی مواقع که بایدمحکم می ایستادم درمقابل رفتارهاش کوتاه اومدم وفقط به حساب دخالت مادرش میزاشتم وفکرمیکردم وقتی برم سرزندگیم درست میشه . الآنم دیگه کاربه جایی رسیده که نمی تونم دیگه به حرفهای قشنگش اعتمادکنم همش میگه بهترین خونه روگرفتم بهترین ماشینوبرات میگیرم تورفاه میزارمت امامن احساس امنیت ندارم مخصوصاکه همونطورکه قبلاهم گفتم زیربارهیچ شرطی نمیره واین یعنی الآنم نمی خواهدزیربارمسیولیت یاقیدوبندی بره. واصلادیگه بهش نمی تونم اعتمادکنم.
به قول پدرم چه فایده تاج طلاسرآدم بذارن بعدبااون سرآدموبشکنن
دقیقا مثال من مثال کسیه که شایدتوقصرببرنش زندگی کنه ولی استرس داره امنیت نداره وهرلحظه فکرمی کنه همه چی رو دوباره ممکنه خراب کنه
می دونم این انتخاب اشتباه خودم بودوتقصیرخودمه واین شکست الآنم خودم بایدتاوان پس بدم.
ازهمه می خوام برام دعاکنیدکه درتمام مراحل درمسیری که خواست خداست وصلاحه قدم بردارم ومنوازراهنمایی هاونکات خوبتون بهره مندکنید.
التماس دعا
-
سلام.
من میدونم چه احساسات بدی داری و واقعا نگرانم. چون تأثیر بد و ماندگاری تو روحیه ات میذاره.
فقط میخوام بگم اصلا نگران نباش.
این روزها تموم میشه. چه با جدایی چه بی جدایی. و هر کدوم باشه از این وضعیت الانت بهتره. هر سربالایی، یه سراشیبی هم داره.
دوست خوبمون نوپو درست میگه. مشکل یک بیمار روانی، با دارو حل میشه و روند طاقت فرسایی هم داره. من هیچ اصراری ندارم بگم که مشکلت با مشاوره حل میشه چون شوهرت بیمار روانی نیست!!!
من میگم برو مشاوره به چند تا علت !!! تو یه بازه زمانی چند ماهه مشاوره، خیلی چیزها دستت میاد...
1-مطمئن میشی که شوهرت بیمار روانی هست یا نه. و اون وقت میتونی بهتر تصمیم بگیری.
2-تو چند ماه مشاوره، گذشت زمان باعث میشه که روز به روز به تصمیمی که خواهی گرفت بیشتر مطمئن بشی. اینکه جدا بشی یا نه.
3-از این جو بحران زده ی فعلی دور میشی و به یه آرامش نسبی میرسی و برای زندگیت تو آرامش تصمیم میگیری.
صرفا با نظر پزشک دادگاه که اونم خودت خیلی بهش مطمئن نیستی، تصمیم نگیر. مطمئن شو. نه به خاطر اینکه حیفه طلاق بگیری و باید بسوزی و بسازی ! به این خاطر که با ایمان 100% که شوهرت مشکل داره و در توان تو نیست حلش کنی، جدا بشی که آسوده باشی.
دوست خوبم. یک زندگی رو ساختن یا خراب کردن تصمیم یک شبه نیست. باید باید باید باید مطمئن بشی. این همه اصرار من واسه اینه که تو تردید تصمیم نگیری. که جدایی برات بشه یه روزنه و یه زندگی جدید ! نه اینکه بشه یه معضل و مشکل جدید !!!
سرکار خانوم شادی خانوم . احساسات تند و تیز شما قابل درکه و محترم. ولی لطفا شرایط کسی که اومده اینجا مشاوره بگیره رو هم درک کن.
تحت هیییییچ شرایطی اجازه توهین مستقیم نداری چون کسی که داری اینجوری در موردش قضاوت میکنی، هنوز شوهر این خانومه ! نه مرد غریبه ی تو کوچه !
وظیفه ما روشن کردن راهه ولی نه با هر ادبیاتی !!!!
- - - Updated - - -
سلام.
من میدونم چه احساسات بدی داری و واقعا نگرانم. چون تأثیر بد و ماندگاری تو روحیه ات میذاره.
فقط میخوام بگم اصلا نگران نباش.
این روزها تموم میشه. چه با جدایی چه بی جدایی. و هر کدوم باشه از این وضعیت الانت بهتره. هر سربالایی، یه سراشیبی هم داره.
دوست خوبمون نوپو درست میگه. مشکل یک بیمار روانی، با دارو حل میشه و روند طاقت فرسایی هم داره. من هیچ اصراری ندارم بگم که مشکلت با مشاوره حل میشه چون شوهرت بیمار روانی نیست!!!
من میگم برو مشاوره به چند تا علت !!! تو یه بازه زمانی چند ماهه مشاوره، خیلی چیزها دستت میاد...
1-مطمئن میشی که شوهرت بیمار روانی هست یا نه. و اون وقت میتونی بهتر تصمیم بگیری.
2-تو چند ماه مشاوره، گذشت زمان باعث میشه که روز به روز به تصمیمی که خواهی گرفت بیشتر مطمئن بشی. اینکه جدا بشی یا نه.
3-از این جو بحران زده ی فعلی دور میشی و به یه آرامش نسبی میرسی و برای زندگیت تو آرامش تصمیم میگیری.
صرفا با نظر پزشک دادگاه که اونم خودت خیلی بهش مطمئن نیستی، تصمیم نگیر. مطمئن شو. نه به خاطر اینکه حیفه طلاق بگیری و باید بسوزی و بسازی ! به این خاطر که با ایمان 100% که شوهرت مشکل داره و در توان تو نیست حلش کنی، جدا بشی که آسوده باشی.
دوست خوبم. یک زندگی رو ساختن یا خراب کردن تصمیم یک شبه نیست. باید باید باید باید مطمئن بشی. این همه اصرار من واسه اینه که تو تردید تصمیم نگیری. که جدایی برات بشه یه روزنه و یه زندگی جدید ! نه اینکه بشه یه معضل و مشکل جدید !!!
سرکار خانوم شادی خانوم . احساسات تند و تیز شما قابل درکه و محترم. ولی لطفا شرایط کسی که اومده اینجا مشاوره بگیره رو هم درک کن.
تحت هیییییچ شرایطی اجازه توهین مستقیم نداری چون کسی که داری اینجوری در موردش قضاوت میکنی، هنوز شوهر این خانومه ! نه مرد غریبه ی تو کوچه !
وظیفه ما روشن کردن راهه ولی نه با هر ادبیاتی !!!!
-
گل آرای عزیزم ممنون
ازهمه دوستان خواهش می کنم اگرمرکزمشاوره یامشاوروروانپزشک خوبی می شناسیدباآدرس وشماره ترجیحا بهم بدهید. ممنوم