RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
سلام گلپر جان
از بابت اتفاقي كه افتاده خيلي متاسفم
در مورد وضعيت پيش اومده هم نبايد روحيتو از دست بدي
شرايط كه براي شوهرت پيش اومده خيلي دردناك و سخته ، اما گذراست.
فقط زمان لازمه تا آروم بشه.
بهت پيشنهاد ميكنم زياد سر به سرش نزاري ، الان اون خيلي بيشتر از هميشه به تو نياز داره ، سعي كن باهاش بيش از هميشه مهربان باشي... تنهاش نزار.
و البته موقتا تا موقعي كه شرايطش عادي نشده بحث هاي گذشته رو به ميون نكش ( البته در حال حاظر)
موقعيتي كه درونش هستيد ممكنه براي هر كسي پيش بياد ولي چيزي كه مهمه اينه كه چطور اين وضع و اداره كني
سعي نكن مواقعي كه گريه ميكنه يا به شكلي ناراحتي شو بروز ميده مانعش بشي ، چون در اون صورت نميتونه خودش و تخليه كنه و شرايط روحيش بدتر ميشه .
از صميم قلب باهاتون همدردي ميكنم گرچه در اون اندازه نيستم كه همدرد كسي باشم.
توي اين شرايط هرگز خدا رو از ياد نبريد ، هيچكس مثل اون نميتونه به ما آدما كمك كنه
اگه مطلب ديگه اي هم به ذهنم برسه حتما بهت اطلاع ميدم.
خدانگهدار
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
مرسی آنیگما!
من هم دارم سعی می کنم خودم رو کنترل کنم و بذارم اون آزادانه حرفش رو بزنه و تخلیه بشه!
ولی مطمئن نیستم کارم درست باشه!آخه یه حدی باید داشته باشه !نمی دونم!
ممنون از توجه و پاسختون و همینطور همدردیتون!
واقعا متشکرم!
خوشحال می شم که از راهنمایی های خوبتون استفاده کنم!
ممنونم
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
خدا رو شکر خواهر شوهرم انگار بهتر شده!
شوهرم هم یه ذره آرومتره ولی واقعا به هم ریخته هست!
مشکل اینه که خودم هم آروم نیستم و یه دفعه باهاش بحث می کنم!البته سعی می کنم زود آروم کنم خودم رو!
برامون دعا کنین!
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
گلپر عزیزم ببخشید من سه چهار روزی مسافرت بودم...
وقتی مشکلی که برات پیش اومده رو خوندم خیلی ناراحت شدم. الان هم وقتی گفتی که حال خواهر شوهرت بهتر شده خوشحال شدم.
عزیزم سعی کن همدرد شوهرت باشی. چرا بحث؟ می دونم سخته اما این مدت به خاطر همسرت و زندگیتون بیشتر از همیشه صبور باش. مطمئن باش همسرت همیشه یادش می مونه که توی شرایط سختی که داشته چطوری همراهش بودی، پس سعی کن بهترین همراه باشی عزیزم.
انشاء الله که خواهر همسرت سریع تر حالش خوب بشه یه مثال برات می زنم، وقتی که برادر همسر خواهرم فوت کرد (یه جوون 23 ساله، می تونی بفهمی که چه دردی رو شوهر خواهرم باید تحمل می کرد) توی اون شرایط خواهرم اوایل خودش هم خیلی داغون بود اما سعی می کرد که با شوهرش همدردی زیادی داشته باشه، با گریه هاش گریه می کرد، تنهاش نمی ذاشت، اجازه می داد که راحت دردشو بریزه بیرون ولی یه کم که گذشت سعی کرد شرایطی رو فراهم کنه که شوهرش کمتر به برادرش فکر کنه، نمی ذاشت زیاد بره تو خودش و به هر حال یه جوری همسرش رو خوشحال می کرد. الان شوهر خواهرم همیشه سپاسگذار خواهرمه، همیشه می گه اگه (الهام) نبود من نمی تونستم دووم بیارم.
ببخشید که زیادی حرف زدم عزیزم ولی می خواستم بهت بگم که این مشکلات توی زندگی همه پیش میاد، این جور مواقع هست که باید به همدیگه ثابت کنیم که توی شرایط سخت پشت همدیگه رو داریم..
امیدوارم صبور باشی عزیزم و خواهر شوهرت هم با سلامتی کامل به خونه برگرده:72:
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
مرسی شاد عزیزم!
فکر می کنم شوهرم زیادی داغون شده!
نمی دونم!
مرسی از توجهت!
بعدا بیشتر راجع بهش حرف می زنم!الان زیاد حوصله ندارم!
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
دوستان عزیزم!
دیروز نتونستم توضیح بدم!
راستش دیروز ظهر رفتیم خونه برادر شوهرم!تازه از سفر مکه اومدن و هنوز کسی چیزی بهشون نگفته بود!
شوهرم حالش اصلا خوب نبود!
وقتی رسیدیم دم در خونه شون دیدم اشک نشسته توی چشمهاش !گفتم بیا برگردیم!ولی گفت خوبم و رفتیم تو!
وقتی برادرشوهرم اومد جلو!شوهرم که خیلی همیشه خودش رو کنترل می کنه نتونست و جلوی همه زد زیر گریه!بیچاره داداشش مونده بود که چی شده!
خلاصه رفتیم یه اتاق دیگه و بقیه هم اومدن!یه وضعی بود!خیلی بهم ریختم!
بالاخره پدر شوهرم اومد و شوهرم رو با خودش برد خونه شون!من هم یه ده دقیقه نشستم و رفتم!
می دونم حالت آرامشش ثبات نداره و باید بره پیش یه روانپزشک!ولی خیلی لجبازه!حتی پدر شوهرم نتونست راضیش کنه که بیاد !
خودم هم کاملا به هم ریخته ام!
نمی دونم چرا توی این موقعیت همش می خوام باهاش دعوا کنم!اعصابم خیلی خرده!هر چی خودم رو کنترل می کنم نمی شه!
راستش ناراحتی هایی که از اول زندگی با شوهرم برام پیش اومده نمی دونم چرا حالا می خواد خودشو نشون بده!نه حالا ولی یه ماهی هست که مثل یه عقده داره سر باز کرده!حالا تو این چند روز دارم به سختی جلوشو می گیرم ولی یه وقتهایی از کنترل خارج می شه!
باور کنین من آدم آروم و انعطاف پذیری هستم و تا حالا سختی ها رو با همین منعطف بودنم از سر گذروندم!ولی انگار دیگه نمی تونم!
به خدا خیلی خسته ام!سر درد !نمی دونم!
یکی از دوستهام که اصلا از شرایط زندگی من خبر نداره مشابه یکی از مشکلاتی رو که من با شوهرم داشتم و هنوز هم دارم براش تازه پیش اومده!داشت دیوونه می شد!من حدود 7 سال تحمل کردم ولی اون هنوز 2 ماه نشده داره خرد می شه!از تحمل خودم در تعجبم!
در ضمن خواهر شوهرم انگار بهتر نشده!یکی از برادر شوهرهام که پیششه برای ناراحت نشدن پدر مادرش گفته بهتره!ولی از جاری ام که پرسیدم گفت نه!با روز اول هیچ فرقی نکرده!دکتر گفته تا 5 یا 6 روزه دیگه معلوم می شه اگه بدنش عفونت کنه دیگه هیچی!
واقعا موندم چیکار کنم!
زبونم لال خدای نکرده اگه یه اتفاقی براش بیفته دیگه من چیکار کنم!!
می خوام چشمم رو ببندم و باز کنم ببینم همه اینها خواب بوده.خیلی حالم بده!
ببخشین با حرفهام ناراحتتون می کنم ولی لااقل با حرف زدن و گریه کردن پیش شما دوستهای خوبم آرومتر می شم!
برامون دعا کنین!
مرسی از توجه همه شما!
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
گلپر عزیزم می دونم که روزهای سختی رو می گذرونی.
می دونم که خیلی سخته. تو هم الان احتیاج به آرامش داری. اول سعی کن خودتو آروم کنی، تا خودت آروم نباشی نمی تونی به شخص دیگه ای آرامش بدی. سعی کن توی خلوت خودت با همه چیز کنار بیای، با خودت با همسرت با وضعیتی که پیش اومده. بعد سعی کن به همسرت نزدیک شی. می دونم چه احساسی داری. چون می خوای از این احساست فرار کنی، همه مشکلاتت جلوی چشمت میان، همسرت رو ضعیف می بینی و ناخودآگاه می خوای انتقام همه چی رو بگیری.. اما صبر کن عزیزم، از احساست فرار نکن. الان وقتش نیست، خودتو آروم کن. سعی کن همسرت رو ببخشی و راحت بشی.
امیدوارم که مشکلی برای خواهر همسرت پیش نیاد.
همه چی رو بسپار دست خدا
:72:
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
ممنونم شاد عزیزم!
ولی باور کن اصلا دست خودم نیست!
نمی تونم بگم می خوام انتقام بگیرم آخه اصلا ذاتا اینجور آدمی نیستم که بخوام یه همچین کاری بکنم!
ولی واقعا دیگه بریدم!
همین خونواده همسرم کم از دستشون نکشیدم!که هر کی دیگه به جای من بود شاید از این اتفاق ناراحت که نمی شد هیچ می گفت حقشونه!ولی باور کن من بیشتر از همه شون ناراحتم!
نمی دونم !
فعلا واسه امروز یه وقت از روانپزشک گرفتم واسه شوهرم!می دونم نمیاد خودم باید برم ببینم چی می گه!
واقعا هیچ وقت تا این اندازه آشفته نبودم!امروز می خوام سعی کنم یه خرده به خونه برسم و مرتب کنم!یه ذره کارهای شخصی ام رو روبراه کنم!یه کم کتاب بخونم!با یکی از دوستهام حرف بزنم و خلاصه یه کاری کنم که آروم بشم!
دیروز واقعا روز سختی بود برام!همش سر گیجه داشتم!سرم انگار بی حسه !دیشب دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم!آخه اینجور که جاری ام گفت حال خواهر شوهرم اصلا خوب نیست!ولی شوهرم و بقیه خونواده فکر می کنن بهتر شده!اگه خدای نکرده یه اتفاقی بیفته دیگه متلاشی می شه!با عصبانیت یه جوری بهش گفتم که اگه اتفاقی افتاد نباید ناراحت باشه!نمی دونم فهمید منظورم رو یا فکر کرد از روی احساس این حرفها رو زدم.
دیروز با یه روانشناس حرف زدم!قبلا هم سر مشکلاتم باهاش ارتباط داشتم!
تا حالا با چند نفر حرف زدم!ولی نمی دونم چرا همشون یه حرف رو البته با احتیاط بهم می زنن!اینکه به راه دیگه ای هم فکر کنم!ولی من نمی خوام به اون راه آخر فکر کنم!این مشاور هم ازم خواست جدی تر به آینده ام فکر کنم!گفت اگه الان هم نه ولی چند روز آینده بهش فکر کن!می دونم مشکلاتی که من با همسرم دارم شاید هیچ وقت حل نشه!ولی باز هم دلم نمیاد!فقط این وسط خودم دارم خرد می شم!می خوام یه مامان خوب واسه پسرم باشم ولی نمی تونم!
برام دعا کنین!
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
سلام گلپر جان
چقدر عجيب بود اين پستت ، يه خورده گيج شدم ، ميشه يه خورده بيشتر توضيح بدي تا منظورت و متوجه بشيم !
RE: با این شوهر نق نقو چیکار کنم؟خسته شدم!!!
سلام انیگما!
چی رو توضیح بدم!؟
راجع به مشکلاتم بیشتر بگم!؟
این سر درد هم که تموم شدنی نیست!
از صبح که چشمم رو باز می کنم سرم بی حسه انگار!
دیروز رفتم پیش روانپزشک و باهاش حرف زدم .گفت سایر رفتارهاش که مشکل شخصیتی داره و خوب شدنی نیست!این مورد اخیر هم یه شوک بوده که باعث استرس بالایی شده و چند تایی قرص نوشت که به هر طریقی شده بخوره!
ولی به نظرم خیلی بده که یواشکی بهش بدم بخوره!بدجنسیه!ولی به خاطر خودشه که!نمی دونم خودم از اون گیج ترم!
دیروز و امروز سعی کردم آروم باشم و کمتر باهاش برخورد داشته باشم ولی صبح باز نتونستم!تو این موقعیت هم ول نمی کنم !همش ایراد می گیره !دستور می ده!نق می زنه!به خدا خسته شدم!دو روز هست شدم شبیه آدمهایی که آلزایمر دارن!دیشب آخر شب ده دقیقه فکر می کردم که نماز ظهرم رو خوندم یا نه!یا مثلا دیروز که داشتم گردگیری می کردم یه ربع دنبال دستمال می گشتم ولی یادم نمیومد کجا گذاشتمش!
حوصله پسرم رو ندارم!دیروز ناخواسته باهاش دعوا کردم و بعد خیلی از رفتارم ناراحت شدم!سعی کردم این چند روز بیشتر پیش خونواده ام باشه تا بتونم آروم بشم ولی باز هم نمی شه!
خوبیش اینه که شماها رو دارم تا باهاتون حرف بزنم!وگرنه واقعا نمی دونستم چیکار کنم!
ازتون می خوام برام دعا کنین!همیشه از خدا خواستم بهم صبر بده تا بتونم مشکلات رو تحمل کنم !ولی بعضی وقتها صبر آدم هم تموم می شه!