خانم بالاخره شما اومدید مشورت بگیرید یا فقط ناله کنید و آخرش کار خودتون رو بکنید ؟
برای وقت افراد دیگه ارزش قائل باشید ، اگه اومدید فقط گریه و زاری کنید آخرش کار خودتون رو بکنید جای درستی نیومدید
این همه بچه ها نظر دادن باز اومدید حرف خودتون رو زدید
نمایش نسخه قابل چاپ
خانم بالاخره شما اومدید مشورت بگیرید یا فقط ناله کنید و آخرش کار خودتون رو بکنید ؟
برای وقت افراد دیگه ارزش قائل باشید ، اگه اومدید فقط گریه و زاری کنید آخرش کار خودتون رو بکنید جای درستی نیومدید
این همه بچه ها نظر دادن باز اومدید حرف خودتون رو زدید
همسر من ادم خوبیه
ارزششو داره هر دختری دلش می خواد با این ادم زندگی کنه
خودش هم همون روزهی اول پشیمون شدهخ بود از من ولی کاش می استاد و ارتباطمون رو تموم می کرد
من می خوامش ولی نمی دونم احساس نمی کنم شوهرمه فکر می کنم داداشمه فکر می کنم
دلم می خوا د داشته باشمش از دستش ندم
نمی دونم چطور بگم
همین الانم دلم می خوا د با یه نفر دیگه باشم
اصلا همون 6 سال هم هر چی بهم می گفت دوست دارم باور نمی کردم شاید واسه این بود که من شروع کردم
ظرفیت تاپیک های اینجا ٥٠ تا است
اینطور کوتاه و تند تند مینویسی فردا باید تاپیک جدید بزنی
بچه دار شدن تو این شرایط اشتباه است
اینکه شما به طلاق و بچه دار شدن همزمان فکر میکنید نشون میده اصلا موضوع تو ذهن خودت هم روشن نیست
میخوای زندگی کنی؟
طلاق بگیری؟
بچه دار شی؟
آیا امکانش هست مدت طولانی
مثلا ٢-٣ ماه از همسرت دور باشی؟
با خانواده خودت زندگی کنی
یا حتا بری شهرستان پیش پدربزرگ مادربزرگ ...
شاید کنار هم سخت باشه احساس واقعیتون را پیدا کنید
چرا نمیتونی بری مشاوره؟
حقارت فحش و کتک ها و خانوادش که متوجه شدند ما قبل از ازدواج با هم ارتباط داشتیم
این که من از اون خواسنگاری کردم
اینکه ما دو سال پیش خونوادش بودیم هر طور دلشون می خواست با من رفتار می کردن ولی من چون ضعف از خو داشتم هیچ دفاعی نمی کردم اونم از من دفاع نمی کرد
خیلی چیزا
عزیزم بهتره اول آرامشتو حفظ کنی. شما دنبال راه حل میگردی. یه لحظه به بچه دار شدن فکر میکنی، یه لحظه به طلاق!
اما هیچ کدوم این دوتا راه حل مشکل شما نیست. راه حل فقط و فقط تدبیره.
اگه همسرت موقع حرف زدن نگاهت نمیکنه هنوز دو تا گوش داره که حرفاتو میشنوه. قلبی داره که محبتتو حس میکنه. اون آدم الان زخم خورده. (منم قربانی خیانت شدم، میدونی همسرم چی کار کرد؟ خودشو نبخشید و زندگیمون تموم شد. در صورتی که من آمادگیشو داشتم که ببخشمش. اما تغییری ندیدم و فهمیدم ادامه راه اشتباهه چون خودش نخواست کمک کنه. شرم داشت از من. رفت که من یه تنه واسه زندگی تلاش نکنم.)
کمکش کن که اعتمادش جلب بشه. حتی به نظرم چادرو سرت کن. اگه زندگیتو دوست داری تلاش کن. سخته ولی شدنیه.
میدونی وقتی شوهرت مستقیم میگه از زندگیم راضیم، یعنی میتونه. یعنی فقط باید تو هم بخوای.
اون نمیاد بریم مشاوره چون می گه به اندازه کافی خوارم کردی برم بگه چی به مشاور
نه امکانش نیست یه ما ه پارسال قهر بودیم دلمون تنگ می شه دوری و دوستی
منم مشکلم اینه نمی دونم چکار کنم خسته از همیم
آخه خانم عزيز اگه بهت احساسى نداشت كه قبول نميكرد باهات باشه و كار به ازدواج بكشه اينم ٩ سال
مگه ميخواسته خودآزارى كنه
من ميگم مشكل از خودته اول خودتو اصلاح كن چون هنوزم به يه رابطه جديد فكر ميكنى در هر صورت خودت اگه واقعاً واقعاً دوستش دارى و ميخواى باهاش زندگى كنى تلاش كن مطمئن باش اگه بخواى ميتونى حتى باز اعتمادشو جلب كنى و
اگه نه زندگى همسرتونم تباه نكن مگه با فاميلاتون تعارف داريد كه بخاطر حرفاشون زندگى خودتونو خراب ميكنيد
هركسى حق داره براى زندگيش خودش تصميم بگيره و راحتترين زندگيو براى خودش بسازه
اون می دونه من بهش خیانت نمی کنم دیگه من نصف مشکل خودمم خودم دلم پره او ن گذشته رو راحتتر از یاد می بره ولی من نه
سیر شدیم از هم خیلی اذیت شدم دلم می خوا د یه رو بلند شم ببینم 10 سال پیشم خونه بابام
......
کارشناسی ارشد چی خوندی؟ تو کدوم دانشگاه درس خوندی که نمیتونی دو تا جمله که ارتباط معنایی درستی با هم داشته باشند پشت سر هم ردیف کنی؟
از اول تاپیک تا اینجا رو که خوندم یکسری کلمات متناقض رو هی پشت سر هم تکرار میکنی.
مثلا در همین پست قبلت نوشتی نمیتونید دوری همو تحمل کنید: *دلمون تنگ میشه* بعد بلافاصله نوشتی *دوری و دوستی* بعد مجددا سریع نوشتی *خسته از همیم*
تو یه پست مینویسی که به چه بهانه ای طلاق بگیرم؟ توی پست دیگه مینویسی بچه دار شم خوبه؟
تو یه پست دیگه میای مینویسی همین الانشم به رابطه با کس دیگه ای فکر میکنی. .....همینطور الی ماشا الله حرفهای بیربطه که بهم می بافی!
=======
کلا از لابلای این حرفهای ضد و نقیض ات یک چیزی مشخصه و اون اینکه همسرت بهت علاقه داره و زندگی اش با شما رو میخواد حفظ کنه.
منتها شما از زمین و زمان بهانه میگیری که بزنی همه چیزو خراب کنی.
بهت بگم! همسرت حد اقل الان میخواد با شما زندگی کنه. اما اگر به این شیوه زندگی ادامه بدی معلوم نیست فردا هم خواستش همین باشه!
در پستهای بعدی ات سعی کن پستهات رو یک خانمی بنویسه که تحصیلات کارشناسی ارشد داره و ۲۵ سال سن و تجربه سالها زندگی در کنار یک مرد! یکی از انتظاراتی که از یک دانشجوی کارشناسی ارشد میره دنبال کردن یک خط فکری روشن و پرداختن و بیان درست اون هستش.
یه لحظه استپ یه مروری کنیم بعدجلوبریم
شماچندسال پیش به پسرعمه تون ابرازعلاقه کردیدوایشون پذیرفتندورابطه شماادامه یافت
شمایه جانوشتیدوقتی ازهم دوریددلتون واسه همسرتون تنگ میشه
یه جانوشتیدمیخوایدبچه دارشید
یه جای دیگه میخوایدجداشیدولی نمیدونیدبه خانواده چی بگید
میخوایدبایه نفردیگه باشید
یه جانوشتیدبه خاطرخیانتتون نمیتونیدبه چشمهای هم نگاه کنیدبخاطرمادرش باهاتون زندگی میکنه یه جای دیگه نوشتیدایشون براحتی میتونندگذشته روفراموش کنندولی شمانمیتونید
ادم سردرگم میمونه که خواسته واقعی شماچیه
دوست عزیز خوب فکرکنیدوعواملی که باعث ناراحتیتون میشه روواضح وروشن بیان کنیدضدونقیض صحبت میکنید