من بهشون گفته بودم نميام مسابقات.درس مربوط به رشتمه.ومهمه.به ظاهر كه موجهن.اما تو برخورداش ميخنده تا من بخندم اما حرفاش اصلا خنده دار نيست ومنم خندم نمياد وبا احترام مثل همكلاسيم باهاش برخورد ميكنم.
نمایش نسخه قابل چاپ
من بهشون گفته بودم نميام مسابقات.درس مربوط به رشتمه.ومهمه.به ظاهر كه موجهن.اما تو برخورداش ميخنده تا من بخندم اما حرفاش اصلا خنده دار نيست ومنم خندم نمياد وبا احترام مثل همكلاسيم باهاش برخورد ميكنم.
این درس رو توی تابستون میخواد بهتون یاد بده؟
ببخشید من متوجه نمیشم!
خودش پیشنهاد داده که بهت یاد بده؟
تو میتونی این درس رو از کس دیگه ای هم رفع اشکال کنی؟
بله تابستون.
ميتونم خودم بخونم اما طوريه كه به نفعمه كه ازيكي كه تجربشو داره ياد بگيرم.چون كاربرديه .مربوط به مسابقه هم ميشه.
البته با يك استاد خبره صحبت كردم وگفت 2 ماه 450 ميگيرم خصوصي ياد ميدم.منم الان پول دستم نيست.
اگه فکر میکنی این آقا میتونه خیلی بهت کمک کنه، و کس دیگه ای هم نیست، خوب میتونی یکی دو جلسه با همون خانم برید دانشگاه تا بهتون یاد بده.
که اگه خودت دیدی کلاسش مفید ومناسبه ادامه میدی، اگرم نه که، ازش تشکر میکنی و میگی نمیتونی دیگه بیای!
برد عزیز خودت چون خانم باوقاری هستی مطمئنا روابطت رو در یه چارچوب خاص مدیریت میکنی. پس خیلی نباید جای نگرانی باشه.
سعی کن تو ارتباطت اگرم مثلا می بینی میخواد جو رو صمیمی کنه،یا مثلا شما رو بخندونه، اصلا لبخند نزن. و به درس اشاره کن
مثلا وقتی دیدی موضوع بحثتون داره عوض میشه، خودت یه سوال درسی بپرس، تا این آقا متوجه بشه که شما خوشت نیومده از حرفاش و...
- - - Updated - - -
ولی سعی کن یه جوری نشون ندی که ارتباط با این آقا خیلی برات سخته، یا اینکه سعی داری اون کلاس درس رو مدیریت کنی.... منظورم اینه که به این آقا هم نباید غیرمستقیم توهین بشه. چون ممکنه واقعا منظور بدی نداشته باشه. و اگه شما بخوای خیلی تند وجدی برخورد کنی با کسی که داره چیزی بهت یاد میده شاید خیلی درست نباشه
گفتم نميخندم.طلبكار كه نيستم عزيزم.:)
ممنون كه باهام همفكري كردي ريحانه جون.
نميدونم چرا احتياج دارم حرف بزنم اما نميتونم.ميخوام سبك شم اما نميتونم................................
- - - Updated - - -
امشب هيچكس نيست...............
سلام
من هم ادمی هستم که خیلی فکر و خیال می کنم.بر خلاف ادمایی که کوچکتر از سنشون نشون میدن من شاید بزرگتر از سنم نشون میدم.سفیدی موهام به بیشتر از سنم میخوره.نمیتونم از مشکلاتم حرف بزنم.از کوچکی همینطورم.نه دوست دارم نه میخوام.اگه بخوام بگم میشه یه رمان.بعد بعضی از دوستان میان میگن "فقط خدا "شخصیت قربانی داره.داره جلب توجه می کنه.
نمیخوام از جزییات زندگیم تو تاپیکی که حق شماست بگم.فقط میخواستم بگم خیلی خوب می فهمم این حس رو.یه وقتهایی از خدا فقط یکی رو میخوای که بهت گوش کنه.نه از سر دلسوزی.نه از روی اجبار.یا مثل یه مشاور به خاطر کسب درامد.بعنوان یه انسان.کسی که بتونه درکت کنه.بدون تحقیر کردن.بدون نادیده گرفتن شرلایط زندگیت.بدون هرگونه پیش داوری.
حالا یه پیشنهاد برادرانه بهتون می کنم.من حدود سه ساله حرفام رو مینویسم.واسه خودم.بعد میخونمشون.چند بار.خیلی کمکم می کنه.احساس بهتری دارم وقتی مینویسم.بعد هم پازشون میکنم.شاید به قول شما سبک تر میشم.البته بعد ها فهمیدم اینم یه روش کاربردی تو روانشناسی.خدا میدونه چند بار نوشته هام رو تو محل کار یا رو میز کامپیوترم جا گذاشتم و شدم سوژه خیلی ها.پس مواظب باشید جایی جاشون نذارید.
کاش ادم برسه به جایی که یقین پیدا کنه خدایی هست که کلمه به کلمه با حرفاش همراهه.
هدفم از این پست فقط یه چیز بود.اینکه بگم شما تنها کسی نیستی که داری از سنگینی حرفهای نگفته عذاب می کشید.
فقط خدا
- - - Updated - - -
سلام
من هم ادمی هستم که خیلی فکر و خیال می کنم.بر خلاف ادمایی که کوچکتر از سنشون نشون میدن من شاید بزرگتر از سنم نشون میدم.سفیدی موهام به بیشتر از سنم میخوره.نمیتونم از مشکلاتم حرف بزنم.از کوچکی همینطورم.نه دوست دارم نه میخوام.اگه بخوام بگم میشه یه رمان.بعد بعضی از دوستان میان میگن "فقط خدا "شخصیت قربانی داره.داره جلب توجه می کنه.
نمیخوام از جزییات زندگیم تو تاپیکی که حق شماست بگم.فقط میخواستم بگم خیلی خوب می فهمم این حس رو.یه وقتهایی از خدا فقط یکی رو میخوای که بهت گوش کنه.نه از سر دلسوزی.نه از روی اجبار.یا مثل یه مشاور به خاطر کسب درامد.بعنوان یه انسان.کسی که بتونه درکت کنه.بدون تحقیر کردن.بدون نادیده گرفتن شرلایط زندگیت.بدون هرگونه پیش داوری.
حالا یه پیشنهاد برادرانه بهتون می کنم.من حدود سه ساله حرفام رو مینویسم.واسه خودم.بعد میخونمشون.چند بار.خیلی کمکم می کنه.احساس بهتری دارم وقتی مینویسم.بعد هم پازشون میکنم.شاید به قول شما سبک تر میشم.البته بعد ها فهمیدم اینم یه روش کاربردی تو روانشناسی.خدا میدونه چند بار نوشته هام رو تو محل کار یا رو میز کامپیوترم جا گذاشتم و شدم سوژه خیلی ها.پس مواظب باشید جایی جاشون نذارید.
کاش ادم برسه به جایی که یقین پیدا کنه خدایی هست که کلمه به کلمه با حرفاش همراهه.
هدفم از این پست فقط یه چیز بود.اینکه بگم شما تنها کسی نیستی که داری از سنگینی حرفهای نگفته عذاب می کشید.
فقط خدا
[QUOTE=faghat-KHODA;277535]سلام
سلام
من هم ادمی هستم که خیلی فکر و خیال می کنم.بر خلاف ادمایی که کوچکتر از سنشون نشون میدن من شاید بزرگتر از سنم نشون میدم.سفیدی موهام به بیشتر از سنم میخوره.نمیتونم از مشکلاتم حرف بزنم.از کوچکی همینطورم.نه دوست دارم نه میخوام.اگه بخوام بگم میشه یه رمان.بعد بعضی از دوستان میان میگن "فقط خدا "شخصیت قربانی داره.داره جلب توجه می کنه.
متاسفم كه باعث ناراحتي شما شدم.
درك ميكنم چي ميگين.
من اصلا به حرفاي روانشناسي كار ندارم .اما بيشتر بچه ها قرباني خودخواهي والدينشون ميشن.
اما ما ميخوايم به خاطر نجات خودمون اين حسو از خودمون دور كنيم ودرست زندگي كنيم.آروم زندگي كنيم.
نمیخوام از جزییات زندگیم تو تاپیکی که حق شماست بگم.فقط میخواستم بگم خیلی خوب می فهمم این حس رو.یه وقتهایی از خدا فقط یکی رو میخوای که بهت گوش کنه.نه از سر دلسوزی.نه از روی اجبار.یا مثل یه مشاور به خاطر کسب درامد.بعنوان یه انسان.کسی که بتونه درکت کنه.بدون تحقیر کردن.بدون نادیده گرفتن شرلایط زندگیت.بدون هرگونه پیش داوری.
درسته.ومن هيچكسو جز خدا ندارم.وشماها كه بازم خدا فرستادتون.
حالا یه پیشنهاد برادرانه بهتون می کنم.من حدود سه ساله حرفام رو مینویسم.واسه خودم.بعد میخونمشون.چند بار.خیلی کمکم می کنه.احساس بهتری دارم وقتی مینویسم.بعد هم پازشون میکنم.شاید به قول شما سبک تر میشم.البته بعد ها فهمیدم اینم یه روش کاربردی تو روانشناسی.خدا میدونه چند بار نوشته هام رو تو محل کار یا رو میز کامپیوترم جا گذاشتم و شدم سوژه خیلی ها.پس مواظب باشید جایی جاشون نذارید.
من از دوران دبيرستانم خاطراتمو مينويسم اما پارسال همشونو سوزوندم چون خيلي مسخره بودن.از 200تا خاطره 180 تاش در مورد خواستگاري و ازدواج بود.بقيه هم در مورد خوابهايي از آينده......................
کاش ادم برسه به جایی که یقین پیدا کنه خدایی هست که کلمه به کلمه با حرفاش همراهه.
من يقين دارم اما گاهي كم ميارم.اونم نه به خاطر خودم چون مديون خدا هستم.فقط به خاطر اطرافياني كه هر چي خوب ميشم بيشتر توقع دارن.همين امروز اونقد به خودم فشار آوردم كه از هيچي ناراحت نشم اما بقيه نميزارن آروم باشم.به قول دوستمون شيدا ميگه فكر كردي همه بيكارن كه با تو دشمني كنن؟؟؟؟؟؟منم ميگم كسي بيكار نيست وبا من دشمني ندارن اما يك جاي آروم ميخوام كه براي خودم زندگي كنم وبهشون سر بزنم نه اينكه هميشه باهاشون باشم.البته فقط به مدت كوتاه.چون خيلي دوسشون دارم.خيلي زياد.
هدفم از این پست فقط یه چیز بود.اینکه بگم شما تنها کسی نیستی که داری از سنگینی حرفهای نگفته عذاب می کشید.
من كه سر همتونو درد آوردم با اينهمه حرفم.
فقط خدا
- - - Updated - - -
تاپيك برادر 19ساله منو فرشته مهربون قفل كرد وگفت شخصيت وابسته اي دارم.وبهتره يه مدت به كارام فكر كنم.
خودمم قبول دارم اما اينجا تنها جايي بود كه ميتونستم حرفامو بدون دغدغه بزنم.
- - - Updated - - -
باشه اگر با نيومدنم همه چي حل بشه قبول.
سلام
والله این چیزایی که فرشته مهربون گفتن عینا من بودم.خب شکر خدا یکی دیگه به محاسنم اضافه شد.شخصیت وابسته
ولی جدا در مورد من که صادق بود.حالا کاش می شد فرشته مهربون یه راهکار کم خرج معرفی میکردن.تو شهر ما فکر کنم هزینه هر جلسه مشاوره حداقل 25 تومانه.ولی واقعا حرفاشون جای تامل داره.
نمیدونم دیگه نتم نیام چیکار کنم.
فقط خدا
درسته.خب منم تقريباهمشو قبول دارم اما من فقط اينجا ميام.اصلا تو نت نميگردم وعلاقه اي ندارم.