نوشته اصلی توسط
نیلا
من " سا بی نا " ی سابق هستم
یه سری به تاپیک های منم بزن
یه نوع دیگه ای از مشکلات شما رو من داشتم که جدا شدم هفت ماه پیش
شما رو درک می کنم واقعا، زندگی بدون محبت، هم صحبتی و رابطه زناشویی که دیگه زندگی نیست. همه این ها به مرور زمان اعتماد به نفس شما رو ، عزت نفس شما رو، شادی و امیدواری و روحیه شما رو تحلیل می بره به طوری که شاید دو سال بعد تصمیم به جدایی گرفتید و اونزمان چیز زیادی از شما باقی نمونده باشه.
منم تقریبا همیشه با شوهر سابق بیرون می رفتیم و باور کنید دو ساعتی که بیرون بودیم هیچ حرفی رد و بدل نمی شد . آدمی بودم که همه له له می زدند یک کلمه با من حرف بزنند ولی شوهری که انتخابم بود افتخار همصحبتی نمی داد.
من نمی تونم بگم جدا بشید یا نشید و یا راه ساختن و بهبود زندگی های اینچنین چطوری هست. اگر می دونستم که خودم بهبود می دادم زندگیمو ( با این که هنوزم که هنوزه عمیقا معتقدم که زندگی من درست بشو نبود چون طرفم نمی خواست که درست بشه و تلاشی نمی کرد). و شاید هم صبر و حوصله من با سوختن و ساختن نمی خوند. و الان فکر می کنم که چرا زودتر طلاق نگرفتم . ماها چیزهایی را در جریان این زندگی ها از دست میدیم که بعدا به دست آوردنش خیلی سخته . مثل همین سلامت روانی و روحی و اعتماد به نفس. مواظب این سرمایه هاتون باشید که هیچ شخص و هیچ مسئله ای ارزش از دست دادن این ها رو نداره.
بعد از جدایی نه دلم واسش تنگ شده و نه هیچی، نه حتی خوابشو دیدم، کلا از ذهنم رفته بیرون . تنها چیزی که مونده جراحات عمیق این سه سال و نیم تحقیر و تحمل هست که به این آسونی ها از روحم پاک نمیشه .
ضمنا عزیزم مشکل شما و وایلت یه تفاوت عمده دارند و اون هم مسئله نبود رابطه جنسی هست که کم چیزی نیست در زندگی.